تعامل امام رضا (ع)  با زمانه از مجرای سه جریان فکری سیاسی

مامون در کشاکش سه جریان فکر سیاسی در عهد امام رضا (ع)، فکر امامت شیعی، اندیشه اعتزالی و خلافت موروثی سنی، به زعم خویش در پی تحقق بهترین گزینه بود...

خبرگزاری شبستان: یکی از ابعاد اثرگذار زندگانی پربرکت امام رضا (ع) شیوه منطقی ایشان در برخورد با جریان های فکری سیاسی است، از این رو در آستانه سالروز میلاد امام رئوف (ع) این جریان ها بررسی می شود.

 

سه جریان فکری- سیاسی در عهد امام رضا(ع) قابل شناسایی است که در تعامل آن حضرت با زمانه اش نقش داشته است؛ 1. جریان امامت شیعی که در عهد رسول گرامی (ص) جوانه زد و در جریان سقیفه به مبانی سازی دست زد و در دوران کوتاه خلافت امام علی(ع) پشتوانه ایدئولوژیک پیدا کرد و در جریان عاشورای حسینی هویت مستقل و متمایز از دیگر اندیشه ها به دست آورد. در این زمان امام رضا(ع) نمایندگی آن را به عهده داشت.

2. اندیشه اعتزالی عباسی که با رسوخ اندیشه های اعتزالی مبنی بر نقدپذیری روایات و راویان، به ویژه صحابه و سردمداران، امکان طرح شیوه جدید برای اداره جامعه اسلامی و تعامل با شهروندان فراهم گردید و مامون نمایندگی آن را به دوش داشت هاست. 3. اندیشه خلافت موروثی عباسی که مبتنی بر اصالت خاندانی و نژاد عربی که از سوی دیگر عباسیان دنبال می شد.

دوره حیات امام رضا(ع) با دیگر دوره های تاریخ تشیع و امامت تمایز آشکاری دارد. امام (ع) که در سلسله اهل بیت (ع) قرار داشت و طبعا به عنوان رقیبی برای طیف حاکم به شمار می آمد، در این زمان از سوی خلیفه عباسی، مامون برای تصدی امر حکومت و قرار گرفتن در راس قدرت مورد توجه و به روایتی تحت فشار قرار گرفت. او که قطعا چنین جایگاهی را به لحاظ نسب، تاریخ و دین حق مشروع خود می دانست، از پذیرش آن سرباز زد و برابر نقل شیعی، پس از پافشاری های زیاد و همراه با تهدید، به ولایت عهدی مامون مشروط به شرایطی تن داد.


جریان امامت شیعی

امامت که در مفهوم عام به معانی پیشوایی است، در تفکر شیعی پیشوایی افراد خاصی است که دارای شرایط ویژه ای چون عصمت، علم و منصویت اند که البته در مقام واقع به نبی اکرم (ص) نسب می برند، هرچند در مقام نظر چنین چیزی الزامی نبوده باشد. یا این تعریف امام کسی است که از طرف خداوند، با واسطه پیامبر به امامتش تصریح شده و همین نص او را برای تصدی پیشوایی جامعه مشروع می کند، البته این شخص از صلاحیت های فردی متمایز از دیگران نیز بهره دارد که مهمترین آنها علم لدنی است، یعنی دانشی که به او امکان احاطه بر همه مجهولات ناظر به شریعت را می دهد و دیگر عصمت است؛ یعنی مواجهه با اشیاء به علم شهودی به گونه ای که چیزی ارز بصیرت وی پنهخن نیست، به همین سبب نه گناه می نکد و نه خطایی از او سر می زند. این انسان صلاحیت پیشوایی امت را دارد و چون دارای چنین ویژگی های برجست ای است از سوی خداوند معرفی می شود و طبعا مردم باید از او پیروی مومنانه یا لااقل متدینانه کنند، نه تبیعتی صرفا اجتماعی و سیاسی. 

