طلبه‌ای که همواره عطر شهادت می‌داد

شهید برجعلی زاده صبوری، شب قبل از حمله در مراسم دعا ، شعار «یا زیارت یا شهادت» را با قدرت و هیجان زیادی سر می داد و همرزمانش را به استحکام هر چه بیشتر ایمانی در برابر دشمن بعثی فرامی خواند.

به گزارش خبرگزاری شبستان ،خبر از تولد نوزادی بود که نامش را محمود گذاشتند و این مولود در آن سال ها که مصادف با ماه مبارک رمضان هم بود، برای خانواده توام با برکت گشت چه آن که سرنوشت این پسر در آینده، مایه فخر و مباهات اهالی خانه و محله گشت.
سال های کودکی محمود همراه بود با آغاز نهضت خونین مریدان خمینی کبیر در سال 42 و این گونه بود که محمود از همان ایام، گوشت و پوست و استخوانش با انقلابی گری در شهر خون و قیام عجین گشت.
چند سال بیشتر نداشت که به کتب مذهبی و علوم دینی علاقه و شیفتگی خاصی داشت و از این رو بود که در پایان دوره ابتدایی با موافقت و یاری پدر، تحصیلات حوزوی اش را در مدرسه علمیه مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی آغاز کرد.
در سال های نوجوانی در کنار درس و بحث طلبگی و اهتمام به فراگیری زبان عربی، به جهت کمک مالی به خانواده به دنبال کار گشت و بدین سان مدتی در کارخانه ، ایامی را در مغازه و همچنین روزهایی را در عرصه نقاشی ساختمان سپری کرد، ضمن آن که کمک حال خانواده در کار زراعت و کشاورزی نیز بود.
سال 56 که فرارسید بیش از پیش خود را در اقیانوس حرکت مردمی علیه رژیم سفاک شاه سهیم می دانست.


* تشکیل گروه ضربت
پاییز همین سال پس از آن که رژیم در قم و برخی شهرهای کشور اعلام حکومت نظامی کرد، به همراه دیگر جوانان انقلابی همشهری اش، به منظور مقابله با مزدوران پهلوی ، گروه ضربت را تشکیل داد که در اثنای درگیری ها با گاردی های شاه، حتی چندین بار نیز تا مرز شهادت پیش رفت، تا آن جا که خود به دوستانش می گوید:« یک روز وقتی گاردی های مزدور را در خیابان چهارمردان دیدیم شروع به گفتن شعار مرگ بر شاه کردیم.این بار که نیروهای گارد دستور تیراندازی به سوی مردم را داشتند، به محض شنیدن شعار مرگ بر شاه به تعقیب ما پرداختند و دیوانه وار شروع به تیراندازی کردند. در این تعقیب و گریز ، یکی از برادران به شهادت رسید. دو نفر از گاردی ها به تعقیب من ادامه دادند. برای گریز از چنگ آن ها به سوی کوچه ای دویدم که بعد متوجه شدم بن بست است. در یک لحظه مرگ را در مقابل چشمانم دیدم اما خواست خدا این بود که آن روز به شهادت نرسم. در این موقع چشمم به درب خانه ای افتاد که نیمه باز بود. بلافاصله خود را به داخل آن خانه انداختم که در همان لحظه رگبار مسلسل گاردی ها به در و دیوار خانه اصابت نمود...»
هنوز انقلاب رسما به پیروزی خود نرسیده بود؛ اوایل دی ماه سال 57 که بیم توطئه هایی از سوی رژیم پهلوی و ایادی آن از جمله هجوم چماق بدستان به شهر مقدس قم می رفت، محمود و گروهی از جوانان مومن و انقلابی امنیت شهر را به ویژه در شب ها برعهده گرفتند.


