به گزارش خبرگزاری شبستان؛هنگامی که امام خمینی(ره)، رهبر انقلاب اسلامی ایران، در روز اول فوریه سال 1979 از تبعید به کشورش بازمیگشت، پتر شول لاتور همراه با ایشان در هواپیما بود. از آنجا که امام احتمال میدادند ایشان را دستگیر کنند، پیش از فرود هواپیما، یک پاکت مرموز قهوهای رنگ را به این روزنامهنگار آلمانی سپرد.نشریه اشپیگل در فوریه 2009 با این خبرنگار مصاحبه ای را انجام داد که تقدیم خوانندگان می شود.
آقای شول لاتور، چطور شد که شما در آن هواپیمایی حضور داشتید که در روز اول فوریه سال 1979 آیتالله خمینی(ره) را از تبعیدش به تهران بازمیگرداند؟
من از مدتها پیش از آن، با محفل همراهان امام خمینی(ره) ارتباطهایی برقرار کرده بودم. در سال 1978 او در خلال تبعیدش، به قریه کوچکی در حاشیه پاریس رفت. من آن روزها خبرنگار کانال دوم آلمان [زد.دیاف] در فرانسه بودم. آن روزها، ما مرتب در تهران برنامه ضبط میکردیم و بدیهی است که انقلابیون به این موضوع بسیار علاقهمند بودند. یکی از نزدیکان شاه، یعنی صادق طباطبایی، از ما خواست فیلم تهیه کنیم. ما بعدها فیلمها را به امام خمینی(ره) و دیگران نشان دادیم. هنگامی که سرانجام در اواسط ژانویه سال 1979، محمدرضا شاه پهلوی، شاه ایران، از ایران فرار کرد و افراد امام خمینی(ره) تدارک بازگشت به تهران را دیدند، از من و گروه فیلمبرداریام دعوت کردند با آنها سفر کنم. ما نیمه شب، یعنی حدود دو صبح از پاریس به مقصد تهران حرکت کردیم.
و در این پرواز، اوضاع از چه قرار بود؟ آیا یک امام اسلامی در قسمت درجه دوی هواپیما سفر میکند یا درجه یک؟
هیچکدام. کل یک بوئینگ 747 ایرفرانس به امام خمینی(ره) و افرادش اختصاص داده شده بود. کل طبقه بالا را برای امام رزرو کرده بودند. اما تصور نمیکنم این موضوع برای او اهمیتی داشت. امام خمینی(ره) مردی بسیار بیتکلف بود و هرگز اهمیتی به آن نمیداد که در قصر زندگی کند. ما یک طبقه پایینتر در کنار همراهان او نشسته بودیم. انگار وسط یک بازار سالانه شرقی بودیم. در عوض، جا به اندازه کافی داشتیم و هواپیما حدوداً نیمه پر بود. از تدابیر امنیتی خبری نبود.
آیا در طول پرواز، آیتالله را از نزدیک دیدید یا او خود را پنهان نگه داشته بود؟
هنگامی که بالای حریم هوایی کردستان ترکیه در پرواز بودیم، طباطبایی آمد و گفت، امام میخواهد من و گروه فیلمبرداریام را ببیند. امام مشغول نماز شد و به ما اجازه دادند از او فیلمبرداری کنیم. او را با لبخندی آرام و دوستانه دیدم. به نظرم او در انتظار شادمانه شهادت بود.
ایا او تصور میکرد که جانش را از دست خواهد داد؟
در هر حال امکانش بود. در قزوین، یعنی شهری در حد فاصل تبریز در غرب ایران و تهران، یک پایگاه نیروی هوایی ایران قرار داشت و ما نمیدانستیم آیا هواپیماهای شکاری برای زدن ما بلند خواهند شد یا خیر. از اینها گذشته، به هیچ وجه هم معلوم نبود که میتوانیم در تهران به زمین بنشینیم یا نه. ما در نظر داشتیم، در صورتی که فرودگاه تهران مسدود شده باشد، به آنکارا برگردیم. به همین دلیل دوبرابر حد معمول در ارتفاع پایین روی باند پرواز کردیم تا بتوانیم موانع احتمالی را ببینیم. تازه بعد از آن بود که به زمین نشستیم.
پس بازگشت آیتالله به تهران کاملاً پرمخاطره بود. آیا اقداماتی امنیتی صورت گرفت؟
بله، و در یکی از آنها حتی من شریک بودم. در پایان دیدارمان با امام خمینی(ره)، امام به طباطبایی پوشهای قهوهای رنگ داد که نوعی پاکت بود. وقتی از پلهها پایین میرفتیم، این فرد ، پاکت را به من داد و گفت: «لطفاً این را بگیرید. اگر ما به هنگام ورود یا کشته شدیم، آن را خوب مخفی کنید.» اما بعد همه چیز با آرامش و صلح پیش رفت و من هم پاکت را دوباره پس دادم. تازه هشت ماه بعد مطلع شدم که داخل آنچه بود: «قانون اسسای جمهوری اسلامی ایران.» بنابراین، میتوان گفت که من دو ساعت تمام، نگهبان قانون اساسی ایران بودم.
ورود امام به حرکتی ظفرمندانه برای او تبدیل شد. تودههای پرشور مردم در فروگاه منتظر او بودند و از او استقبال کردند. تجربه شما از این اوضاع چگونه بود؟
در همان باند فرودگاه تعدادی افسر نیروی هوایی با حالت خبردار و همچنین چند روحانی از ما استقبال کردند. تودههای عظیم مردم در حاشیه باند فرود و در سالن فرودگاه و در سالن فرودگاه منتظر بودند. آنان در آنجا یکصدا میگفتند: «اللهاکبر، خمینی رهبر.»
فقط مشتی نمونه خروار از آنچه در انتظار بود...
کل شهر پر از آدم بود. روحانیون تلافی [از رژیم شاه] را جشن گرفته بودند؛ آنان از شادی میرقصیدند و مردم هم با آنها همراهی میکردند. قرار بود امام خمینی(ره) ابتدا به «بوستان شهدا» در بهشت زهرا برود، اما امکان عبور از میان میلیونها ایرانی حاضر در خیابانها نبود. امام ناگزیر شد با بالگرد به آنجا برود.
آیا شما همراه او رفتید؟
در بالگرد برای من جا نبود. از این گذشته، من باید به آلمان برمیگشتم تا گزارشم را حاضر کنم. من چند ساعت بعد با اولین پرواز لوفتهانزا برگشتم. اما چند روز بعد دوباره بازگشتم. مردم هنوز مشغول جشن و پایکوبی بودند. بازگشت امام خمینی[ره] شعفی تقریباً جنونآمیز ایجاد کرده بود.
آیا این روزها هنوز وقتی میخواهید به ایران سفر کنید، این موضوع که در بازگشت امام همراه ایشان بودید، کمکی به کارتان میکند؟
مسلم است. برای نمونه، من چند وقت پیش در فرودگاه تهران مشکلی پیدا کردم. من روادید نداشتم، چیزی که آلمانیها معمولاً به آن نیاز ندارند، اما روزنامهنگاران باید داشته باشند. وقتی به همین دلیل مأمور ایرانی نمیخواست اجازه دهد از ترمینال خارج شوم، یک ایرانی که با همان هواپیمای من سفر کرده بود، گفت: «آیا میخواهید مردی را که با امام به تهران سفر کرد، پس بفرستید؟» من برای اینجور موارد همیشه یک عکس از خودم و [امام] خمینی[ره] همراهم دارم. وقتی مرد آن را دید، عکس را بوسید، تماسی تلفنی گرفت و بلافاصله روادیدم صادر شد.
نظر شما