این آفتاب که امروز مشرق چشمهای حسین (علیهالسلام) را به میهمانی کهکشانی از لبخند برده است، اکبر است. این شکوفه که بر شاخسار وجود لیلا شکفته، علی است. میبینی؟ هرچه زیبایی است خدا در تبسم این کودک نشانده است!
یازده شعبان است. ماه پیامبر(صلاللهعلیهوآله) و پیامبر کوچک حسین(علیهماالسلام) چشم گشوده است. پدر، پیشانی روشنش را میبوسد. مادر نیز. سه تبسم در هم گره میخورند و بهار در خانه حسین(علیهالسلام) آغاز میشود.
کاروان کاروان شادی میرسد. علی(علیهالسلام) در را مینوازد. در گشوده میشود. نوزاد را به آغوشش میسپارند. میپرسند نامش چیست و حسین(علیهالسلام) نرم و متواضعانه پاسخ میدهد: «به خدا سوگند، اگر هزار فرزند بیابم نام همه را علی خواهم گذاشت.» نسیم بوسهی علی(علیهالسلام) نیز بر پیشانی کودک مینشیند.
شگفتا! نسیمِ همهی بوسهها بر پیشانی میوزد!
فرشتگان آمدهاند. همهمهی بالهایشان سپید در سپید گسترهی خانهی حسین(علیهالسلام) را پوشانده است.
مبارک باد این نوزاد، خجسته و خوش فرجام باد این فرزند! چه قدر شبیه پیامبر(صلاللهعلیهوآله) است! چه قدر شبیه مسیح(علینبیناوآله)! یا حسین! جدّ مادرش، عروة بن مسعود ثقفی شبیه مسیح(ع) بود. شبی که پیامبر(صلاللهعلیهوآله) سیر آسمان میکرد، در معراج خویش مسیح(ع) را دید و با شگفتی گفت: چه قدر شبیه عروه است و اینک فرزند لیلا، همسان عیسی(ع) است. همانند عروه. دو پیامبر در فرزندت خلاصه شدهاند. ما فرشتگان به زیارت دو رسول آمدهایم. به دیدار مسیح(ع) و مصطفی(صلاللهعلیهوآله)!
حسین می خندد فرشتگان گهواره را طواف می کنند و لبخنده کودک را به شوق جرعه جرعه می نوشند.
در آشوب خیز این سال ـ سال 33هجری ـ سال تلخ کامی مدینه، سال ازدحام ابرهای سیاه، سالاندوه و درد، 23 سال گذشته از تنهایی و غربت و صبوری علی(علیهالسلام)، این ولادت، شهدی است که در کام خانوادهی علی (علیهالسلام) مینشیند و بشارتی است که قلبهای غم زده را میهمان شادابی و شگفتی میکند.
علی کوچک حسین (علیهماالسلام) میخندد. حسین (علیهالسلام) نیز و همهی فرشتگان و آسمانیان لبخند میزنند. گهواره تکان میخورد. فطرس آمده است تا به پاس محبّتی که از حسین(علیهالسلام) دیده است، گهواره جنبان علی(علیهالسلام) باشد. دو فرشتهی بزرگ خدا، جبرئیل و میکائیل که روزگاری، لایلایشان نغمهی آرامش کودکی حسین(علیهالسلام) بود، در کنار گهواره علی(علیهالسلام) نشستهاند.
این کودک محبوب زمین و آسمان است. مثل پیامبر(صلاللهعلیهوآله)! آن قدر شبیه پیامبر(صلاللهعلیهوآله) است که از خاطر جبرئیل یادهای شیرین 23 سال همراهی با پیامبر(صلاللهعلیهوآله) میگذرد.
مبارک باد ولادت دوباره پیامبر، خجسته باد ولادت اکبر(علیهالسلام) در ماه پیامبر(صلاللهعلیهوآله).
پیشانی بر خاک بگذار لیلا! اگر همه عمر را به سجده ای بگذرانی به شکرانه این گل که به باغ زندگیات یخشیدهاند، سزاوار است. مگر چند سال بر این کودک گذشته است که که این همه شیرین وزیبا با پدر نماز میخواند؟ اذان نماز پدر را می گوید و پدر که گویی همه شادی عالم را به قلبش بخشیدهاند، پس از هراذان در آغوشش میگیرد، می بوید و میبوسد؛ گاه پیشانی و گاه حنجره را.
لیلا! اکبر تو شبیه جد شهیدت عروه است. عروه، مؤذن بود و سفیر پیامبر(صلاللهعلیهوآله) در طائف. مردم را به خدا و رستگاری میخواند و نامردمان، تیر بارانش کردند. اذان میگفت و تیرها، زخم بر قامت غیورش مینشاندند. صدایش را تیر در گلو شکست و علی کوچک تو(علیهالسلام)، مؤذن حسین(علیهالسلام) است. خدا را سپاس بگو که کودک شیرین تو هم از جد پدری نشان دارد و هم از جد مادری. نماز شیرین کودکت را فرشتگان به نظاره میایستند. همچنان که اذانش را به زمزمه همراه میشوند.
پیشانی بر خاک بگذار لیلا! این کودک تو وقتی سجده می کند، هفت آسمان خم می شوند تا از لبان کوچک او ترانه بچینند نفس های او بوی بهشت می دهند. دست های کوچکش هنگام دعا هنگامه در آسمان برپا می کنند عجیب هدیه ای به تو دادنده اند لیلاً هر صبح و شام شاکر نعمت بزرگ خدا باش، و اما بنعمة ربک فحدث.
آهسته تو با او بازی کن. وقتی میدود، مثل حسین که آغوش میگشاید، افتادنش را همه فرشتگان آغوش میگشایند.
خوب تر ببین لیلا! حریر بال فرشتگان میهمان قدم های کوچک اکبر توست . پیشانی بر خاک بگذار لیلا!
چه با وقار مینشیند، چه رشید برمیخیزد و چه دلنشین قدم میزند. این نوجوان که دلربا و روحافزا قرآن زمزمه میکند و شکوه رفتار و فصاحت گفتارش در همگان شگفتی و شیفتگی میآفریند، علی اکبر توست یا حسین!
کلمات که از زبانش میتراود، پیران قوم در نهبت و سکوت، با خویش نجوا میکنند که این پیامبر(صلاللهعلیهوآله) است. جمال او، جمال رسول(صلاللهعلیهوآله) است. جلال او، جلال علی(علیهالسلام) و کمال او، جلوه گاه همهی آیات، همهی زیباییها.
حمد را به فصاحت پیامبر(صلاللهعلیهوآله) میخواند. عبدالرحمن سلمی را به پاس آموختن سورهی حمد به او، سپاس گفتی و نواختی و دهانش را از مروارید آکندی. اینک عبدالرحمن مینشیند، گوش میسپارد تا حمد را از اکبر تو(علیهالسلام) بیاموزد تا گوش را به صدای پیامبر(صلاللهعلیهوآله) آشنا کند، به زیباترین صدا.
آن روز دهان عبدالرحمن را پر از گوهر ساختی و سخاوتمندانه و کریمانهاش نواختی؛ امروز با اکبر(علیهالسلام) چه میکنی که حمد میخواند و استاد به شاگردی مینشیند و در طنین حمد نوجوانیش جاری میشود؟ اگر میخواند و ظرائف و لطائف نهفته در حمد را پیامبرانه باز میگوید و هزار هزار عبدالرحمن به گوهر گوهر کلامش جان و دل میسپارند و وحی را دیگر گونه میشنوند؛ از جنس همان لحظههایی که جد تو پیامبر(صلاللهعلیهوآله) پس از بارش بکر وحی، باز میخواند و زمزمه میکرد.
نوجوان تو یا حسین بوسیدنی است. برخیز و ببوس این لبهای متبرک و متبسم را. پیامبر لبهای تو را میبوسید؛ تو نیز لبان پیامبر کوچکت را ببوس. بوسه بر این لبهای تلاوتگر، بوسه بر قرآن است.
تو محبوب همیشه حسینی، اکبر! پدر تاب نمیآورد که خواهش روییده بر لبانت را بیپاسخ بگذارد. تا تو لب ترکنی، تا اشارتی، چرخش چشمی، رنگ تمنایی و نشان خواستنی از تو میبیند، همه تکاپو میشود تا رضای تو را ببیند، لبخند تو را از لبها بچیند و همه چیز را بهانه بوسیدن و در آغوش کشیدنت کند.
فصل انگور نیست که از پدر خوشهای میطلبی. اینجا مسجد است؛ تاکستان نیست! اما تا اشاره میکنی ستون مسجد لبیک میگوید. پدر را شکیب خواهش چشمهای تو نیست. تو میخواهی و حسین(علیهالسلام) بیتاب میشود و طلوع انگور از ستون مسجد همه را شگفت زده میکند و مگر حسین(علیهالسلام) کم از صالح است که به خواهش او از کوه شتر سر بیرون آورد.
تازه پدر میگوید: «ظهور انگور چندان شگفت نیست، آنچه نزد خداست برای دوستانش بیش از این است.»
پایان پیام/
نظر شما