خبرگزاری شبستان__یاسوج: وقتی به عراق رسیدیم، موکب کربلامون در حال توسعه که نمیشه گفت! بلکه متروکه و خراب شده و موقتی بود. هوا شرجی بود و گرم، کم کم عرق از سر و رویمان جاری شده بود.
محل استقرارمون در کربلا آدرسی بود بنام «مصانع التعلیب». هنوز همه خادما جمع نشده بودیم که از مسئول موکب سوال کردم کی به زیارت میریم؟! جواب دادن:
ما احتمالا اصلا نتونیم بریم زیارت، شب روز باید موکب را راه اندازی و همین جا هم خدمت را آغاز کنیم.
اولش دلم گرفت.
اما با شهدا و امام حسین (ع) عهد کرده بودم هر چه مسئولای بالاتر امر کردند سرباز نزده و زبان به اعتراض باز نکرده و به خاطر اینکه خادم شهداء و امام حسینیم هرکاری بود باید انجام بدیم.
از همدان، شیراز، قم، بوشهر، کرمان، آذربایجان شرقی، تهران و ..موکب داشتیم.
محل اسکان ما تقریبا آخرین موکب بود و همه با هم در یک سوله هم سوله ای بودیم.
روزهای کربلا گرم بود و قطعی برق زیاد، نزدیکای ظهر روزهای آخر که همه کاروانها رسیده بودند برق قطع و کولر خاموش شد.
هوا در محل اسکان ما با بیش از ۷۰۰ نفر گرم و دم کرده شد، یه سری صداشون در اومده بود...
خاطرات اسرا رو که می خوندم تازه الان می تونستم متوجه بشم وقتی تعداد زیادی در یک اتاق باشن و هوا گرم بشه اگه به مدت پنج دقیقه درب اتاق را عراقیا می بستند چند نفر شهید می شدند. یعنی چه!!...
نظر شما