* نقش شهید در کمیته استقبال از امام (ره)
این شهید والامقام همچنین به هنگام ورود امام به میهن، نقش موثری در کمیته استقبال از بت شکن قرن ایفا کرد.
پس از سرنگونی نظام 2500 ساله شاهنشاهی و تشکیل کمیته انقلاب اسلامی، نیز همچنان به فعالیت های انقلابی خویش و دفاع از آرمان های شهدای نهضت پرداخت و به جهت آن که از سال ها قبل در رشته رزمی فعالیت می کرد، در آن ایام در عرصه مقابله با قاچاقچیان اسلحه و مواد مخدر از خود رشادت ها نشان داد.
از آن جا که شهید صبوری مبارزه با ظلم را تنها محدود به مرزهای داخلی نمی دید تنها حدود یک سال پس از پیروزی انقلاب ، به همراه تنی چند از مجاهدان ایرانی و افغانی راهی افغانستان شد تا از ملت مظلوم این کشور جنگ زده که تحت اشغال کمونیست های شوروی شده بود، حمایت کند.
پس از بازگشت به میهن در اسفندماه همان سال، به جمع سبزقباهای پاسدار انقلاب پیوست و در سپاه منشا خدمات و فداکاری های بسیاری شد.
هنوز چند روزی از آغاز سال 59 نگذشته بود که غائله کردستان وارد ابعاد پیچیده ای شد و محمود بی درنگ با دیگر یاران پاسدارش به سنندج رفت تا به پاک سازی این خطه از ایران اسلامی از لوث منافقان و اشرار بپردازد.
تابستان همین سال برای آموزش توپخانه به اصفهان اعزام شد و با فنون و روش های استفاده از سلاح های سنگین و فنون آشنا گشت. تجاوز سراسری و خباثت آمیز بعثیان جیره خوارِ صدام که به میهن اسلامی آغاز شد، در مهر 59 در ابتدا با گروه بهداری به خرمشهر و دیگر شهرهای جنوبی اعزام شد اما از آن جا که اجازه حضور در خط مقدم را نداشت، در بازگشت به قم تقاضای جنگیدن کرد که با آن موافقت شد و این بار در آبان ماه عازم جبهه فارسیات اهواز شد و در بخش توپخانه به نبرد با کفار بعثی اهتمام ورزید.
به علت کارایی در انجام وظیفه و همچنین به لطف قدرت بدنی و نظامی، علاوه بر فرماندهی توپ 105 در عملیات های چریکی و شکار تانک های دشمن و پاکسازی میادین مین با همکاری برادر رزمنده و تکاور ، شهید امینی بیات که سرانجام بر اثر انفجار مین به شهادت رسید، شرکت می کرد.
بهمن ماه سال 59 فرا می رسد و زندگی برادر محمود وارد مرحله جدیدی می شود؛ او در این ماه به صورت کاملا ساده مراسم ازدواج خود را برگزار کرد و هزینه عروسی را با مقدار پولی که مادر همسرش به عنوان خرید ساعت به وی داده بود، به حساب دولت شهید رجایی واریز کرد.


* حفاظت از بیت امام در جماران
آن شهید والامقام پس از مدتی که دوره فرماندهی و تکاوری را در منجیل گذراند، به قم بازگشت و این بار با ورود به بخش حفاظت سپاه در تابستان سال 60 به وی ماموریت داده شد که در بیت حضرت امام (ره) در جماران که یکی از آرزوهای دیرینه اش بود، انجام وظیفه نماید.
پاییز همان سال به نیمه های خود رسیده بود که مسئولیت مدیریت داخلی پادگان امام حسین (ع) بر عهده اش گذاشته شد و او علاوه بر کارهای اداری به آموزش رزمندگان عازم به جبهه نیز می پرداخت.
پس از مدتی در بازگشت مجدد به قم در زمستان سال 60 ،محافظت از بیت آیت الله مشکینی، امام جمعه قم را عهده دار شد.
مدتی که در قم و تهران مسئولیت های کلیدی و مهمی داشت، مدام دلش هوای جبهه ها را می کرد، این گونه بود که پیش از فرارسیدن نوروز سال 61 خود را به سرزمین های عشق و حماسه رساند.
ابتدا به جبهه شوش رفت و آموزش های لازم را به نیروهای بسیجی و پاسدار و ارتشی میداد. خورشید اولین روز سال 61 هنوز غروب نکرده بود که فرمان حرکت به سوی دشمن در عملیات فتح المبین صادر شد.


* شعار شب حمله شهید در عملیات فتح‌المبین
شهید برجعلی زاده صبوری، شب قبل از حمله در مراسم دعا ، شعار «یا زیارت یا شهادت» را با قدرت و هیجان زیادی سر می داد و همرزمانش را به استحکام هر چه بیشتر ایمانی در برابر دشمن بعثی فرامی خواند.
یکی از همرزمانش چنین تعریف می کند:« وقتی عملیات اصلی فتح المبین با رمز یا زهرا(س) شروع شد، ناگهان باران گلوله بود که از هر سو آغاز گشت. در این هنگام ناگهان صدایی شنیدیم که می گفت برادری در داخل کانال عراقی ها مجروح شده وقتی به آنجا رفتیم برادر محمود را دیدیم که بر زمین افتاد و ذکر و تکبیر می گوید.
در داخل کانال تعداد زیادی جنازه های عراقی دیده می شد. ظاهرا این طور به نظر می رسید که محمود با جسارت و چابکی غیر قابل تصوری به این کانال نفوذ کرده و ضمن درو کردن تمام افراد خط آتش دشمن یک تنه تمامی آن ها را به هلاکت رسانده و خود مجروح گشته است.