امام که به عنوان ادامه دهنده راه پیامبر (ص) راهبری مردم را در دست می گیرد، به عنوان جانشین او به شمار می آید. از این رو به باور شیعه پس از رحلت پیامبر اسلامی، همکان می بایست به اطاعت پیشوایی که از شاخصه های پیش گفته برخوردار است، تن دهند و او کسی جز امام علی (ع) نبود.


روح حسینی در کالبد جامعه شیعه، در گذر زمان نتوانست امامت شیعی را محقق سازد، زیرا از یک سو شمار شیعیان در حدی نبود که بتوانند به تشکیل حکومتی دست زنند و از دیگر سو طیف مقابل که در جبهه سیاسی خود، پشتوانه ای نژادی ریش هدار در تاریخ را جای داده بود قرار داشت، یعنی بنی امیه که به هیچ وجه حاضر به از دست دادن موقعیت خود نبودند. از سوی دغدغه های دنیاگرایانه جامعه بود که مردم را از همسویی با پیشوایان شیعی باز می داشت، چنان که در دوران کوتاه خلافت علی(ع) به تجربه در آمده بود. اما به راستی هیچ کاه امامان و شیعه از این حق خدادای صرف نظر نکردند، زمان ائمه (ع) بعدی و روایات و گزارش رفتارهایی که از آنان در کتب حدیث و سیره بقای مانده، حاکی از این مدعاست.


امامت تنها اندیشه متکفل راهبری مردم

امامان هریک به طریقی در صدد شناسایی چهره حاکمان  پیش رفتند، هرچند هرگز زمانه برای تحقق خواسته هایشان مساعد نشد، اما برای همگان روشن بود که تنها فکر سیاسی ای که می تواند به پشتوانه دینی راهبری مردم را بر دوش کشد، اندیشه امامت است، اندیشه ای که در گذر زمان به لحاظ تئوریک نیز قوام یافته بود و متقابلا دستگاه حکومت ضعف های خود را بازنمایانده بود.


امامت شیعی با پشتوانه مقوله ای عاطفی که انتشاب به رسول خدا(ص) بود ، بیش از پیش جان های مردم را به سوی خود متمایل می ساخت، تا آنجا که عباسیان با بهره گیری از همین عنصر توانستند بر رقیب پرقدرت و تاریخی خویش غالب آیند. عباسیان برای رضایت آل محمد(ص) پرچم برافراشتند و جمعیت انبوهی را به گرد خویش فراهم آوردند. بدین گونه خلافت عباسی شکل گرفت، اما این نه تنها آن چیزی نبود که امامان و شیعه آن را جست وجو می کردند، بلکه انحراف یا تحریفی در مسیر تشیع بود، چون برای بسیاری مایه ترید شد که به راستی آن چه از دیرباز شعارش را شنیده بود و انتظارش را می کشیدند ، همین است ، چیزی که چندان چنگی به دل نمی زد.


البته امامان در این دوره می بایست علاوه بر بیان حقانیت خود، به عدم ارتباط خود با تشیع عباسی نیز اشاره می ردکند اما عباسیان نسبت به امویان گامی در پیش داستند، چون گذشته از صلاحیتی که در مقابله با امویان بد پیشینه و متجری برای خود کسب کرده بودند، از انتساب به پیامبر بهره داشتند و طبعا تئوری های سیاسی شیعه کمک کارشان بود، چون بسیاری از مردم در مصداق اهل بیت دچار ناآگاهی بودند. دو امام صادق و کاظم(ع) در این فضا زندگی خود را پشت سر نهادند و کمتر توانستند با جریان حاکم به ستیزه برخیزند، هم اکنون که امامت به امام رضا(ع) رسید، روشن است که هم چنان باورهای شیعی مبنی بر عدم مشروعیت خلفای حاکم و ضرورت واسپاری خلافت به امام واقعی دارای شرایط لازمه، ذهن ها را به خود درگیر می کرد و فضای به وجود آمده در عرصه دانش ورزی و مناظرات عقیدتی، بستری را برای اشاعه این اندیشه فراهم می ساخت و چه بسا جامعه تا حدی پذیرای امامت شیعی حقیقی شده بود، مامون در چنین فضایی می بایست اعمال حاکمیت کند، به ویژه آنکه سرزمینی که وی در آن قرار گرفته بود، یعنی خراسان به مانند سرزمین های عراق و شام و حجاز نبود که تعصبات عربی تبلیغ شده آل امیه را با خود به همراه داشته باشد. شاید در چنین فضایی تصمیم بدیع گرفتن کار چندان سختی نباشد ، واگذاری قدرت به امام شیعه!


