خبرگزاری شبستان: بحث داغ تحول علوم انسانی و بومی سازی این علوم امروز دغدغه اصلی پزوهشگران حوزه و دانشگاه است. در این میان باید توجه داشت که در این تحول مسائل مختلفی می تواند اثرگذار باشد که یکی از مدرنیته و مشکلات پیش روی آن است. به منظور واکاوی این مهم با دکتر غلامرضا ذکیانی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی که سال هاست که در حوزه فلسفه و منطق به پژوهش و تدریس پرداخته در رابطه با ماهیت و امکان تحقق علوم انسانی اسلامی و ارتباط آن با مدرنیته به گفت وگو نشستیم. آنچه می خوانید مشروح این گفت و گو است:
مولفه علوم انسانی اسلامی، دیدگاه نوینی است که در مقابل نظریه های موجود در این حوزه حرف های تازه ای برای گفتن دارد، اساسا آیا شکل گیری مطلق علوم انسانی مبتنی بر آراء اسلامی ممکن است ؟
علوم انسانی اسلامی همان طور که اشاره شد نظریه نوینی است که در واقع داعیه دار آن نیز جمهوری اسلامی ایران است، در پاسخ به این پرسش از این مقدمه و پرسش شروع می کنم که اصولا ما به عنوان یک جامعه اسلامی چه نسبتی با عصر امروز داریم و به تعبیر بهتر انقلاب اسلامی ایران در چه ساحتی به وقوع پیوست.
به زعم بسیاری از صاحب نظران به علت آنکه غرب در حوزه های مختلف و تکنولوژی های نوین به موفقیت های چشم گیری دست یافته است، لاجرم در حوزه های علوم انسانی نیز حرف اول را می زند و پس از نظریات فیلسوفان غربی هیچ نظریه ای قابل قبول نیست. این دسته مدرنیسم و نوگرایی را نیز علت نظرات خود می دانند.
در مقابل این دیدگاه نیز عده ای قرار گرفته اند که معقدند چون غرب با دین مخالف است و از سکولاریسم دفاع می کند باید به طور کل با آن مخالفت کرد و در این بین راه آشتی و گفت وگو را بست.
اما هردوی این دیدگاه ها متعصبانه هستند، در این میان حد وسطی قرار دارد که متشکل از دستاوردهای علوم انسانی فعلی مبتنی بر نظریات اسلامی می شود که این نظریه همان دیدگاهی است که با وقع انقلاب اسلامی، شکل گرفت و تعادلی را در این میان ایجاد کرد.
پس به نوعی می توان چنین قلمداد کرد که قبل از انقلاب و پس از وقوع آن نوعی دو دستگی میان صاحب نظران حوزه علوم انسانی مشهود بود، اما این امر کماکان ادامه دارد و با وجود آنکه انقلاب اسلامی به مثابه یک اَلَک به جنگ دیدگاه های مقلدانه صِرف رفت، اما هم اکنون نیز آن طور که باید و شاید نتیجه نگرفته ایم، علت چیست؟
بله، دقیقا همچنان این دودستگی وجود دارد، من شخصا با دوطرح اصطلاحی یادشده مشکل دارم، اگر موافقان عصر مدرنیسم و موافقان آن را در دو سوی یک طیف بدانیم، درسوی الف طرفداران صددرصد مدرنیسم که امور دینی را که کهنه می خوانند، قراردارند و در سوی مقابل افرادی هستند که معتقدند اساس مدرنیسم در زمینه دین ستیزی و دین گریزی پایه ریزی و قوام یافته است.
از دیدگاه های متعصبانه باید اجتناب کرد، شاید این طیف ها زمانی در کشور ما خریدار داشتند ولی امروز دیگر این طور نیست، همچنین دو گروه دیگر علاوه بر دسته های یاد شده در این میان حضور دارند که به نسبت موارد مذکور، رادیکال فکر نمی کنند.
گروه اول، متشکل از جمعی هستند که اصل را مدرنیسم و مبانی آن قرار داده اند اما صد درصد به ارتجاعی بودن دین معتقد نیستند به نحوی که دستشان را در تاویل دین و تقدس آن باز گذاشتند و معلوم نیست تا کجا بناست این تغییرات، تحولات و دستکاری هایشان در دین ادامه یابد.