* من شهید می‌شوم!
در همان لحظات بود که خبر پیروزی های نیروهای رزمنده اسلام در اولین مرحله از عملیات به ما رسید و ما این خبر خوش را به محمود دادیم و او با تکبیرگویان با صدای بلند گفت: من شهید خواهم شد. شما بروید و کارتان را ادامه دهید. فقط مرا از این کانال خارج کنید که نمی خواهم در میان این دشمنان بی دین جان داده باشم».
روز دوم فروردین ماه یکی دو ساعتی به ظهر مانده پس از استقامت بسیار که لبانش به ذکر و تسبیح حرکت می کرد، بر اثر شدت جراحات و خونریزی بسیار در حالی که هنوز وسیله نقلیه مجروحین از منطقه عملیاتی خارج نشده بود به درجه رفیع شهادت نائل شد.
پیکر پاکش پس از چند روز به قم منتقل گشت و روز هشتم فروردین ماه مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(س) پس از تشییع باشکوه و طواف گرد ضریح مطهر حضرت معصومه (س) به همراه دیگر شهدا در گلزار شیخان قم به خاک سپرده شد.


وصیت نامه شهید محمود برجعلی زاده صبوری ، پر است از معارف ناب و درس های آموزنده ای برای همه ما؛
بسم الله الرحمن الرحیم
اکنون، آن روز فرا رسید که هر لحظه انتظارش را می کشیدم تا شاید بتوانم به دیار همیشه زندگان بپیوندم و دینم را به اسلام و قرآن ادا کنم. امروز می بینم؛ رژیم بعثی مخالفت خود را با امت مسلمان تا جایی رسانده که آنها را به توپ و موشک می بندد لیکن بی خبر از آن جاست که اینان (رزمندگان کفرشکن اسلام) از مکتب حسین -علیه السلام- الهام گرفته اند و شهادت را پیروزی مهم تری می دانند. من چند ماموریت به عنوان پیوستن به نیکان (شهدا) رفتم ولی سعادت نیافتم. شاید بتوانم در این خطه خوزستان (محل زندگی مسلمانان) که به وسیله صدام تکریتی و به دستور اربابانش اشغال شده خاری باشم تا در موقع بلعیدن، گلویشان را بدرم. باید بگویم که این ناجوانمردان که نتوانستند به ما ضربه کاری بزنند اگر بخواهند از نظر اقتصادی چاه های نفت ما را بگیرند؛ آنقدر می جنگیم تا خونمان با طلای سیاه آمیخته شود و کارشان را مختل سازد و این گونه اسلام را به آنها بنمایانیم و این چنین جهان را به حیرت وا داریم و ادامه خون حسین بن علی -علیه السلام- را به نمایش بگذاریم. … پدر و مادرم برای اسلام نگران باشند نه برای من. پدر بزرگوارم! بعد از من چیزهایی را که از من باقی مانده به آنهایی که از من طلب دارند بدهید مثلاً بانک و جاهای دیگر، به آن صورت بدهکاری ندارم اگر داشته باشم یادم نیست، یک اندازه هم خیرات بدهید . به فرموده امام از نظر مادی به فقرا بنگرید و از نظر معنوی به اولیاء الله ]بنگرید[. سعی کنید به فقرا کمک کنید. برادر و خواهرهایم را قرآن تعلیم دهید و آنها را به جریانات روز واقف گردانید. به جای این که ناراحت شوید خوشحال شوید زیرا افتخار از این بزرگ تر نیست. خداحافظ پدر و مادر و برادران و خواهرانم . شما را به خدای بزرگ می سپارم تا زنده هستید از خدمت کردن به اسلام سستی نورزید. … حماسه گران ایرانی می خروشند و خون می افشانند. تاریخ نویسان قلمشان از حرکت باز نمی ایستد. جوانان با فریاد الله اکبر به لقاءالله می پیوندند. پدران صبر و بردباری پیشه می کنند تا خانواده را همچنان پا برجا نگهدارند و مادران شیردل با داغی که به گوشه جگرشان رسیده همچنان با یاد خدا استقامت می کنند. چرا؟ پرواضح است، اینان فقط به پیروزی قطعی اسلام فکر می کنند و این جانبازان را که در جبهه می بینید هدفشان نابودی کفر و نفاق است. آیا وقت آن نرسیده ما هم دینمان را به این ملت زحمتکش و ستم کشیده ادا کنیم؟ ما می رویم. امیدواریم خدا هم ما را بپذیرد و این شهادت را سرپوش گناهانمان کند . به مادرم بگوئید برایم گریه نکند چون از اجر و ثوابی که باید برایش بنویسند کم می کنند و اصلا افسوس نخورد. بلکه افتخار کند. برادرانم و خواهرانم را حزب اللهی و در خط امام تربیت کنید تا حسابی در مقابل مسامحه گران بایستند . پیامم به ملت بیدار همیشه در صحنه این است که هیچ گاه از امام و خطش جدا نشوید .
فدای همه شما ملت ستم دیده
محمود برجعلی
پایان پیام/
 

کد خبر 176081

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha