سرنوشت عالمان مشروطه خواه چه شد

چهارده سال بعد از آغاز مشروطیت با آن همه هیاهو و سر و صدا، رضاخان سر کار می آید و همین روشنفکران را هم یکی، یکی حذف می کند؛ حتی این ها را هم تحمل نکردند و از بین بردند. وابستگی مطلق! این یک مقطع است.

خبرگزاری شبستان: در نوشتار گذشته، "علما"، "روشنفکران" و " خارجی ها" به عنوان سه گروه تأثیرگذار در مشروطه از منظر رهبر معظم انقلاب معرفی شدند. نوشتار پیش رو نقش و سرنوشت علمای مشروطه خواه را با تفصیل بیشتری مورد بررسی قرار می دهد:

 

کسی جرأت نکرد اسم دین و دین داری را بیاورد!
یقیناً سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی، غیر از اسلام چیز دیگری نمی خواستند؛ البته شیخ فضل الله صریح و روشن و قاطع می گفت: «قوانین اسلامی و لاغیر». آن دو نفر هم حتماً همین را می خواستند؛ منتها آنها پیش خودشان فکر می کردند که حالا ممکن است از طریق همین مشروطه هم این معنا تأمین شود. با هم اختلاف کردند؛ نکردند بیایند بنشینند و خط مشخصی را انتخاب کنند. روشنفکرانشان هم همین طور بودند. عده ای از آن عناصر، متدین بودند؛ در نوشته هایشان هم پیداست که بعضی از روشنفکران، گرایش دینی و اسلامی دارند، اما آنها هم به زبان همان وابستگان حرف زدند. این نبودن طرح و نبودن اتفاق کلمه و دنبال نکردن جدّی مقصود و از آن طرف آشنا بودن آنها با روش های تبلیغاتی -به خاطر ارتباطشان با دستگاه های خارجی- موجب شد فضا آن قدر سنگین شود که دیگر کسی جرأت نکند اسم دین و دین داری را بیاورد!

 

... و مردم سرد شدند
نتیجه این شد، مردمی که برای دین حرکت کرده بودند و حاضر بودند برای دین جان بدهند، احساس کردند که فایده ندارد؛ یعنی کاری که در بالا انجام می گیرد و تحقق پیدا می کند، خواسته آنها نیست و به تدریج سرد شدند. لذا شما در قضایای بعد ملاحظه کنید -در تبریز و بعضی شهرهای دیگر مثل رشت، مشهد و جاهای دیگر- مشروطه خواهان، فعالان مهمی - به خصوص در بعضی از شهرستان ها- داشتند؛ ولی عامّه مردم در غالب موارد با آنها همراهی نکردند؛ به خاطر اینکه مردم آن اعتقاد و اعتمادی را که آنها دنبال مسائل دینی هستند، از دست دادند. یک چنین خطری آنها را تهدید نمود و این تحقق پیدا کرد.

 

مردم اسلام می خواهند ولو ندانند اسم آن اسلام است
از آن طرف، دنبال طرح اسلامی نرفتند؛ یعنی واقعاً خودشان را از یک حکومت اسلامی حقیقی و یک مقررات صحیح اسلامی و قاعده متینی که عدالت را بی گذشت در جامعه اجرا کند، محروم کردند. چون حکومت اسلامی حقیقی، همان چیزی است که مردم آن را می خواهند؛ ولو ندانند که اسم این، اسلام است. مردم می خواهند تبعیض نباشد، سوء استفاده نشود و آدم های ناباب و فاسد و دارای هوای نفس، زمام امور را در دست نگیرند. مردم این چیزها را می خواهند؛ ولو ندانند اسم این اسلام است و اسلام این است و آن چیزی که می تواند این را تأمین کند، اسلام است. مردم وقتی دیدند این طور است، گفتند ولش کن -سرد شدند- یعنی یا گفتند اسلام قابل تحقق نیست، یا گفتند پس اسلام هم چیزی به ما نداد! ببینید یعنی لشکر اصلی حرکت مشروطه، از دست صاحبان اصلی اش که رهبران دینی بودند، به خاطر این تظاهرات ضد اسلامی خارج شد. بعد هم آن کسانی که پایبندی به اسلام داشتند -در درجات مختلف عزم و تصمیم- یکی یکی حذف شدند و اول، شیخ فضل الله که خطرناک تر از همه بود!

 

وقتی شیخ فضل الله برای انگلیس خطرناک بود
یکی از سفرای انگلیس در یکی از مراسلات با دولت خودش می گوید؛ این مرد بسیار خطرناکی است؛ باید از دولت بخواهیم که او را از تهران خارج کنند، وجودش در تهران، مضرّ است! یکی دیگر می گوید او نفوذ بسیار زهرآگینی در بین مردم و در بین علما دارد؛ علما هم با بودن او جرأت نمی کنند کار کنند! یعنی آنها هم این نزاع های علما و بعضی از رودربایستی های علمایی را فهمیده بودند؛ گفته بودند تا او هست، افراد دیگر هم جرأت نمی کنند.

 

شهادت، سرنوشت ناگزیر عالمان مشروطه خواه
خب، یکی مثل او در درجه اول بود؛ یعنی دو سال بعد از مشروطیت، در سال 1327ق، شیخ فضل الله کشته شد. بعد سید عبدالله بهبهانی که آن طور نبود؛ با روشنفکران همراه بود، در مجلس و در بیرون به آنها کمک کرد؛ چقدر دیگر زنده ماند؟ آن هم یک سال دیگر زنده ماند؛ سال 1328ق هم او را کشتند. در حالی که در اول کار می گفتند؛ آقا! شیخ فضل الله را ول کنید و سراغ آقای طباطبایی و آقای بهبهانی بروید؛ این آقایان هم از علما هستند. به مردم این گونه گفته می شد، اما بعد از گذشت یک سال، سید عبدالله بهبهانی هم ترور شد، مرحوم طباطبایی را هم تبعید کردند. او به مشهد رفت و بعد به نحو مرموزی مرد. بعضی می گویند او را هم مسموم کردند. یعنی حتی عناصری هم که از نظر آن تحلیل گر خارجی، میانه رو بودند و به قول او جزو محافظه کاران نبودند، به خاطر کوتاهی هایی که شده بود، دیگر مجال تنفس و حضور پیدا نکردند. آنها هم حذف شدند و از بین رفتند! دوره قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنی یک روشنفکر وطنی میهنی بی غرض دل سوز علاقه مند، در بین مجموعه روشنفکران ایران کمتر دیده شد.

 

وابستگی مطلق، سرنوشت محتوم مشروطه
خب، نتیجه این بحث چه می شود؟ چهارده سال بعد از آغاز مشروطیت با آن همه هیاهو و سر و صدا، رضاخان سر کار می آید و در این مقطع، همین روشنفکران را هم یکی، یکی حذف می کند؛ یعنی همین حسن مشیرالدوله و میرزا حسین مؤتمن الملک و بعضی دیگر مثل «میرزا حسن مستوفی» که او هم در یک حدی نسبتاً روشنفکر و جزو رجال پاکدامن بود؛ حتی اینها را هم تحمل نکردند و از بین بردند. وابستگی مطلق! این یک مقطع است.

 

برگرفته از کتاب دغدغه های فرهنگی(شرح مزجی از بیانات محوری مقام معظم رهبری در سال 1373 با استفاده از بیانات معظم له)

پایان پیام/
 

کد خبر 151650

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha