حجتالاسلام محمدباقر علمالهدی: قیام حضرت سیدالشهدا (ع) را باید به دو بخش اساسی تقسیم کرد؛ بخش نخست این قیام از حرکت کاروان اباعبدالله (ع) است تا بعدازظهر عاشورا و شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و بخش دوم انتشار پیام عاشوراست توسط اسرای کربلا و بازماندگان آلالله است که ارزش آن از بخش نخست کمتر نیست چرا که بوقهای تبلیغاتی دشمن برای از بین بردن اهداف حضرت اباعبدالله الحسین (ع) با ابزارهای مختلفی به کار افتاده بود و حجم وسیع تبلیغاتی ضد آرمانهای حضرت سیدالشهدا (ع) به حدی سنگین بود که حتی کوفه را که یادگار امیرالمومنین علی (ع) بود در خواب غفلت فرو برده بود.
زینب (س) به عنوان سردمدار و پرچمدار این نهضت و این قیام برای زدودن روح غفلت از چهره و روح مردم، خطبه میخواند اما در کنار زینب کبری (س)، دیگر کاروانیان نیز نقش آفرینی میکنند. یکی از افرادی که در کاروان اسرا نقش تعیینکنندهای داشت، دختر حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، حضرت رقیه (س) بود؛ این یادگار شیرین زبان و این دردانه دامن امام (ع) که بعداز ظهر عاشورا شاید عمه بزرگوارش تلاش میکرد خبر شهادت پدر را از این کودک مخفی کند و این کودک را در حال و هوای کودکی خودش رها کند و به این وسیله کمبودهای مسیر اسارت را بر جان این بچه تخفیف دهد او نیز در این مسیر ایفای نقش میکند.
رقیه دختر سه ساله امام حسین (ع) پابه پای کاروان اسرا گاهی از آغاز حرکت بر روی خار مغیلان از فراز شترها بر زمین میافتد و دشمن قلدرانه بر سر این کودک میکوبد اما عمه بزرگوارش زینب کبری (س) این شیرزن کربلاست که حامی او و حامی همه کودکان داخل قافله اسراست.
حضرت زینب (س) دست خود را سپر میکرد تا ضربههای تازیانه کمتر بر بدن این کودک اثر بگذارد و کودک را بر روی شترها میگذاشت تا اینکه کاروان به کوفه میرسد؛ رقیه (س) اینجا هم همپای عمه و همراه کاروان تمام محنتها و رنجهای سفر را تحمل میکند. در مسیر حرکت کاروان از کوفه به شام نیز همین مشکلات بر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) وارد میشود و عمه سادات تلاش میکند تا کمتر کودکان در رنج از دست دادن پدران و شهدای کربلا مویه و ناله کنند و اشک بریزند و افسوس و حسرت بخورند.
روزی که کاروان وارد شهر شام شد و در مجلس یزید، رقیه (س) این کودکی که چند روزی به دنبال پدر است و احساس غربت میکند و شاید بویی از یتیمی را به مشام خود احساس میکند، هرگز جرأت به زبانآوردن یتیمشدن را نیز در کنار عمه ندارد.
روز ورود به شهر شام در قصر یزید مجلس بسیار عزیمی برپا میشود که از تمام نمایندگان عشایر و قبائل جمع میشوند؛ وقتی یزید لعنتالله در کمال قدرت پوشالی خود سر بریده حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را در میان تشت نمایان میکند، این کودک سر بریده پدر را در کنار دست یزید مشاهده میکند و از اینجا به بعد نقشآفرینی این کودک 3 ساله آغاز میشود.
او باید با این مصیبت کنار بیاید؛ او باید طعم تلخ یتیمی را رسما بپذیرد؛ او باید بپذیرد که دیگر نوازشهای پدرانه یک پدر که با دختر خود اظهار محبت و دوستی دارد، دیگر تمام شده است. دیگر کسی موهای او را با دستهای پدرانهاش شانه نمیزند و دیگر پدری نیست که او را روی زانوانش بنشاند و بوسهای بر گونههایش بزند.
رقیه (س) همان روز حقیقت را دریافت و مصیبت را درک کرد و با تمام وجود احساس یتیمی کرد و احساس کرد تنها ستونی که میتواند به آن تکیه کند، عمه بزرگوارش زینب کبری (س) و برادر بزرگوارش امام سجاد (ع) است؛ پس از همان جا سر را بر زانوی عمه جانش گذاشت، اشک ریخت و ناله کرد.
در آن جلسهای که همه اشرار و همه انسانهای جنایتپیشه در مقابل یزید بودند دختر سه ساله امام حسین (ع) به عنوان یادگاری که میتواند بخش بسیاری از انقلاب آن حضرت را بر دوش کشد در آن جلسه حاضر است.
بعد از دیدن سر پدر، رقیه (س) همه غصهها را در دل میریزد تا اینکه اسرا را در خرابهای در جوار خانه یزید جای میدهند، اما هنگامی که مجلس از اغیار خالی میشود و همه اهل بیت (ع) و خانواده شهدا در کنار این دختر سه ساله و یادگار امام حسین (ع) قرار میگیرند، دختر عنان از کف میدهد و صبرش لبریز میشود و بلند بلند شروع میکند به گریه کردن و آنچنان اشک میریزد که سایر کودکان و حتی همسران شهدا را نیز تحت تاثیر خود قرار میدهد.
با اشک چشم این دختر، خرابه شام تبدیل به ماتمکده میشود و کودک آرام آرام به خواب میرود و در خواب رویایی را میبیند و احساس میکند روی زانوان پدر نشسته است و دستهای نوازشگر پدر لابهلای موهای دختر او را نوازش میدهد.
احساس بسیار عجیبی است دختری که چند وقت است مهر و عطوفت ظاهری پدر را ندیده اکنون خود را در آغوش پدر میبیند، اما این رویای شیرین طولی نمیکشد و دختر سر خود را روی تلی از خاک میبیند. اینجاست که دختر امام حسین (ع) به بهانه اینکه پدر اکنون در کنارم بود و کجا رفت، مجددا شروع به گریه میکند.
صدای گریه، سایر کودکان و زنان را بیدار میکند و بار دیگر خرابه شام شعله میگیرد؛ نوای این دختر در نیمه شب به گوش یزید و خانوادهاش میرسد و آن نانجیب سر پدر را برای دختر میفرستد و اینجاست که حضرت رقیه (س) به عنوان صحنهگردان واقعی واقعه خرابه شام به میدان میآید.
هنگامی که این طشت را که ساعاتی پیش خاطرات بسیار تلخی از دیدن آن و برخورد یزید با پدر در ذهن کودک مانده است را برای رقیه 3 ساله میآورند، رقیه تشت را در آغوش میکشد و اجازه نمیدهد هیچ یک از کودکان به آن نزدیک شوند.
زینب کبری (س) ایستاده است و با چشمان پر از حیرت و اندوه مشاهده میکند که رقیه (س) روپوش از روی تشت برمیدارد و همانطور که در مقاتل آمده است، سر پدر را بلند میکند و با دستهای کوچک خودش سر بابا را به سینه میچسباند؛ این کودک که خاطره بسیار تلخی از مجلس یزید در ذهن دارد که یزید با چوب خیزران بر لب و دندان پدر میزد، طبیعی است که هر دختر دلدادهای، اول کاری که میکند لبهای کوچک خود را به پدر نزدیک کرده و این چنین با پدر سخن میگوید که «ای پدر! کدام ظالمی مرا در این کودکی یتیم کرد و کدام نانجیبی محاسنت را به خون سرت خضاب کرده است؛ کدام دشمنی رگهای گردن تو را اینچنین ظالمانه بریده است؟»
این تأثر، آنچنان قلب دختر سه ساله را داغدار کرد که نتوانست بار آن را بردوش کشد و باز هم صبوری را پیشه خود سازد و اینجا بود که روح بلندش به حضرت اباعبدالله (ع) پیوست و این کودک برای همیشه آرام گرفت.
نفسها با دیدن این صحنه در سینهها حبس شده است تا اینکه زینب کبری (س) متوجه شد که قلب این کودک از تپش ایستاده است. یادگار مظلوم امام حسین (ع) در کنار سر مبارک پدرش آرام گرفت تا شاهدی برای مظلومیت اهل بیت (ع) در شهر شام باشد و پایگاه، مرکزیت و مرجعیتی برای تبلیغ حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شود.
استاد حوزه علمیه چیذر و رییس مرکز تخصصی حضرت قاسم بنالحسن (ع)
پایان پیام/
نظر شما