به گزارش خبرگزاری شبستان، حوزه هنری نوشت: رمانها و فیلمنامهها تعریف یکسان و یک خطی از قهرمان ندارند که ذیل چند کلمه و صفت قابل تشریح باشد. قهرمانان هویت خاص و شناسنامه ویژه خود را در آنها دارند، همین ویژگیهای خاصشان است که از آنها قهرمان میسازد. این ویژگیهای خاص را میتوان در انسان دید، یعنی قهرمان شناسنامهدار ما با سوپرمن، مرد عنکبوتی، ماتریکس و قهرمان بیهویتی از این دست فرق دارد و نقطه تمایزشان همین زمینی بودنشان است. قهرمان مورد صحبت ما ویژگیهایی دارد که تصویر آن لزوماً به جلوههای ویژه احتیاجی ندارد و تفاوتهای ماهوی با همنوعان خود ندارد، اما زیست و نشست و برخاست اقلیم، بوم و آنچه ریشه در فرهنگ و تربیت او دارد وجه تمایزش از سایر انسانهاست و از او قهرمان میسازد. اما رسیدن آوازه قهرمان ما به گوش همگان، خصوصاً نسلهای آینده، به روایتهایی ساده و شفاف از زندگی و منش او نیازمند است؛ روایتهایی که نشان دهد او از جنس خود ما بوده است. این وظیفهای است که قلمها و دوربینها بر دوششان است. در این سالهایی که قهرمان از بین ما رفته، تلاشهای زیادی در جهت رسیدن به این هدف مهم شده است، کتابهایی نوشته شدهاند و در فیلمهای مستند کوتاه و بلند تلاش شده است او معرفی شود. این تلاشها اگرچه کافی نیستند، اما اگر ادامه و قوام پیدا کنند، میتوانند تصویر درستی از قهرمان وطن در اذهان عمومی شکل دهند. کتابهایی مثل «پیش از اذان صبح» و «هزار جان گرامی» از این دست تلاشها هستند که خواندنشان ما را به درک درستی از قهرمانمان نزدیک میکند.
۲ کتاب برای کمی بعد از یک بامداد
«شاید پیش از اذان صبح» عنوانی که آدمی را ناخودآگاه به یاد ساعت شهادت قاسم سلیمانی میاندازد، اسم کتابی است که «احمد یوسف زاده» به رشته تحریر درآورده است؛ کتابی که بیش از اینکه صرفاً خاطرات و دلنوشتههایی برای شهید قاسم سلیمانی باشد، میتوان در آن نوعی ارادت و خلوص در بیان وقایع را با زبانی لطیف و روایتی روان دید که با هر جمله به جان مخاطب مینشیند.
در کتاب «شاید پیش از اذان صبح» نویسنده با مخاطب قرار دادن حاجقاسم دلنوشتهها و خاطرات سالهای دور و نزدیک را با او مرور میکند و مطالب جذاب و کمترگفتهشدهای از سلوک، زندگی و فرماندهی حاجقاسم سلیمانی به شیوهای غیرمستقیم با مخاطب در میان گذاشته میشود.
در بخشی از این کتاب آمده است:
«الان هشت ماه از آن نیمه شب غریب و آن صبح وحشتناک که انگشت و انگشترت صفحات مجازی را درنوردید، میگذرد.
قبل از شنیدن آن خبر، فقط یک بار غمی به این کمرشکنی و مردافکنی را تجربه کرده بودم. توی آسایشگاه۳ اردوگاه موصل نشسته بودیم، داشتیم با دوستم علی هادی قرآن حفظ میکردیم. فرشید فتاحی، اسیر خوزستانی بغض کرده و اشکبار آمد داخل و خبر فوت امام را که در روزنامه عراقی خوانده بود، آورد.».
اما بعد از این کتاب لطیف برای شناخت حاجقاسم، خوب است «هزار جان گرامی» روایتی از بدرقه حاجقاسم سلیمانی را هم بخوانید. «هزار جان گرامی» را ساجده ابراهیمی نوشته و در ۲۸۰صفحه، کلمات را به خدمت گرفته است تا شهادت نامهای بر داغ سنگین یک ماتم بزرگ را در مقابل چشمان مخاطب تصویر کند. در این اثر سعی شده روایت غم و اندوه فقدان «سربازان» شهید، با نوشتن و گفتن از روزهای تبدار دی ماه سرد۱۳۹۸، امید برآمده از دل مردم ماتمزده حاضر در مراسمهای تشییع و بزرگداشت و شور برخاسته از سودای دل عزاداران سربازان حسین (ع) برای مردم و برای آیندگان یادآور شود. در بخشی از این کتاب آمده است:
«ساعت ۸، تابوت تو و رفیقت، ابومهدی را گذاشتند روی سن. باران شدت گرفت و خیلیها رفتند. مردم هجوم آوردند سمت تابوتها و دوباره پارچههایی برای تبرک به سمت تابوتت به پرواز درآمدند. دیگر نیاز به هیچ روضهای نبود. تو خودت روضه مجسم بودی. خسته بودیم. ایستاده بودیم و صورتمان بیاختیار خیس میشد. صحن امامرضا (ع) انگار گودی قتلگاه شده بود. پرده عصر عاشورای فرشچیان جان گرفته بود. بیبهانه میگریستیم، من، مردم، آسمان و حتی به گمانم خود تو، برای این همه رحمت که با خودت آوردی.»
نظر شما