به گزارش خبرگزاری شبستان از ایذه، «این لحظه که این مطالب را مینویسم به فاصله کمی پایینتر تعدادی از رزمندگان را میبینم که کفش میپوشند گویا همه خود را برای زیارت خدا مهیا میکنند برای بعضی از برادران تعریف کردم خواب شهادت را گویا انسان پرواز میکند شهادت دوری و خستگی ندارد، چه گوارا میباشد، به مشتاقانش مبارک.
در اصل باید گفت هر که شهید شد آنکه راهش را ادامه میدهد وصیت نامه و نصیحتنامه اوست قبلا هر وقت در عملیاتی شرکت میکردم باز به همین صورت نوشتهای به جا میگذاشتم ولی بعد از عملیات گویا وقت رفتن نرسیده بود و نبود و لذا نوشتهها پاره یا کنار گذاشته میشد اما امروز گویا فرق دارد.»
شهادت؛ گویا انسان پرواز میکند! علاوه بر وصیتنامهاش، زندگینامهاش را که میخوانی گویی جز به آسمان به هیچ زمینی تعلق نداشته چه آن زمان که برفراز مسجد گنبد را میساخته و چه آن زمان که در خواب قبل از شهادت، پروازی روحانی برای خود میبیند.
آن زمان که اسماعیل در روستای رمهچر، چشمان کوچکش را گشود، ایذه نمیدانست کاوه آهنگر زمان را در آغوش کشیده است. فصل غریبی در تاریخ ۱۳۳۷ ورق خورد. اسماعیل دبستان را در ایذه خواند و بزرگتر که شد رشته ادبیات را دنبال کرد. کار با آهن در خون او بود؛ پدرش کارگر کارخانه ذوب آهن اصفهان بود، پس اسماعیل جوشکاری را به شکل حرفهای آموخت.
ارادهاش پولادین بود و هوش سرشارش صراط المستقیم را به او نشان میداد. برای مردان فولادین زندگی در کشوری با شاه مفتولی سخت است، شاهی که دربرابر خواستههای کشورهای استعمارگر انگلیس و آمریکا همواره خم میشد و میشکست.
پیوستن به قافله انقلاب
اسماعیل به جمع انقلابیون میپیوندد، با گروه المهدی آشنا میشود و شروع به مبارزه با رژیم شاهنشاهی میکند، در سال ۵۲ برای نخستین بار توسط ساواک دستگیر میشود. قوی بود، آهنین بود. با وجود تحمل چندین ماه شکنجههای روحی و جسمی لب به سخن نمیگشاید و هیچ اطلاعاتی به ساواک نمیدهد، سرانجام در سال ۵۳ آزاد میشود.
روز از نو روزی از نو! دوباره به جمع انقلابیون باز میگردد و فعالیتهای ضد شاهنشاهی خود را از سر میگیرد اما ساواک دست بردار نبود. ساواک عبرت نگرفته بود و انگار میخواست طعم تلخ حقارت را دوباره بچشد، پس مرد آهنین را دوباره دستگیر کرد؛ اسماعیل یکسال لام تا کام حرفی نزد و شکنجهها را به جان داغ دیدهاش خرید. بار دیگر ساواک شکست خورد و لجم اورک را آزاد کرد.
بعدها اسماعیل برای خانواده و دوستانش گفته بود «ساواک مرا در یک سلول یک متری که حتی نمیشد پاهایم را بکشم زندانی کرده بود و نصف شب میآمدند و مرا خیس می کردند و بعد سیگارشان را روی بدنم خاموش میکردند».
اسماعیل پس از آزادی در ایذه حالت تبعیدیها را داشت به طوری که باید هر روز برای امضا به شهربانی میرفت او ممنوع الخروج و ممنوع الاستخدام بود، ۳ماه در ایذه و ۳ ماه در آبادان بازداشت بود.
آغاز فعالیتها برای ساخت مسجد
فعالیتهای انقلابی با بازگشت دوباره اسماعیل آتشینتر شد.در ایذه کارگاه جوشکاری دایر کرد و با دوستانش تصمیم گرفتند مسجد جامع را بسازند؛ اسماعیل گنبد مسجد جامع ایذه را به شکل قدس اولین قبلهگاه مسلمانان اسکلت بندی کرد. لجماورک یادگاری ماندگار برای مسجد و خود ساخت.
