آورده اند که ...

شخصی نابینا به حضور پیامبر رسید و عرض کرد: من نابینا هستم، صدای اذان جماعت را می شنوم؛ولی کسی نیست مرا به جماعت برساند.پیامبر فرمود: «از منزل تا مسجد، طنابی ببند و با کمک آن به مسجد برس و در نماز جماعت شرکت کن.

خبرگزاری شبستان: داستان ها و حکایت های جالبی درباره موضوع مسجد آمده است که در این مطلب گذری بر سه حکایت خواندنی داریم.


بهترین خانه
در زمان مرجع بزرگ تقلید و استاد اعظم، شیخ مرتضی انصاری(ره) یکی از مقلدین ایشان که از تجار محترم و متدین بود، در مسیر راه خود برای انجام دادن حج، به نجف اشرف به حضور شیخ انصاری آمد و مبلغی تقدیم کرد و گفت: «این مبلغ را از مال خالص (و خمس داده)ام به شما تقدیم می کنم تا با آن خانه ای بخرید و از مستأجری راحت شوید» شیخ آن پول را پذیرفت. بعد از مراجعت از مکه، به حضور شیخ انصاری (ره) شرفیاب شد و پس از احوال پرسی به ایشان عرض کرد: «آیا خانه خریدید؟»
شیخ گفت: آری، خریدم و سپس آن تاجر را به کنار مسجدی برد و فرمود: این مسجد را با آن پولی که داده بودی، بنا کردم. تاجر گفت: من آن پول را برای خانه داده بودم نه مسجد! شیخ گفت: «چه خانه ای بهتر از این مکان مقدس که در آن عبادت خدا می شود؟! اگر از دنیا کوچ کنم، این خانه (مسجد) باقی و ثابت است و به کسی منتقل و بخشیده نمی شود و خرید و فروش نمی گردد» (به عنوان عمل صالح برایم باقی می ماند). (آن مسجد در نجف اشرف بنا گردید و به مسجد ترک معروف است).(1)


طناب ببند!
شخصی نابینا به حضور پیامبر رسید و عرض کرد: من نابینا هستم، صدای اذان جماعت را می شنوم؛ ولی کسی نیست که دستم را بگیرد و مرا به جماعت برساند. پیامبر فرمود: «از منزل تا مسجد، طنابی ببند، هنگام نماز جماعت، آن طناب را بگیر و با راهنمایی آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شرکت کن».(2)


نام چه کسی؟
هارون الرشید در بغداد مسجدی احداث کرد و بر سر در آن نام خود را نوشت. روزی که برای بررسی به آن مسجد آمده بود، بهلول رسید و گفت: چه ساخته ای؟ گفت خانه خدا را بنا کرده ام.
بهلول گفت: دستور بده تا اسم مرا به جای اسم تو بر دیوار نقش کنند. شاه غضبناک شد و گفت: من مسجد ساخته ام و بر آن نام تو را بنویسم؟
بهلول گفت: پس چرا می گویی خانه خدا؟
_پس چه بگویم؟
_ بگو خانه خودم.(3)

پی نوشت:

(1) . سیدمحمد کلانتری، شرح مکاسب، ج1، ص130.
(2). محمدباقر بنی نژاد، نماز از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 144؛ آثار عجیب نماز، ص130.
(3). غلام رضا نیشابوری، داستان ها و حکایت های مسجد، داستان 19.
پایان پیام/

 

کد خبر 164113

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha