در ستایش زوال خانواده!

آنچه که رمان درصدد نشان دادن آن است، روابط باز و بی‌پروای زنان و مردانی است که خسته از زندگی زناشویی تکراری و بی‌رمق خود به دنبال تنوع یا ماجرا هستند. مسئله‌ای که داستان به دنبال طبیعی جلوه دادن آن و حتی ...

خبرگزاری شبستان _ فرهنگ و ادب: در این نوشتار قصد داریم نگاهی بیندازیم به جدیدترین اثر «کامران محمدی» که توسط نشر چشمه منتشر شده است. این رمان بیست و پنجمین کتاب از مجموعه کتاب‌های قفسه‌ی آبی نشر چشمه است. رمان از زبان راوی دانای کل محدود روایت می‌شود و به زندگی چند زن و شوهر می‌پردازد که از قضا و البته طبق معمول- طبق معمول و روال رمان‌های نشر چشمه و نویسندگانی که آثارشان را به این انتشاراتی می‌سپارند- زندگی مشترک موفقی ندارند.

به ظاهر دغدغه‌ی نویسنده، کشف و درک تفاوت‌های زوج‌ها و یافتن دلیل سرد شدن زندگی‌ها پس از گذشت چند سال از ازدواج است. چرا که به طور دائم از زبان شخصیت‌هایش به تجزیه و تحلیل شخصیت مردها و زن‌ها -و به‌خصوص زن‌ها- می‌پردازد. «زن‌ها نمی‌توانند دوست‌های خوبی برای هم باشند» یا «زن‌ها به‌طور معمول آشفته هستند» یا اینکه مردها و زن‌ها نمی‌توانند همدیگر را درک کنند و تنهایی همدیگر را آن‌طور که طرف مقابل انتظار دارد؛ برطرف کنند... این‌ها نمونه‌هایی از کشفیات شخصیت‌های داستان است.

به نظر می‌رسد هر کدام از شخصیت‌های داستان-به دلیل آنکه نویسنده با جزئیات وارد زندگی آن‌ها شده- می‌توانند شخصیت اصلی باشند. چه اسماعیل که زندگی سرد و بی‌عاطفه‌ای را در 47 سالگی با زنش -شیرین که 40 سال دارد- تجربه می‌کند؛ و چه توفیق و زنش نارنج که اختلاف سنی زیاد باعث شده نتوانند همدیگر را درک کنند. هومن هم شخصیت دیگری است که در رمان نقش رابط این زوجین را بر عهده دارد و بیشتر او راجع به زن‌ها بدبین است و از صحبت‌هایش با اسماعیل کاملاً این معنا بر می‌آید که زندگی زناشویی مفید و لازم به نظر نمی‌رسد. او نیز زندگی شکست خورده‌ای را پشت سر گذاشته و ستاره شخصیت دیگری در رمان است که دوست نارنج است و هنوز از ضربه‌ی ازدواج ناموفق و طلاقش رنج می‌برد.

به ظاهر دغدغه‌ی نویسنده، کشف و درک تفاوت‌های زوج‌ها و یافتن دلیل سرد شدن زندگی‌ها پس از گذشت چند سال از ازدواج است. چرا که به طور دائم از زبان شخصیت‌هایش به تجزیه و تحلیل شخصیت مردها و زن‌ها -و به‌خصوص زن‌ها- می‌پردازد.
تمام شخصیت‌های داستان آدم‌های تنها و ناشادی هستند و بدتر از آن هنری برای خلق شادی و یا تغییر در زندگی خود ندارند و تأکید هم دارند که متعهد به جبهه‌ی دوم خرداد هستند! بیشتر از همه به اسماعیل پرداخته می‌شود و در لابه‌لای وقایع داستان اسماعیل به یاد زمان جنگ و زمانی می‌افتد که در جبهه‌ی غرب بوده است. حضور در پادگان‌های غرب کشور و ترس از مقابله با کومله و حتی یک‌بار نجات دادن یک سرباز از حزب کومله؛ خاطرات اسماعیل از جنگ هستند. هر چند به حضور او در جبهه چندان پرداخته نمی‌شود و به نظر نمی‌رسد اسماعیل از یادآوری این خاطرات احساس رضایت داشته باشد و یا نکته‌ی مهم و خوبی از جبهه در خاطرش مانده باشد. نکته‌ی مهمی که انگیزه‌ی او برای جنگیدن باشد و او به آن عقیده‌ای داشته باشد.

او به شدت گوشه‌گیر است و مخالف بچه‌دار شدن. همان مسئله‌ای که باعث اختلاف او و شیرین است، بچه داشتن یکی از آن مسائلی است که این روزها در رمان‌های جریان روشنفکری زیاد به چشم می‌خورد و قائدتاً نه تنها تشویق و مدح بچه‌داری در داستان‌ها به چشم نمی‌خورد بلکه به بچه به عنوان موجودی مزاحم و پر دردسر نگاه می‌شود که مانع آزادی‌های هر چه بیشتر زن و مرد است. در این نوع نگاه قبول مسئولیت و پرورش نسل آینده و مسائلی از این دست به چشم نمی‌خورد هر چند آشکارا به آن اشاره‌ای نشود.

سبک زندگی اروپایی و نوع روابطی که در رمان‌ها شاهد آن هستیم، همان چیزی است که به ضرر خانواده و اخلاق تمام می‌شود. زن و شوهرهایی که جدا زندگی می‌کنند و اگر زن با مردی دیگر و مرد با زنی دیگر هم صحبت شود و صمیمی رفتار کند؛ طبیعی و معمولی نشان داده می‌شود، اتفاقی که در همین رمان هم می‌افتد و وقتی توفیق وارد خانه می‌شود و می‌بیند نارنج- زنش- با مردی به نام هومن در خانه هستند؛ ناراحت و عصبی می‌شود و البته این رفتار توفیق از نظر تمام شخصیت‌ها امّلانه و غیرطبیعی تلقی می‌شود و نامش می‌شود، حساسیت‌ها و حسادت‌های مردهای ایرانی!

شخصیت‌ها و خود راوی به توفیق یادآور می‌شوند که باید بتواند این مسائل را درک کند و حسود نباشد! و این ماجرا تنها یک سوء تفاهم جزئی و معمولی است... کار به درگیری می‌رسد و هومن زخمی می‌شود، تا انتهای داستان خواننده متوجه نمی‌شود که آیا ادعای توفیق درست است و هومن خودش خودش را زده؟ یا نه ادعای هومن صحیح است که توفیق به او حمله کرده؟ این پایان باز و نوع چینش وقایع ناخودآگاه حق را به هومن می‌دهد که از دست این مرد خشن سبیل کلفت ناچار به خود زنی شده است!

یعنی حتی توفیق حق نداشت در خانه‌ی خودش از ناموسش دفاع کند و مقصر اوست که خلوت زنش را با مرد غریبه‌ای به هم زده!.. و نویسنده آگاهانه اشاره می‌کند به اینکه نارنج چقدر از این اتفاق ناراحت است و اما ماجرا این بوده که هومن برای تعمیر رایانه‌ی نارنج به آنجا می‌آید. هرچند به طور قطع لازم به توضیح نیست که حضور زن و مرد نامحرم در مکانی مثل خانه آن هم در شرایطی که لزوم و اجباری در کار نیست - نارنج می‌توانست رایانه‌اش را به تعمیر کار بدهد- اصلاً اخلاقی و اسلامی به نظر نمی‌آید.

تمام شخصیت‌های داستان آدم‌های تنها و ناشادی هستند و بدتر از آن هنری برای خلق شادی و یا تغییر در زندگی خود ندارند و تأکید هم دارند که متعهد به جبهه‌ی دوم خرداد هستند!
نارنج به دلایلی که در خلال داستان شرح داده می‌شود چندان میل و علاقه‌ای به شوهرش ندارد، شیرین نیز همین طور. شیرین بچه می‌خواهد و اسماعیل مخالف است و برعکس توفیق بچه می‌خواهد و نارنج مخالف است و همین باعث شکل گرفتن روابطی میان شیرین و توفیق نیز می‌شود! و به نوعی آن دو شیفته‌ی ظاهر و رفتار هم می‌شوند، آن هم باز با بی‌پروایی رفتار زن داستان. جایی که شیرین سوار بر تاکسی توفیق می‌شود و با او صمیمی و گرم مشغول صحبت می‌گردد.

آنچه که رمان درصدد نشان دادن آن است، روابط باز و بی‌پروای زنان و مردانی است که خسته از زندگی زناشویی تکراری و بی‌رمق خود به دنبال تنوع یا ماجرا هستند. رفتار زنان داستان به طرز مضحکی معصومانه و بدون غرض نمایانده می‌شود، گویی زنان بچه‌هایی هستند که مردان را نمی‌شناسند. مسئله‌ی داستان طبیعی جلوه دادن و حتی تشویق کردن به انجام چنین روابطی در دنیای واقعی است و این روند کمترین آسیبش آن است که وقتی از زن یا مردی با حیا که کاملاً مراقب حفظ حریم‌ها و کنترل نگاهش است حرف بزنیم، متهم به شعار گویی و افسانه‌پردازی می‌شویم.

