خبرگزاری شبستان: اصلاح فرهنگ گرچه میتواند با تلاش فکری و توشه عقلی انسانها صورت گیرد اما بدون استمداد از منبع الهی و فرا انسانی که فارغ از محدودیتهای ذهنی و احساسی به کلیت زندگی و گستره تجلیات فکری و روانی انسان ها بنگرد و به کژیها و کاستیهای آن آگاهی داشته باشد، کاری ناقص و نافرجام مینماید زیرا فرهنگ محصول انسان است و کژیها و کاستیهایش نیز معلول وی خواهد بود و عاملی که سبب نقصان است، نمیتواند به طور کامل و جامع سبب کمال باشد، اگر چه به صورت جزیی و موردی این توانایی را داشته باشد. (طباطبایی، 2/131) از این رو قرآن کریم، فرستادن پیامبران را برای بشریت به عنوان «اتمام حجت» یاد میکند؛
(رُسُلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا) (نساء/165)
"پیامبرانى که بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم، پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حکیم است."
بنابراین، اگر دین الهی را عامل اصلی و اصیل اصلاح فرهنگ بشر بدانیم، دور از واقع سخن نگفتهایم. چنان که رسالت و هدف اساسی ادیان الهی که هدایت و راهبری بشر به سوی کمال و تعالی فکری و اخلاقی معرفی شده است نیز مؤید همین واقعیت است؛
(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین) (آل عمران/164)
"به یقین، خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند".
(الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(اعراف/157)
"همانا که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده- که [نام] او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته مىیابند- پیروى مىکنند [همان پیامبرى که] آنان را به کار پسندیده فرمان مىدهد و از کار ناپسند باز مىدارد و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مىگرداند و از [دوش] آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است برمىدارد. پس کسانى که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نورى را که با او نازل شده است پیروى کردند، آنان همان رستگاراناند."
تعالی فکر و اخلاق از یکسو، خود به صورت مستقیم به معنای اصلاح بخش بنیادین فرهنگ، یعنی باورها و ارزشهاست و از سوی دیگر منجر به اصلاح لایههای دیگر فرهنگ مانند سنت ها، هنرها، نمادها و... میگردد.
این تصور و پیشفرض از نقش دین، گرچه در آغاز، مناسب و درخور جوامع غیردینی است که نخستین بار دین در آن نفوذ میکند و با القای فرهنگ آرمانی خلأها و آسیبهای فرهنگ موجود آن جوامع را اصلاح و پیرایش مینماید ولی نسبت به جوامعی که فرهنگ دینی در آن درونی شده و سپس خود این فرهنگ در بستر زمان گرفتار فساد و آسیب گردیده است، چندان مناسب و مؤثر به نظر نمیرسد.
اما واقعیت این است که در رابطه با اسلام به عنوان کاملترین دین الهی دو جهت قابل توجه و تأمل است: یکی محتوا و درون مایه آن که یک سلسله باورها و ارزشهای متعالی را برای بشر عرضه کرده است تا با تحول در بینش و ارزش، تمام ساحات زندگی وی را تحت تأثیر قرار داده و اصلاح کند و دیگر، روش و شیوه تأثیرگذاری و درونی سازی آن باورها و ارزشها به عنوان فرایندی که در بستر حوادث و جریانهای اجتماعی شکل گرفت و در درونی ساختن مؤلفههای فرهنگ، اصول و قواعدی را رعایت کرده است. (سیدقطب، 1/507)
بازاصلاح فرهنگ آسیب دیده توسط آموزه های اسلام
اگر آموزههای اسلام در جامعه اسلامی به خاطر پیشینه و حضور، نتواند بازتولید شود، اما روش و شیوه به کار رفته در تطبیق و درونیسازی آن و اصول و قواعدی که در نهادینه سازی بر آنها تکیه شده است، می تواند برای بازاصلاح فرهنگ آسیب دیده مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
خوشبختانه قرآن به مثابه مظهر و منبع اسلام، همانگونه که درون مایه و محتوای آن را به نمایش گذاشته است، اصول و قواعدی را که در فرایند تطبیق و درونی سازی به کار رفته یا باید به کار می رفت، نیز به خوبی بیان کرده و نمایانده است.
گذشته از این، قرآن کریم در آیات متعددی، از روش و رفتار پیامبران و اصولی که آنان برای رساندن پیام خدا برای بشریت در پیش گرفته بودند نیز گزارش کرده است. اگر بپذیریم که آنچه پیامبر اسلام (ص) و سایر پیامبران الهی انجام دادند، به معنای دقیق کلمه اصلاح فرهنگ بشری در کلیتش بوده است، میتوان نتیجه گرفت که قرآن به عنوان کتابی که هم آموزهها و هم روشها را در معرض نگاه انسانها قرار داده است، میتواند راه مناسبی برای به دست آوردن روشهای اصلاح فرهنگ به شمار آید.
ماهیت روش قرآن در مهندسی فرهنگی و اصلاح فرهنگ آسیب دیده
قرآن کریم از تلاش پیامبران برای تحقق و تطبیق رسالت خویش تحت عنوان «دعوت» یاد میکند؛
(قُلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی) (یوسف/108)
"بگو: این است راه من، که من و هر کس (پیروىام) کرد با بینایى به سوى خدا دعوت مىکنیم".
(یا قَوْمِ ما لی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاهِ وَ تَدْعُونَنی إِلَى النَّار) ( غافر/41)
"و اى قوم من! چه شده است که من شما را به نجات فرا مىخوانم و [شما] مرا به آتش فرامىخوانید؟"
(وَ قالُوا قُلُوبُنا فی أَکِنَّهٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فی آذانِنا وَقْر) (فصلت/5)
"و گفتند: دل هاى ما از آنچه ما را به سوى آن مىخوانى سخت محجوب و مهجور است. و در گوشهاى ما سنگینى است".
(قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهارا) (نوح/ 5)
نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت کردم.
و در خصوص پیامبر اسلام سفارش میکند که این دعوت بر سه عنصر حکمت، موعظه و جدال نیکو، استوار باشد؛ (ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَن) (نحل/125)
"با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهاى] که نیکوتر است مجادله نماى."
با توجه به ماهیت «دعوت» که فرآیند مخاطب محور است و با توجه به عناصر «حکمت»، «موعظه» و «جدال احسن» که بر خردورزی و اقناع تأکید دارد (طباطبایی، 12/372؛ صادقی، 16/534؛ زمخشری، 2/644)، میتوان این نتیجه را گرفت که شیوه مورد سفارش قرآن در پروسه اصلاح فرهنگ، شیوه خودانگیزی یا به تعبیر دیگر انگیزش از درون است، اما نه هر انگیزشی بلکه انگیزش بر پایه آگاهی و انتخاب زیرا تکیه بر «حکمت» به عنوان سخنی که بیانگر حقایق روشن و انکارناپذیر است و «موعظه» به عنوان سخن پندآموز و خیرخواهانه و «جدال احسن» به عنوان سخنی که موانع ذهنی مخاطب را به چالش میکشد، (طباطبایی، 12/372؛ مکارم شیرازی، 11/455) بیانگر این واقعیت است که دعوت باید عقل و قلب مخاطب را تحت تأثیر قرار داده و باورمند سازد، امری که بستر انتخاب آگاهانه را فراهم میکند، بنابراین از نگاه قرآن، روش اصلاح فرهنگ در لایهها و سطوح گوناگوناش چیزی جز انگیزش درونی مخاطب بر پایه دو عامل آگاهی و انتخاب نمیتواند باشد.
تأکید قرآن بر عقلانیت و آزادی انسان در قبال پذیرش یا عدم پذیرش کلیت دین (لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی)(بقره/256)، (قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون) (حدید/17) و نیز ماهیت آموزهها و دستورات آیات که همواره نخست، ارزشها و الزامات را به باورها مستند میکند و سپس باورها را به انتخاب عقلانی انسان وا میگذارد (فضل الله، 22/264)، همین واقعیت را تأیید و تأکید مینماید.
در برابر این روش، سه شیوه و روش دیگر وجود دارد:
یکی روش تحمیل که در آن اختیار و اراده نقشی ندارد و انسان زیر فشار نیروی بیرونی مقهور شده و در برابر فرهنگ تازه تن می دهد.
دیگر روش اغفال و تخدیر که در آن تغییر و تحول نه بر بنیاد آگاهی که در بستر نادانی و بی خبری شکل می گیرد.
سوم روش تحریک احساس که نیروی محرک اما ناپایدار و فاقد شعور درونی، ابزار تحقق اهداف قرار میگیرد.
قرآن هیچ یک از این سه روش را در فرایند اصلاحی خود در پیش نمیگیرد و از سایر پیامبران نیز اتخاذ چنین شیوه ای را گزارش نمیکند بلکه تنها به انگیزش درونی از طریق آگاهی بخشی و اعتماد بر اختیار انسان تأکید میورزد.
