به گزارش خبرنگار شبستان، شاعران گذشته از جنبههای گوناگون، به این موضوع نگریسته و هر یک به فراخور طبع و طبیعت خویش، از آن سخن گفتهاند. در شعر معاصر، هم جلوههای این موضوع کمرنگ شده و هم بسیاری از انگیزههای دینی ـ مذهبی از بین رفته است. در حقیقت، شرایط اجتماعی و مذهبی امروز، زاویه دید شاعران فارسیزبان، حتی شاعران مذهبی را تغییر داده است.
میتوان گفت با مطرح شدن جوانب مبارزاتی و عدالتخواهانه دین در دهههای اخیر، توجه شاعران نیز به جنبههایی از تاریخ و مناسبتهای دینی معطوف شده است که از آنها پیامهای اجتماعی و سیاسی بیشتری میتوان دریافت کرد. ازاینرو، نه تنها رمضان و عید فطر که مراسم حج و عید قربان نیز در شعر امروز کمرنگتر به چشم میخورد و در عوض، توجه به عاشورا و نیمه شعبان و مناسبتهایی مانند آن در شعر، بسیار بیشتر شده است. به هر حال، باید اعتراف کرد رمضان و عید فطر در شعر زنده و جدّی امروز ما، تقریباً به فراموشی سپرده شده است و در آثار شاعران مطرح و برجسته این چند دهه، اثری از پرداختن به این موضوع دیده نمیشود یا بسیار اندک و انگشتشمار است.
برخی از اشعاری که شاعران دیروز و امروز درباره این اعیاد مسلمانان سرودهاند، عبارت است از:
حافظ شیرازی
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه، جامه عیدی است در برش
گردون به شکل مجمر عیدی به بزم شاه
صبح آتش ملمع و شب مُشک اذفرش
مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد
چون بوی عید برآمد ز مجمرش
داغی بر جبین سپهر از سه حرف عید
ماه نو ابتدای سه حرف است، بنگرش
بودی به روز عید، نفس های روزه دار
مُشکین کبوتری ز فلک نامهآورش
خاقانی
چون صبحدم عید کند نافهگشایی
بگشای سرخم که کند صبحنمایی
منوچهری دامغانی
ماه عیدت به فرخی شده نو
وز تو خشنود رفته ماه صیام
انوری
بر سر بام بیا، گوشه ابرو بنمای
روزهگیران جهان منتظر ماه نوند
فرخی سیستانی
روز، بس خرم و موسم، ز همه خوب تر است
عید فطر است که عالم همه پر زیب و فر است
مجیر الدین بیلقانی
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین
تا به هفت آسمان مبارک باد
عید آمد به کف نشان وصال
عاشقان این نشان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد
عید آمد که این سبکروحان
رطلهای گران مبارک باد
مولانا
بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد
آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد
معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت
هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد
از لذت جام تو دل مانده به دام تو
جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد
بس توبه شایسته، بر سنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد، کو خرقه درید، آمد
باغ از دی نامحرم، سه ماه نمیزد دم
بر بوی بهار تو از غیب رسید آمد
نومید مشو جانا که امید پدید آمد
امید همه جانها، از غیب رسید آمد
نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت
کان نور که عیسی را بر چرخ کشید، آمد...
ای شب به سحر برده، در یارب و یارب، تو
آن یارب و یارب را رحمت به شنید آمد
ای درد کهن گشته! بخ بخ که شفا آمد
وی قفل فرو بسته، بگشا که کلید آمد
ای روزه گرفته تو از مائده بالا
روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد...
عید آمد و عید آمد وآن بخت سعید آمد
برگیر و دهل میزن، کان ماه پدید آمد
عید آمد ای مجنون، غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
عید آمد رهجویان، رقصان و غزلگویان
کان قیصر مهرویان، زان قصر مشید آمد
صد معدن دانایی، مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی، بیمثل و ندید آمد
زان قدرت پیوستن، داوود نبی مستش
تا موم کند دستش، گر سنگ و حدید آمد
عید آمد و ما بیاو عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم، کان خوان و ثرید آمد
زو زهر، شکر گردد، زو ابر، قمر گردد
زو تازه و تر گردد، هرجا که قدید آمد
برخیز و به میدان رو، درحلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی، صد باغ، مزید آمد
من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبرکن از گفتن، چون صبر کلید آمد
سعدی
عید است و دلم خانه ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا
نظر شما