ساخت مسجد جامع ایذه دغدغه روز و شبش شده بود؛ بیشتر وقتها تنهایی جوشکاری میکرد تا سهم بیشتری در ساخت مسجد داشته باشد.
اکثر وقتها با زبان روزه کار میکرد، وقتی از اسماعیل میپرسیدند که چرا اینقدر به خودت سخت میگیری، میگفت: «باید گوشتهایی که در زمان طاغوت بر بدنمان روییدهاند را آب کنیم و بارمان را سبک».
درباره قدس و مسجدالاقصی مدام حرف میزد و همین شد که طرح گنبد مسجد جامع را مانند مسجدالاقصی طراحی و اجرا کرد.
به مسجد که میآمد، پشت ستونها جای میگرفت تا کمتر دیده شود. اسماعیل آنقدر با خودش کار کرده که بود که به گواه دوستانش بهوقت سجده گریه میکرد و چهار ستون بدنش میلرزید.
بهوقت انقلاب
سال ۵۶ فرا میرسد و لجماورک به سربازی میرود، از آنجا که ساواک ترس ادامه فعالیتهای انقلابی اسماعیل را در پادگان داشت؛ گفته میشود اورک در زمان سربازی هم تحت نظر بوده است.
زرنگ که باشی از آب گل آلود هم ماهی میگیری! اسماعیل با وجود فشارها و آزارهایی که متحمل میشد بنا به توصیه یکی از دوستان افسرش به هوابرد میرود و دورههای مختلف چتر بازی را میگذراند و سال ۵۷ گواهینامه آموزش چتر بازی را میگیرد.
فعالیتهای انقلابی در سراسر کشور اوج میگیرد، در این زمان اسماعیل به ساخت و آموزش بمبهای دستی میپردازد، و با روحانی تبعیدی به ایذه به نام «راشد یزدی» در کنار دیگر انقلابیون همراه با انقلابیون سراسر کشور مبارزات را ادامه میدهند تا سرانجام انقلاب اسلامی پیروز میشود.
چرا منارههای کربلا را نمیبینید؟
جنگ تحمیلی که شروع میشود مسئولیت گروه ۱۸ تولیدی صنایع آهن را بر عهده لجماورک می گذارند اما او چنان سرمست پرواز بود که پاهایش در کارگاه بند نمیشد، جبهه نام او را میخواند و او صدا را با گوش جان میشنید، پس دلش طاقت نمییاورد و رهسپار خط مقدم میشود.
اسماعیل چنان طالب شهادت و خواستار حفظ کیان کشور از چنگ طمع کاران بود که برای شرکت در اکثر عملیاتها داوطلبانه به سوی جبهه میرفت.
جمله ای از اسماعیل لجم اورک به یادگار مانده؛ او به دوستانش میگفت «من منارههای کربلا را میبینم، شما چرا نمیبینید؟، کاملاً معلوم هستند.»
اسماعیل مجنون پرواز بود، او از ازل برای عروج ساخته شده بود. سرانجام روز موعود فرا میرسد، در یکی از روزهای سال ۶۲ در کنار شهید سردار علی هاشمی در عملیات خیبر، همانطور که در خواب دیده بود تیری به سرش اصابت میکند و جزیره مجنون پیکر مطهرش را چنان به آغوش میکشد که تا سالها مفقود الاثر بود تا اینکه با تلاش گروههای تفحص شهدا پس از ۳۹ سال پیکر مطهر این شهید تفحص و از طریق آزمایش DNA شناسایی میشود.
یادبود شهید اسماعیل لجم اورک در گلزار شهدای قبرستان روضه الزهرای ایذه قرار دارد همچنین کتاب «اسماعیل زنده است» درباره زندگی و خاطرات شهید اسماعیل لجم اورک به همت انجمن فرهنگی هنری شهید بهروز محمدی ایذه و دفتر نشر معارف منتشر شده است.
گزارش از فاطمه طاهری
انتهای پیام/
نظر شما