ذکر این نکته در پایانه مبحث در خور توجه است که رویکرد فکری سیاسی شیعه که در قالب امامت تبلور داشته به لحاظ روش، امر میانه ای بین دو مکتب اعتزال و سنت قرار داشته است.
 جریان معتزله
این جریان از قدمتی به درازای تاریخ اسلام برخوردار بود، در چالش با جریان هایی قرار گرفت که از آن جمله تفکر اعتزال بود. اعتزال که از نیمه اول قرن دوم به عنوان متکب کلامی سر بر آورد، البته دارای شاخه ها و فرقه های متعددی گردید که وجه مشترک همه آنها در پنج اصل اعتقادی خلاصه کرده اند؛ توحید، عدل، المنزلة بین المنزلتین، وعد و وعید، و امر به معروف و نهی از منکر. با این اصول اعتقادی خواستند تا تمایز خویش را با دیگر مذاهب زمان نشان دهند؛ توحید در مقابل ملحده و معطله و دهریه و مشبه، عدل در مقابل مجبره، وعده و وعید در رد مرجئه، منزلت بین منزلتین و در مقابل خوارج، و امر به معروف و نهی از منکر در تناظر با شیعه امامیه. 

اندیشه معتزله با همه فراز و فرود خود، نقشی جدی در جهان اسلام بازی کرد؛ از یک سو در دایره روش دین پژوهی اثر گذارد و از دیگر سو پرسش های جدیدی را فراروی محققان نهاد و مهمترین اثر آن در قدرت تشخیص انسانی بود. به زعم معتزلیان انسان موجود مختار و دارای خردی است که مسئول همه رفتارهای خود است و حتی دین نیز، در دایره خرمندی اش اثر می گذارد؛ یعنی به کمک عقل او می آید . در ذیل این نگاه اصول پنج گانه پیش گفته مورد توجه قرار گرفت. بدیهی است که در این نگره، هیچ چیز و هیچ کس از دسترس نقد و بررسی در نمی ماند؛ روایات و روایان، اصحاب و بزرگان همه درت رازوی نقد و داوری قرار می گیرند و این خود فرصتی برای بازاندیشی در همه سنت ها را به آدمی می دهد.
اندیشه اعتزال در دوره امام رضا(ع) با حمایت خلیفه حاکم که خود به آن باور یافته بود به اوج رسید. در این دوره این اندیشه ها و آموزه های آنان بود که اذهان را به خود مشغول می کرد و مجالس علمی را متوجه خود می کرد.

 