آن وقت زن چادری با عفت و مردی که شرم و حیا داشته باشد اگر شخصیت‌های داستانی بشوند؛ غیرواقعی تلقی می‌شوند و به دنبال آن رفتار و منش زن و مرد مسلمان و عملکردشان در جامعه- به‌صورت ناخودآگاه در ذهن خوانندگانی که این رمان‌ها را خوانده‌اند- پذیرفته نمی‌شود و زن و مرد و خانواده و روابطی جایگزین آن می‌شود که پسند طیف روشنفکر است یعنی همان نمونه‌ی ناقص غربی. درباره‌ی ساختار داستان باید گفت ساختار، پرداخت، فرم و شکل آن جذاب و زیباست اما این دست رمان‌ها متأسفانه خوراک فکری مناسبی ندارند. به عنوان مثال در این رمان نیز پیرنگ پیچیده و جذاب، خواننده را علاقه‌مند می‌کند داستان را پی بگیرد؛ پیچیدگی روابط و طرح معما گونه به خودی خود کشش دارد.

اما آنچه در انتها در ذهن خواننده شکل می‌گیرد این است که زندگی زناشویی از ابتدا محکوم به شکست است و تمامی آدم‌ها هم که زخم خورده‌ی این نوع زندگی هستند، پس چرا خود را محدود به صحبت صمیمی و درد دل با شریک زندگی خود کنیم؟ تلقین این معنا که زوج‌ها با حفظ حریم‌ها ( البته آن هم به زعم خود! چرا که تمام روابط‌های زن و مرد در این داستان و مانند آن با ادعای اینکه غرضی نداشتیم و تنها صحبت و درد دل معمولی می‌کردیم! همراه است) می‌توانند روابط آزادتر و در نتیجه زندگی شادتری را داشته باشند! بسیار مخرب است.

این نتیجه‌گیری نویسنده بن‌بستی را پیش روی خواننده قرار می‌دهد که زندگی مشترک بعد از مدتی حتمی و به‌طور طبیعی جذاب، شاد و گرم نیست. درست مثل جایی در انتهای رمان که شیرین پس از چند دیدار با توفیق و وقتی که بهترین مانتویش را پوشیده بود و توفیق هم حسابی به خودش رسیده بود و موسیقی مورد علاقه‌ی شیرین را با هم شنیدند؛ احساس سرخوشی می‌کند و خواننده شاهد آن است که شیرین همیشه در برخورد با شوهرش سرد و بی‌اعتناست.

نارنج به دلایلی که در خلال داستان شرح داده می‌شود چندان میل و علاقه‌ای به شوهرش ندارد، شیرین نیز همین طور. شیرین بچه می‌خواهد و اسماعیل مخالف است و برعکس توفیق بچه می‌خواهد و نارنج مخالف است و همین باعث شکل گرفتن روابطی میان شیرین و توفیق نیز می‌شود!
هیچ یک از زوجین ابتکاری برای خوشبختی بیشتر در زندگی زناشویی ندارد و وقتی نظر نویسنده راجع به زندگی این است: «زندگی بیش از آنکه حاصل برنامه‌ریزی و هوشمندی باشد، نتیجه‌ی تصادف است. بیش از آنکه مجموعه‌ای از روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها باشد، مسیر منقطعی است از لحظه‌های بی‌منطق و تصادفی. هوشمندی در این مسیر همان قدر به کار می‌آید که ژ3ی خوابیده در سفیدی محض...[یعنی اصلاً به کار نمی‌آید] صفحه‌ی 111» انتظار دیگری هم نمی‌توان داشت.

نکته‌ی دیگر، نماز خواندن شخصیت‌ها و رابطه‌ی آن‌ها با خداست. هیچ یک نماز نمی‌خوانند و در جایی وقتی نارنج به دوستش ستاره پناه می‌برد، نماز می‌خواند چرا که معتقد است به او آرامش می‌دهد! آن هم فقط در مواقع گرفتاری! این نوع نگاه بسیار شبیه عرفان‌های نوظهوری است که نمونه‌های فراوانش را در رمان‌های پائلو کوئیلو هم دیده‌ایم و در راستای همین دین شخصی و عرفان بدلی یک تفسیر سلیقه‌ای هم از مسائل دینی می‌شود. جایی که اسماعیل به زنش می‌گوید: «موی زن باید بلند باشه... با اینکه دیدن موی زن حرومه اما اگه خیلی کوتاه باشه عیبی نداره. موی کوتاه قابلیت شکار[مردها رو] نداره.... صفحه‌ی 156»(*)

*راضیه ولدبیگی؛ نویسنده و منتقد ادبی

کد خبر 155186

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha