خبرگزاری شبستان: اکنون چهل روز است که زینب (س) در مسیر کربلا عطر افشان عطر برادر است و از تمام زیبایی هایی که در کربلا از عشق برادر و یارانش دیده سخن می گوید و پیام آور حادثه ای جانسوز است که تاریخ قرنهاست از آن می گوید و هنوز حرفهای ناگفته بسیاری در این باره برای گفتن وجود دارد.
زینب کیست در ظاهر زنی است مومن، خواهری است مهربان، عمه ای است دلسوز، اما همه اینها زینب است و زینب ورای اینهاست چرا که زینب شیرزنی است که اگر نبود کربلا در کربلا می ماند و به فراموشی سپرده می شد. پس زینب پیامبر است و رسالت او پیام آوری کربلا است، در زمانی که سلسله نفرت با خفقان و نیرنگ همه زیبایی را در ربوده است و زینب یک تنه آمده است تا بازگو کننده زیبایی هایی باشد که شب آنها را از روز در ربوده است.
دل من روح مطلب گفتنی نیست /حدیث نیلی شب گفتنی نیست /تو خود این نکته را باید بفهمی / غم و اندوه زینب گفتنی نیست.
زینب نفس می کشد تا از برادر بگوید برادری که امام بود و پیشوا در کربلا گلوی طفل شش ماهه اش را با تیر شقاوت دریدند و سر مبارکش را بر نیزه کردند و باز ادعای مسلمانی کردند.
زینب ایستاده تا از عباس بگوید همان علمدار کربلا که دستانش را ناجوانمردانه بریدند زینب فریاد می کشد تا نماز ظهر عاشورا بگوید و مقتل خوانی کند و رسالت پیامبری اش را به انجام برساند .
امشب دلم گرفته برایم سخن بگو / از عشق آفتابی گل پیرهن بگو / بشکن طلسم غنچه بغض دل مرا / مقتل بخوان از سر دور از بدن بگو /
پاهای خسته اش را توان راه رفتن نیست، اما صدایش هنوز در درازنای تاریخ لرزه بر اندام جباران می افکند و پیام آوری می کند هنوز از حسین می گوید، از خیمه های کوچک آتش گرفته اش از فریاد طفلانش می گوید که پا برهنه و وحشت زده اند که چرا این جانیان هنوز 50 سال از رحلت پیامبر خدا نگذشته است میوه دلش را اینگونه در کربلا تنها رها کرده اند که این دنیا دوستان چگونه سرآبروی زمین را از سرو وجودش می برند و بر نیزه می کنند. این خولیان بی آبرو را چه شده است که اینگونه بر فرزندان رسول الله می تازند و هیچ شرمشان نیست که نفرین زمین و زمان بر آنان باد.
بار دیگر سوسوی اختر صدایم می زند /قد خمیده ماه مهر افسر صدایم می زند/ از کرا سوی افق با رعشه ای سیماب گون/ زهره با چشمان از خون تر صدایم می زند / لحظه ای سبز حضور است این پگاه اربعین / جذبه پنهانی دلبر صدایم می زند.
آفرین براین همه ایستادگی و بر این همه شهامت، ایستادگی زینب را می گوییم که از آغاز محرم و حرکت برادر از همه چیز آگاه است و پایان تاریخ را هم می داند، می داند که چه مسولیت سنگینی بر شانه های ظریف و زنانه اش سنگینی می کند اما او از مکتب علی(ع) سیراب است از محضر درس فاطمه (س) بهره برده است، پس می ایستد تا حق زنده بماند ،می ایستد تا بگوید نا گفته هایی را که جز او کسی پروای گفتن آن ندارد.
کهکشان سرخ گشته دامن دشت عطش / آفتاب غرق خون پیکر صدایم می زند/ باز در دریای ذهنم شورعاشورا به پاست / جذر و مد نیزه و خنجر صدایم می زند / باز در محراب خنجر چون دل صد پاره ام / عشق عریان گشته پرپر صدایم می زند/ پای مقتل چون سحاب سوخته تنگ غروب / رد و برق چشم پر گوهر صدایم می زند/ من سر پا گوشم و دشت بلا سوسن زبان / گل به گل ،گل زخم نیلوفر صدایم می زند / درد و داغ و دل هیمنم بس که در صبح نشور/ حنجر خشکیده اصغر صدایم می زند / خار هرزه تا نگیرد راه گل را در چمن / تا قیامت تا خدا تا فصل سرخ انتقام / درد و داغ عترت حیدر صدایم می زند / خیمههایم گرچه خاکستر نشین گردیده اند / آتش در زیر خاکستر صدایم می زند / گرچه برچیدم بساط ظلم را اما هنوز / غربت مظلوم بی یاور صدایم می زند / هر چه دیدم گرچه زیبا بود اما بازهم / جلوهای حسن گل پرور صدایم می زند / من احد گوی دل از کف داده حق زینبم / رسم و راه مهر حق پرور صدایم می زند /
اشعار بالا از احد ده بزرگی
پایان پیام/
نظر شما