در عین حال گروهی دیگر وجود دارند که دین را اصل دانسته و آن را مولفه ای نجات بخش قلمداد می کنند، منتهی نگرش شان به غرب و مدرنیته به این نحو نیست که مدرنیته یک پروژه از پیش تعیین شده تمام عیار برای دین ستیزی است، بلکه مدرنیته را نیز مانند خیلی از پدیده ها لازم می دانند که باید آن را شناخت و بعد از شناخت از نقاط حسن اش استفاده کرد؛ من شخصا طبق این تحلیل طرفدار گروهی هستم که جزو معتدلین متمایل به سمت دین به شمار می آیند و برایش چند دلیل متقن دارم.
مکاتب فکری بشر بخش کوچکی از دین را محک زده است
چه دلایلی؟
اولین دلیل من پیشینی است، ما همراه با دینی زندگی می کنیم که دارای چند بعد و ویژگی است، نخست آنکه دین ما، دین کتاب است و از سنخ زنده شدن یک مرده یا تبدیل شدن یک عصا به اژدها نیست، دوم آنکه اسلام دین خاتم است و این به معنای آن است که دین ما، برای همه دوره ها با همه احوالات ویژه خودش، پیام انسان ساز و آسمانی دارد، بنابراین وقتی این دین چنین خصوصیاتی دارد فقط مختص به جزیرة العرب نیست و برای تمام دوران ها است و اگر هزاران سال هم بگذرد این دین قوی خودش را مهیای این تغییرات می داند چرا که متناسب با نیازهای زمانه تعریف شده است.
همین جا می خواهم متمرکز شوم روی بحث علوم انسانی اسلامی از منظر و دیدگاه دینی خودمان، ببینید، دینی که چنین ادعایی دارد و از یک سو معجزه اش از سنخ کتاب بوده و بدون تحریف مانده است و همچنین واهمه مواجه شدن با اتفاقات جدید را ندارد، بلکه در این میان می توان ادعای بالاتری هم داشت که پیدا شدن حادثه هایی نظیر آنچه که در قرن های اخیر به عنوان دوری از دین عنوان می شود، همچون نعمتی است که بدیل ندارد. چراکه برای افرادی که همیشه متن ناب در دست شان است هرگز ترسی وجود ندارد و خللی ایجاد نخواهد کرد چون بنا بر تحلیلهای قبل، این دین محصولی است برای همه زمان ها.
با این وصف برای حوزههای مختلف از جمله علم نیز حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
در دوره ما، بعد از چهارده قرن، تمام اتفاقاتی که به اسم سکولاریسم، اومانیسم، مدرنیسم افتاد شاید تنها بتواند 20 درصد از گوهر دین را محک بزند، ما باید دین خود را خوب بشناسیم، بزرگانی چون علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری سنت دینی رابه خوبی می دانستند ولی خود را محدود به آن نکردند و در حوزه های دیگر نیز مطالعات و دستاوردهای بزرگی داشتند، آنها عمق مارکسیسم را شناختند و برخورد شعاری و ستیزهجویانه با آن نداشتند، حتی در برخی موارد توضیحات و شرحهای استاد مطهری از مارکسیست بیشتر و بهتر از طرفداران این مکتب است.
مسئله مذکور نشان می دهد که در نظرات علامه طباطبایی و استاد مطهری، فقط نقد مارکسیسم نمی بینیم بلکه به خاطر شناخت دقیقشان از مارکسیسم، طبعا یک نظرشان به سمت سنت های قوی و سرشار و بی بدیل دینی ما بود و از دین ما مطالبی را ارائه کردند که یا در طول تاریخ اصلا نمی بینیم یا کمتر شاهدیم.
استاد مطهری در دانشکده الهیات می گفت: اصلا باید کرسی مارکسیسم داشته باشیم ولی نه یک مسلمان، روحانی و متدین، ما باید پول بدهیم و استاد معتقد به مارکسیسم را بیاوریم تا عمیقا از مارکسیسم دفاع کند و ما جوابش را بدهیم و با او مناظره کنیم و بگوییم در دین خودمان چه داریم.
آشنایی علامه طباطبایی با فون و فن های حریف
اساسا با این تحلیل می توان گفت، تکیه صرف بر داشته های فعلی و شروع مجدد جهت تولید علوم انسانی، اقدامی متعارفی نیست و حتی بزرگان ما نیز به نظریات مختلف موافق یا مخالف توجه داشتهاند، اما شیوه آنان ـ علامه طباطبایی و استاد مطهریـ در این میان چه بود و چگونه میان دو عنصر علم دینی و علم سکولار پیوند زدند؟
در تحلیل باید ببینیم این دو اندیشمند، نظریات به این گستردگی و نغز را از کجا آورده اند، توجه داشته باشید که هرکسی از رقیب خودش مطلب یاد می گیرد، یعنی وقتی شما به نبرد یک حریف میروی به ویژه وقتی حریفت ورزیده باشد ناگزیری که فوت و فن های او را یاد بگیری و بعد با همان روش ها بیایی در خیمه خود بیشتر کار کنی، این مسئله در این دواندیشمند بزرگ اسلام و ایران نمود داشت.
بنابراین می توان گفت آغاز مباحث مختلف با تکیه بر اصول اسلامی سال هاست کلید خورده است و ما باید تنها این گوهر ناب را بیش از پیش متجلی کنیم.
در خلال مباحث به نقش مدرنیته در نوع نگرش به دین اشاره داشتید، قطعا این مولفه بر علوم مختلف به ویژه علوم انسانی تاثیر به سزایی نهاد، به نظر شما ما چه قدر از مدرنیته متاثر هستیم؟
ما امروز چه بخواهیم چه نخواهیم در معرض معرکه مدنیته قرار گرفته ایم، سال ها است که داریم تکنولوژی غرب را استفاده می کینم و امکان حذف آن وجود ندارد، اما بحث ما تنها تکنولوژی نیست، بلکه علوم مختلف غرب نیز به طرق مختلف از جمله مهاجرتها منتقل شده است و ما در جریان آنها قرار گرفته ایم، ما چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب تحت تاثیر مدرنیته قرار داشته و داریم و رسانه های ما تحت تاثیر رسانه های غربی قرار گرفته اند، به بیان دیگر ما با همان ابزارهای غربی حرکت می کنیم و حتی فلسفه ما به شدت در معرض این تبادل و تهاجم قرار گفته است، جوری که نمی توانیم خودمان از صفر شروع کنیم.
باید توجه داشت که به هرحال غرب شامل ملل مختلفی است که به پیشرفت های گوناگونی رسیده اند و روز به روز خودشان را بازسازی می کنند.
دین ستیزی در میان ملل غرب از قرون وسطا به این طرف شروع شده و اوج گرفته است و این وضعیت افت و خیزهایی داشته است، همچنین بعدها بلوک شرق فروپاشید و الان فرهنگ غرب یکهتاز میدان شده است، پس ما چاره ای نداریم جز اینکه عمیقا برویم و این تمدن را بشناسیم.
دین ما برای وصول به حقانیت علوم در حوز های مختلف چیزی کم ندارد، اگر کمبودی حس می شود به آن دلیل است که الان امثال مطهری نداریم، لذا وضعیت فعلی بر علوم انسانی ما حاکم شده است.
نتیجه کلی این است که اگر بخواهیم وارد بحث علوم انسانی اسلامی و الگوی پیشرفت شویم باید موضع خودمان را در عصر جدید با پدیده بی سابقه مدرنیته روشن کنیم.
نمی توان تکنولوژی را نادیده گرفت!
آیا با این شرایط می توان تکنولوژی و پیامدهای فرهنگی آن را نادیده گرفت؟
بله دقیقا، تکنولوژی وارد شده و ما نمی توانیم نادیده اش بگیریم، مثالی ساده میزنم. یکی از تکنولوژی هایی که سالهاست از آن استفاه میکنیم تلویزیون است که از جمله مهمترین رسانههای تصویری بشمار میآید، درکنارش ویدئو، ماهواره و .. آمد و الان تلویزیون نسبت به دیگر پیشرفت های رسانه ای شاید پدیدهای عادی باشد.
اما همین تلویزیون! ظاهرا یک ابزار است یعنی خیلی ها به عنوان یک ابزار ساده به آن نگاه می کنند، ولی این دستگاه امکان تبادل فرهنگی و القای فرهنگی را داراست، یعنی میتواند با زبان قدرتمند هنر، تمام ارکان فرهنگ از جمله زبان، اخلاق، تربیت، قانونگرایی و ... را تحت تأثیر مثبت یا منفی خود قرار دهد.
از اینرو باید محتوا و ماهیت تلویزیون را بشناسیم و بررسی کنیم که چه عنصری سبب می شود که فردی خسته و کوفته از کار روزانه به این رسانه مراجعه کند و کودکان نیز تمام هم و غم شان برنامه های تلویزیونی باشد؟ آیا میتوان هر برنامه دلخواهی را از تلویزیون پخش کرد و انتظار داشت که نظر عموم مخاطبان را جلب کند؟ ناگفته روشن است که برنامههای مختلف از تاثیر یکسانی برخوردار نیستند؛ برخی برنامهها مخاطب را پای تلویزیون میخکوب میکنند؛ به عنوان مثال ماهیت تلویزیون تا حد زیادی تصویری است و تا حدودی صوتی است یعنی بیشتر با حس بینایی سروکار دارد.