تاثیرپذیری شدید مامون از معتزله
مامون عباسی ، خلیفه مسملین)198ق-218ق) به شدت متاثر از معتزله و حامی آن بود. او که خود فردی با ظرفیت بالا، آزاداندیش، دانش دوست و با دغده های تمدنی بود، با برگزاری مجالس علمی کوشید تا اندیشه اعتزالیون را بگسترد و جامعه اسلامی را بر اساس آن سامان دهد. روشن است که در این گرایش، فرهنگ حاکم بر جامعه اسلامی که به دنبال فتوحات سرزمین ها و ارتباطات با جوامع و ملل دیگر و حضور دانشمندان بیگانه در جامعه اسلامی و نیز ترجمه کتاب های غیر اسلامی حاصل شده بود، سخت اثرگذار بود. وی در پرتو باور اعتزالی به مقوله پیشوایی امت روی کرده بود. برای توضیح این ادعا باید دانست که ناشی اکبر، رویکرد معتزلیان به مقوله امامت را در دو طبقه جای داده است، گروهی که آن را واجب دانسته و بر آنند که به حکم دینی بر امت اسلامی واجب است به نصب امام اقدام نمیاند و دسته ای دیگر وجوب امام را نمی پذیرند و بر این باورند که مسلمانان در گزینش امام مختازند، در حالی که ابن ابی الحدید آورده است که تمامی معتزله، غیر از ابوبکر اصم که معتقد است "امامت در صورتی که اکت در اعتدال و انصاف باشند و ستمی رخ ندهد، واجب نیست" به وجوب امامت باور دارند و اضافه می کند که حتی این رای را نیز دسته ای معزتلیان متاخر، قول به وجوب دانستند، از آن جهت که به طور عادی امور مردم بدون رئیسی که حکم براند، استواری نمی یابد. بنابراین همگان در این مقوله اشتراک می یابند، هرچند به زعم وی ، روی آورد معتزله، گاهی در چگونگی وجوب امامت که یا شرعی است یا عقلی با هم تباین می یاد، برخی از معتزلیان بصره وجوب آن را شرعی می دانند، ولی معتزله بغداد و عده ای از معتزله بصره، مثل جاحظ و ابولحسن بصری و هم چنین امامیه، وجوب آن را عقلی می دانند. با این توضیح که معتزله وجوب امامن را تابع وجود مصالح و مضار دنیوی می دانند، اما امامیه آن را به قاعده لطف خداوند واجب می دانند، چراکه مکلفین را از در افتادن در قبایح عقلی دور می سازد.


 

گرفتاری خلیفه در بحران اعتزالی

بنابر آنچه گفته آمد، غرض این نوشتار به خوبی آشکار می شود، به زعم نویسنده ، آن چه موجب گرایش مامون به سوی امام گردید، صرفا فرونشاندن مخالفت های آشکار و پنهان شیعه یا علویان علیه دستگاه حاکمیت، یا همراه سازی امام به عنوان بزرگ خاندان اهل بیت با خود؛ یعنی اقدامی به انگیزه محض سیاسی نبود، بلکه این باورهای اعتقادی اعتزالی و دغدغه های نسبتا دینی وی نیز بود که برای مدتی دچار بحران مشروعیتش ساخته و در چنبره خود گرفتارش کرده بود، از این رو به هر طریقی می کوشید تا شریف خاندان رسول خدا (ص) را به پذیرش خلافت بکشاند یا جانشینی خود را به او واگذارد. برابر برخی از داده ها، این واگذاری به آسانی و با مسالمت انجام شد. یعقوبی می نویسد: رضا علی بن موسی بن جعفر(ع) را مامون از (مدینه) به خراسان آورد ... و مامون در روز دوشنبه، هفتم ماه رمضان سال 201 ق به ولیعهدی پس از خود با وی بیعت نمود و مردم را به جای سیاه، سبزپوش کرد و فرمان آن را به نواحی نوشت و برای رضا بیعت گرفت و به نام وی بر منبرها خطبه خواندند و دینارو درهم به نام آن حضرت سکه زدند و کسی نماند که لباس سبز نپوشد مگر اسماعیل بن جعفر بن سلیمان بن علی هاشمی که عامل مامون در بصره بود و از پوشیدن لباس سبز امتناع ورزید و گفت: این نقض بیعت است هم با خدا و هم با او.


مسعودی نیز می نویسد: به سال دویستم مامون، رجاء بن ضحاک و یاسر خادم را پیش علی بن موسی بن جعفر فرستاد که او را بیاورند، او را محترمانه پیش مامون بردند... علی بن موسی در مرو پیش مامون رسید و مامون او را در منزلی شایسته جا داد، آن گاه خواص یاران خود را فراهم آورد و گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی (ع) نگریسته و هیچکس را از وی برای خلافت شایسته تر ندیده است و به عنوا ولایت عهد با او بیعت کرد و نامش را به دینارو درهم ها سکه زدند.

 

خلافت زیر سوال بحران مشروعیت
مامون خلافت خود را در هاله ای از عدم مشروعیت می دید، آن چه وی به آن باور یافته بود، برخلاف نظر اهل حدیث و قهای اهل سنت، بر پایه شایستگی بی چون و چرا استوار بود. وی همچنین به خدایی معتقد بود که وعیدهایش تخلف ناپذیر می نمود. بنابراین ازو که هنوز زمان زیادی از حکومتش نگذشته و لذت قدرت را با تمام وجودش در نیافته بود، چندان عجیب نمی نمود که دست استمداد به سوی کسی دراز کند که از خودش شایسته تر است و با ورودش می توانست بخشی از دغدغه های فکری او را کاهش دهد و از وبالش بکاهد. امام هم دارای شایستگی های فردی بود و هم به لحاظ شان علمی و شخصیت خانوادگی بر دیگران برتری داشت، مامون به همین سبب ایشان را برای همراهی با خود نشان کرد و همه زمین های اعمال قدرت را برایش فراهم ساخت، اما همه این ها با واقعیتی دیگر در چالش جدی بود، اعتقاد اکثریت مردم به خلافت مامون عباسی که از طریق وراثت و شمشیر حاصل شده بود، بی آنکه به مشروعیت آن اندیشه کنند. روشن بود که مامون دیر یا زود با چنین تناقضی مواجه شود و به ناگزیر می بایست میان آن چه اقلیت معتزله بر آ« مشی می کردند با آن چه در ذهنیت اکثریت جامعه قرار داشت، موردی را برگزیند که به تحکیم و دوام موقعیت سیاسی اش یاری می رساند و این همان چیزی بود که امام رضا(ع) را برای مساعدت او با تردید جدی و در نهایت عدم پذیرش روبه رو می کرد. امام حتی به علم عادی و اجتماعی می دانست که مامون به سائقی مقطعی به سراغ وی آمده است و هرچند در این زمان از صداقتی بهره داشتهباشد ، اما زمان زیادی نخواهد گذشت که راه دیگری را برای تداوم قدرتش پیگیری کند، به همین سبب وقتی امام ناچار به همراهی و پذیرش ولایتعهدی می شود، شروطی را مطرح می کند که عملا جایگاهی را به خود اختصاص نمی دهد. بدین صورت مامون در تعارض میان باوراعتقادی سنت مقبول کثریت همان را پر رهرو را پیشه می کند.

 


برآیند سخن آن که در کشاکش سه جریان فکر سیاسی در عهد امام رضا (ع)، فکر امامت شیعی، اندیشه اعتزالی و خلافت موروثی سنی، مامون به زعم خویش در پی تحقق بخشی به بهترین گزینه بود. اما وی نه شیعه بود که تابع باورهای حاکم بر اندیشه این گروه به مقام امامت منصوص گردن گذارد و نه روش اکثریت اهل سنت را مقبول می دانست که عملا به هیچ شرط بایسته ای را برای خلیفه عنوان نمی کردند. او برابر باور معتزلیان خردگرا، که با طرح دسته ای از اصول رفتار میانه روانه و انسان مدارانه ای را از خود بروز داده بودند، در صدد ایجاد حکومتی و مشروع و برابر اصول خردمندانه برآمد، هرچند در تعارض با سنت های حاکم، نتوانست تا آخر بر آن استوار بماند.


پی نوشت:
برگرفته از مقاله جریان های فکری- سیاسی عهد امام رضا (ع) واکاوی راز پیشنهاد خلافت و استنکاف امام، نوشته سید علیرضا واسعی، دانشیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی 

 

پایان پیام/

کد خبر 176845

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha