حجتالاسلام مریدعلی خورشیدوند، یکی از روحانیون مبارزی است که در دوران طاغوت وارد حوزه میشود... وی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در خرمآباد، با بیان خاطراتی از دوران طاغوت و فعالیتهای سیاسی روحانیون برای مقابله با رژیم طاغوت اظهارداشت: دوران طاغوت دورانی تاریک، نامناسب و آلوده بود و به تمام معنا با دین مخالف بود.

وی افزود: من قبل از ورود به عرصه طلبگی، در روستا زندگی میکردیم، آیت الله شیخ محمدرضا موسوی دایی عیال بنده مرتب در خدمت امام بود و تمام اطلاعات و سخنان حضرت امام را به ما میگفت، ایشان بعدها به دست عاملان رژیم ساواک به شهادت رسید.
قبل از ورود به حوزه با استفاده از کتاب پنج اعلم دروس حوزوی را میخواندم تا اینکه تصمیم گرفتم برای تحصیل در حوزه علمیه به بروجرد رفتم و در زمان آیتالله بروجردی سال ۵۰ در حوزه مشغول تحصیل شدم و سال ۵۲ که آیتالله مدنی به خرمآباد آمدند و حوزه علمیه کمالیه خرمآباد فعال شد ادامه تحصیلم را در این حوزه گذراندم.
زمانی که تحصیل برای حوزه را انتخاب کردم، در کنار تحصیل فعالیتهای دینی و سیاسی هم انجام میدادم و از طرف مامورین ساواک پاسگاه راهآهن سفید دشت تحت تعقیب بودم، ساواک چندین بار مرا برای محاکمه خواستند و من در دوران آخوندی حدود ۲ سال از دست ساواک فراری بودم ولی تحصیل در حوزه را رها نکردم.
دروس حوزه در کلاس های اساتیدی همچون مرحوم قاضی خرمآبادی، شهیدان رحیمی، آیتالله صاحب الزمانی، احمد موسوی، شیخ محمد و تقی مطهری، شیخ علی داوودی، شهید نورالدین رحیمی، حجت الاسلام مدنی، جزایری و... گذراندم.
یک روز به حوزه کمالیه رفتم مامورین ساواک قبل از ورود من از حوزه خارج می شوند، شهید رحیمی به حجره خود تکیه زده بود و حجت الاسلام طاهری کنارش بود، شهید رحیمی مرا صدا زد و گفت ساواک تا اینجا آمده و سراغت را می گیرد، تا کی می خواهی فرار کنی به شهربانی برو خودت را معرفی کن ببین دنبال چه هستند.
آن زمان شهربانی جای بیمارستان شهید رحیمی الان بود و یک قسمت هم مربوط به ساواک، گفتم اگر بروم خودم رو معرفی کنم اساتید من هم در خطر میافتند.
شیخ فخرالدین رحیمی هم آن روزها ممنوع الدرس بود واگر جلساتی برگزار می کرد همه به منزلشان میرفتیم، شهید رحیمی گفت تو برو خودت را به ساواک معرفی کن اگر هم اسمی از ما آوردی ما تو را حلال میکنیم.
مرحوم طاهری هم گفت که شهربانی ما را هم خواسته است بیا باهم برویم، گفتم شما باید به شهربانی بروید من پیش ساواک.
رفتم خودم را به ساواک معرفی کردم مامورین ساواک مرا به اتاق بازجویی بردند، با قاطعیت حرفهایم را زدم و اون مسئول ساواک شخصی به نام آقای ذوالفقاری، هم از حرفهای من خوشش آمد هرچند مامور ساواک بود ولی با رفتارش نشان داد که انقلابی است، پس از بازجویی طبق معمول باید مرا تحویل مامورین ساواک می داد ولی بازجویی که تمام شد گفت تا خودم اینجا هستم فقط برو.
دوران طاغوت اعلامیههای امام را پخش می کردم، جلسات سخنرانی ضد رژیم طبق آیات قرآن می گفتم و فعالیت های تبلیغی در کنار دیگر روحانیون مبارز استان در آن روزها باعث شد ساواک مرا تحت تعقیب قرار دهد.
آیت الله طاهری دنبال من آمده بود که از من دفاع کند، باهم از آنجا بیرون زدیم و به منزل یکی از آشنایان رفتم که خودش مقلد امام بود، این شخص آقای ذوالفقاری مسئول ساواک را می شناخت.
آن روزها هیچ تظاهراتی نبود که طلاب شرکت نکنند، ما سمت شقایق مستاجر بودیم و یکی از تظاهرات آنجا به سمت سبزه میدان شروع شد، مرحوم نعمتالله شریفی فرمانده بچه های حزب الله بود، همه به سمت سبزه میدان به راه افتادیم، موقع حمله نیروهای ساواک همه فرار کردیم و گرفتار ساواک نشدیم.
یکی دیگر از تظاهرات هم با بچههای حزبالله در چهارراه فرهنگ جمع شدیم، ساواکیها ما را محاصره و شروع به تیراندازی کردند و افسری از نیروهای ساواک جلو آمد و مانع تیراندازیها شد.
مردم در کنار طلاب و روحانیت به خیابان ریخته بودند، من هم در کنار آیت الله طاهری و دیگر روحانیون بودم، برنامه ریزی کرده بودیم از سمت پشت بازار، پل حاجی، میدان امام و سمت شمشیرآباد بعد از تظاهرات داخل شهربانی بریزیم، ولی ساواک ما را محاصره کرد در مسیر ساختمانهای نوسازی بود که همه مردم خودشان را از دید ساواک پنهان می کردند. ما و چند جوان دیگر مانده بودیم، تعدادی دختر جوان هم آنجا بودند، ماشینی کنار دیوار پارک کرده بود به جوانانی که آنجا بودند گفتم کمک کنید این خانمها بالای ماشین بروند و از سر دیوار به آن طرف دیوار بروند.
بالاخره با کمک جوانان توانستیم راهی پیدا کنیم که آن دختران جوان را از دست ساواک فراری دهیم.
نیروهای ساواک اطراف ما گاز اشک آور پخش کردند یکی از طلاب موقع رفتن بالای دیوار زمین خورد و دستش شکست، من هم پای چپم ضربه خورد به اون جوان گفتم تو دستش ضربه خورده تا می توانی فرار کن من نمی توانم فرار کنم خودت را گرفتار من نکن.
من هم به سختی خودم را به نگهبان آن ساختمانهای نو ساز رساندم کمی آنجا نشستم و کم کم از کوچه پس کوچه های آنجا فرار کردم.
یک روز دیگر در مسجد علوی خرمآباد که پاتوق تظاهرات و فعالیتهای سیاسی بود، مرحوم فخرالدین رحیمی پیش نماز مسجد بود، آقای الیاسی بین مردم شروع به سخنرانی ضد رژیم شاهنشاهی کرد و همه طلبه ها و مردم محله علوی پای منبر بودیم که ساواک حمله کرد و آیت الله صادقی، الیاسی و نورالدین و فخرالدین رحیمی و...را دستگیر کردند.
آن دوران طلاب و روحانیت سختیهای زیادی کشیدند بارها زیر شکنجههای ساواک قرار گرفتند ولی دست از فعالیت برنداشتند.
من در دوران طلبگی ام جلسات خصوصی در کنار روحانیت مبارز لرستان شرکت می کردم، مسائل شرعی را بین مردم بیان می کردم، فتواهای امام را مطرح و اعلامیه ها را بین مردم پخش میکردیم.
زمانی که امام آمدند برای استقبال ایشان رفتیم و در بهشت زهرا پای سخنان امام نشستیم، آن روزها برای تک تک مردم سراسر شور و امید بود سخنان امام خمینی(ره) رو تازهای در کالبد جسم ملت ایران دمیده بود باورود ایشان همه سختیها، شکنجهها و ...به فراموشی سپرده شد.
حجتالاسلام مریدعلی خورشیدوند پس از پیروزی انقلاب فعالیت تبلیغی و درس و حوزه را رها نکرد تا اینکه دوران هشت سال جنگ تحمیلی بر اساس حس تکلیفی که بر دوش داشته در جبهه های جنگ حاضر میشود و بیش از پنج سال پابه پای رزمندگان به مبارزه علیه رژیم بعثی عراق می پردازد.
در ان دوران محمد خورشیدوند برادر حجت الاسلام مریدعلی خورشیدوند در عملیات فاو به درجه رفیع شهادت نائل میآید و ایشان نیز در زمان عملیات حاج عمران ابتدا آماده رفتن به عملیات می شود و فرمانده به او اجازه رفان نمی دهد و همان زمان نیروهای عراقی حمله کرده، حجت الاسلام خورشیدوند مجروح و او را از خط به گردان انبیاء تحویل می دهند.
این روحانی مبارز همچنان رسالتش را در عرصه تبلیغ دینی و خدمت به انقلاب در پیش گرفته است.

نظر شما