حال اگر یک فرد غیرحرفهای با دوربین موبایل خود از یک صحنه مستهجن فیلمبرداری کند و همان را بدون هیچ کارگردانی پخش نماید بسیاری از مخاطبان را پای تلویزیون میخکوب میکند. در مقابل اگر کسی بخواهد یک برنامه تربیتی یا دینی بسازد که همان تعداد مخاطب را پای تلویزیون بنشاند چقدر امکانات و هزینه لازم است؟ در مقایسه هزینه و تاثیرگذاری این دو شیوه به این نتیجه آشکار میرسیم که تلویزیون یک ابزار جهتدار است و به این سادگی نمیتواند در خدمت مقاصد دینی قرار گیرد. حال اگر مسئولین رسانه ملی به این ظرافتها توجه نکنند و ناشیانه به سمت توسعه کمّی این رسانه بروند و در مقام عمل محصولات غربی و یا محصولات ضعیف خودمان را پخش کنند و یا در مناسبتهای دینی به پخش تکراری و نسنجیده سخنرانی یا برنامههای غیرکارشناسی و غیرحرفهای اقدام نمایند، نتیجهای جز رویگردانی نسل جدید و بلکه دلزدگی آنها نخواهد داشت.
بنابراین باید از کارگردان های ورزیده ای مدد جست که در حوزه های مختلف برای سنین گوناگون برنامه تهیه کرده و به ویژه قشر فرهیخته را هدف قرار دهد به نحوی که مطالبات این قشر را در قالب برنامه های متعدد ارائه دهد.
با این وصف شما معتقدید تلویزیون قدرت آن را دارد تا در خدمت قشر اندیشمند جامعه باشد، اما چگونه؟ آیا می توان علوم انسانی بومی و اسلامی را از طریق تلویزیون به شریانهای علمی کشور تزریق کرد؟
بله این امکان وجود دارد، می توان علم دینی را به صورت گسترده اما به مرور زمان با استفاده از تکنولوژی پیش برد و به جامعه علمی ارائه کرد، تلویزیون مطمئنا یکی از قویترین رسانههای ارتباطی است.
به نظر شما اساسا طرح مستقل و صرف علوم انسانی اسلامی پدیده ای کاملا دور از ذهن قلمداد می شود یا قابل دستیابی است؟
این سوال پاسخی میانه دارد، وقتی ما امروز می خواهیم از علوم انسانی اسلامی حرف بزنیم در خلا و در یک چارچوب محصور نیستیم، الان در مملکتی زندگی می کنیم که اولا از نظر سوق الجیشی مورد توجه عالم است و از نظر زمانی در دوره ای هستیم که انفجار اطلاعات از ویژگی های بارز آن محسوب می شود، در وهله بعد 34سال از واقعه ای به نام انقلاب اسلامی می گذرد که به صورت ایجابی و سلبی دنیا را متوجه ما کرده است.
یک دفعه در اواخر قرن بیستم میلادی، یعنی سه چهار سده بعد از رنسانس و بعد از به ویژه اتفاقاتی که در قرن بیستم رخ داد؛ درگوشه ای از جهان انقلابی به وقوع می پیوندکه نه تنها دین را از انزوا بیرون می آورد بلکه دراجتماعی ترین عرصهها دین را طرح می کند و از آن بالاتر اینکه در مقام طرح نیست و در مقام اجراست. این مواضع سبب شد تا ما نتوانیم در محیط ایزوله به ادعاهای خودمان در باب علوم مختلف بپردازیم، بگذریم از هجمه های فیزیکی مثل جنگ و ترورها، مابه شدت تحت تاثیر هجمه های تبلیغاتی و فرهنگی بودیم؛ بنابراین اگر کسی بخواهد علوم انسانی و اسلامی را به صورت مستقل و بدون توجه به فرهنگ امروز طرح کند، مولفه ای دور از واقعیت عنوان کرده است و ناخواسته به جای خدمت خیانت کرده است.
سخن پایانی؟
فکر می کنم مراجعه به نظرات و آرای اندیشمندانی چون استاد مطهری و برگزاری جلسات مناظره کمک شایانی به تحقق علوم انسانی اسلامی بکند، آنچه که باید توجه کنیم شنیدن نظرات مخالف و موافق به صورت توامان است، چرا که اندیشه را نمی توان محصور کرد.
پایان پیام/
نظر شما