حال این پرسش پیش می آید که آیا اتخاذ شیوه انگیزش درونی از سوی قرآن بدان خاطر است که این روش تنها روش معقول و سازگار با طبیعت فرهنگ است یا اینکه چون راه دیگری ممکن نبوده است، از این روش بهره گرفته و سفارش کرده است؟
خودانگیزی شیوه ای معقول نه اضطراری
در پاسخ باید گفت گزینش روش خودانگیزی نمیتواند از روی اضطرار و تحمیل و بدون انتخاب باشد چرا که خداوند میتوانست پیام اصلاحگر خویش را از طریق برانگیختن قدرتمندان یا قهرمانان جامعه برای بشریت بفرستد تا از طریق زور و تحمیل آن را به اجرا گذارند یا از طریق مبعوث ساختن سیاستمداران که در برانگیختن احساسات و اغفال مردم تخصص دارند ارسال کند تا اصلاح و تغییر در بستر عاطفی یا جهل صورت گیرد. اما میبینیم که خداوند چنین نکرده است بلکه در طول تاریخ پیامبراناش را از طبقه محروم و فاقد قدرت و مکنت و البته صالح جامعه به سوی بشریت فرستاده است. این، نشان می دهد که شیوه خودانگیزی نه یک شیوه اضطراری بلکه تنها روش مناسب و معقول برای اصلاح مؤلفههای گوناگون و لایههای مختلف فرهنگ بوده است.
ویژگیهای روش مهندسی فرهنگی در قرآن
روش خودانگیزی قرآن هم از نظر شکل و قالب و هم از نظر محتوا و درونمایه، ویژگیهایی دارد که بدون توجه به آنها نمیتوان تصور درستی از کلیت شیوه قرآنی پیدا کرد. که به برخی از آنها اشاره می شود.
ویژگیهای شکلی:
1- انگیزش هنری
از خصوصیات بارز و آشکار روش اصلاحی قرآن که در نخستین نگاه توجه مخاطب را جلب میکند، آمیختگی انگیزش و هنر است، بدین معنا که در رساندن پیام و ایدههای اصلاحی خویش از انواع فنون و شیوههای هنری کلام و زیبا سازی سخن بهره گرفته است. استعاره، کنایه، تشبیه، تصویرسازی، داستان و... از فنونی است که در سراسر آیات وحی به چشم می خورد.
این بکارگیری روش های هنری که در بیشتر موارد انتخابی بوده و می توانست به کار گرفته نشود، نشان از این واقعیت دارد که میان پیام فرهنگی و زیبایی پیامرسانی، پیوند استواری وجود دارد و فرهنگ برای درونیشدن، نیازمند روش های جذاب و زیباست.
2- گونهگونی سخن
ویژگی دیگر روش قرآن، گونهگونی در پیام رسانی است. قرآن کریم وقتی ایده و پیامی را مطرح میکند، آن را از زوایای گوناگون و با روشهای متنوع پردازش میکند. گاهی در قالب بشارت بیان میکند، گاهی در قالب هشدار، گاهی حکایت میکند، گاهی تذکر می دهد، گاهی تشویق میکند، گاهی تصویر میکند و...
این تنوع بیان و پردازش نمیتواند بدون فلسفه و حکمت باشد. نزدیکترین توجیه در فهم آن، این است که تنوعگرایی نه تنها در رفتار و کردار بشر، که حتی در دریافت و شناخت وی نیز جایگاه ویژهای دارد و پیامی که با درون و ذهن انسان سر وکار دارد، نمی تواند بدون در نظر داشت این واقعیت تأثیرگذار باشد.
3- ترکیبی بودن اهداف
روش رایج کتابهای بشری این است که وقتی موضوعی را در قالب گزارهای بیان میکند، هدف خاصی را از آن در نظر میگیرد و تلاش میکند که مستقیمترین و مرتبط ترین گزاره ای را که بیانگر آن هدف است، مطرح کند و هرگونه تحلیل و پردازشی اگر صورت می گیرد نیز در قالب گزارههای مستقیم و مرتبط با همان هدف انجام میگیرد.
اما قرآن شیوه متفاوتی دارد؛ در قرآن بیشتر گزارههایی که متضمن موضوعی است، اهداف متعددی را دنبال میکند؛ اگر حکم شرعی مطرح میشود، در کنارش نگاهی به پیامد اخلاقی یا عاطفی یا مبنای عقیدتی آن نیز وجود دارد. اگر آموزه عقیدتی بیان میشود، به لوازم رفتاری یا احساسی آن نیز اشاره دارد. اگر به موضوعی مانند دنیا یا آخرت میپردازد، به ارزش و جایگاه یا آثار گرایش به آن در رفتار انسان تذکر میدهد. اگر از صفات اخلاقی مانند تقوا، صبر، صداقت و... سخن می گوید، ریشه ها و بنیادهای عقیدتی یا بازتابهای رفتاری آن را نیز گوشزد میکند. اگر از تاریخ گزارش میکند، از نقش باورها و اخلاق در شکل گیری آن نیز یاد میکند. اگر طبیعت و پدیده های طبیعی را به تصویر میکشد، بایستگی و چگونگی پیوند انسان با آنها را نیز مطرح میکند. خلاصه گزاره های قرآنی در بیشتر موارد به اهداف متعدد نگاه دارد.
این واقعیت در روش قرآن میتواند گویای نکته مهمی در موضوع فرهنگ باشد و آن اینکه سطوح گوناگون فرهنگ با همدیگر مرتبط و غیرقابل تفکیکاند، به گونهای که یک مؤلفه با تمام ابعاد وجودی انسان پیوند دارد و یک پیام اصلاحی باید ناظر به همه زمینهها و زوایای وجودی و با استفاده از همه اهرمهای تأثیرگذار القا شود. شیوه ترکیبی سخنگفتن، ابزاری است برای تحریک تمام لایهها و سطوح وجودی انسان.
4- شفافیت و رسایی
یکی از ویژگیهای بیانی قرآن، گویایی و رسایی است. قرآن به رغم اینکه مشتمل بر متشابهات است؛ ( هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات)(آل عمران/7)، اما از لحاظ تفهیم و رساندن مطلب به مخاطب، هیچگونه ابهام و نارسایی ندارد و چنان که خود می گوید، زبانش «مبین» است؛ (وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِین)(نحل/103)، از همین رو، مشرکان مکه به خوبی منظور آیات را میفهمیدند و تحت تأثیر آن قرار میگرفتند. (مغنیه، الکاشف، 7/75؛ تفسیر المبین، 1/705)
این واقعیت گذشته از آنکه نشان میدهد تشابه آیات در محتوا و حقیقت مفاهیم است نه در قالب بیانی آن، یک نکته مهمی نیز در رابطه با روش تأثیرگذاری پیام اصلاحی دارد و آن اینکه تغییر لایههای گوناگون فرهنگ در سطح عموم مردم نمیتواند در قالب اصطلاحات خاصان و بیان پیچیده صورت گیرد. زبان فرهنگسازی و فرهنگ پیرایی به تناسب گستره مخاطبان باید زبان عمومی باشد.
شاید مقصود از زبان قوم که قرآن در رابطه با رسالت انبیا مطرح میکند (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ )(ابراهیم/4) نیز همین باشد.
5- تکرار و تلقین
از ویژگیهای دیگر روش قرآن، این است که در بیان حقایق و ارزشها به یک بار بسنده نمیکند بلکه در مواضع و جایگاه های متعدد تکرار میکند، اما نه تکرار یکنواخت و ملال آور، بلکه تکرار همراه با تنوع و تازگی.
این حقیقت را میتوان با یک استقرای اجمالی به اثبات رساند. ابن عاشور میگوید:
"کنّی عن معنى التکریر بماده التثنیه لأن التثنیه أول مراتب التکریر، ... فالقرآن مثانی لأنه مکرر الأغراض. و هذا یتضمن امتنانا على الأمه بأن أغراض کتابها مکرره فیه لتکون مقاصده أرسخ فی نفوسها، و لیسمعها من فاته سماع أمثالها من قبل." (ابن عاشور، 24/68)
"ماده تثنیه کنایه از تکرار است زیرا تثنیه نخستین مرتبه تکرار شمرده میشود ...، پس قرآن مثانی است چون اغراضش مکرر است و این یک نوع امتنان بر امت به شمار میآید که اهداف و مقاصد کتابش تکرار شده است تا در جانها بهتر نفوذ کند و کسانی که قبلاً نشنیدهاند، بشنوند".
این ویژگی بیش از هر چیز معلول ماهیت پیام قرآن است. اگر قرآن پیام فرهنگی نداشت، شاید با این روش عمل نمی کرد، اما ماهیت فرهنگی آموزههای قرآن و نیازی که برای درونیسازی دارد از یک سو و خصلت غفلت و فراموشی ذهن بشر از سوی دیگر و اهمیت پیام از جهت سوم، ضرورت بکارگیری چنین شیوه ای را ایجاب میکند.
منبع: فصلنامه پژوهش های قرآنی
ادامه دارد/
نظر شما