خبرگزاری شبستان: بحث پیرامون مهدویت و اثبات وجود حضرت مهدی(عج)، بحثى کاملًا اسلامى است و روى سخن با مسلمانان جهان و پیروان مذاهب مختلف اسلامى است، یعنى کسانىکه خدا، رسول خدا، قرآن و سنت را پذیرفتهاند و هر دستور و یا گفتارى از این ناحیه برسد، انجام مى دهند و در مقابل آن تسلیم هستند. بنابراین بحث مهدویت بهعنوان وجود یک فرد خاص و حجت خدا و خلیفه رسول اللَّه با کسى که خدا و یا رسول خدا را قبول ندارد معنى ندارد؟
البته مىتوان با چنین فردى که منکر دین و خدا است از این زاویه وارد بحث شد که آینده تاریخ و سرانجام کاروان بشریت، به عدل و داد و رفع ظلم و ستم گرایش پیدا مىکند. اما چنین بحثی کلی است و به فرد خاصی توجه ندارد.
مىتوان در تمامى مباحث مربوط به حضرت مهدى(ع) از مدارک مورد قبول مسلمانان، همچون قرآن و کلام پیامبر(ص)استفاده کرد و به آن استدلال نمود. هرچند در بعضى از مباحث مهم در رابطه مهدویت- مانند اثبات وجود حجّتالهى- هم دلیل عقلى وجود دارد و هم نقلى.
بر آحاد مسلمانان در هر عصر و زمانى واجب و ضرورى است که مسئله امامت را، دنبال کنند و امام زمان(ع) خود را بشناسند. لزوم پیگیرى این مسئله به جهت این است که اولًا، باید توجه کند که احکام الهى را از چه کسى اخذ مىکند و به فرمان چه کسى گردن مىنهد و آیا کسانى که بهعنوان مصادر احکام الهى براى خود برگزیده راهى بهسوى "اللَّه" دارند؟ و آیا مى توانند امامت و رهبرى او را با دلیل مورد قبولى به اثبات برسانند و بگویند همه گفتههاى این فرد صحیح و از جانب خداوند متعال است؟
روایتى را شیعه و سنى از رسول خدا(ص) نقل نمودهاند و مورد قبول همگان است بهطورى که علامه امینى در الغدیر مىنویسد دو نفر مسلمان هم در این حدیث اختلاف ندارند و نسبت به صدور این حدیث از رسول خدا(ص)احدى یافت نمىشود که شک و شبههاى داشته باشد و علامه امینى حدود 10 کتاب از صحاح و مسانید أهل سنت نام مىبرد که این حدیث را نقل نمودهاند. متن حدیث از این قرار است:
قال رسول اللَّه(ص): مَن ماتَ وَلَم یَعرِفْ امامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهلّیةً.
کسى که بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد، مرگ او مرگ جاهلیت است.
قرآن راه صحیح را براى رسیدن به خدا و رسول اللَّه(ص) و اسلام واقعى با دو آیه در قرآن بیان نموده یکى در سوره شورى آیه 23 "قل لا اسئلکم علیه أجراً الا المودة فی القربى" که مى فرماید: بگو: من چیزى بعنوان اجرت رسالت از شما نمىخواهم جز مودت ورزیدن به ذوى القربى که زیر بناى متابعت و پیروى آنها است و دیگر در سوره فرقان آیه 57 "قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلًا" آنچه بهعنوان پاداش رسالت خواستم براى این بود که هر که مایل است راه صحیحى براى خود انتخاب کند، بتواند. آیا راهى جز راه متابعت و عشق ورزیدن به على علیه السلام و زهراى مرضیه علیها السلام و فرزندان ایشان باقى مىماند؟ که یگانه مصداق ذوى القرباى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مىباشند؟
همین مضمون از پیامبر اکرم(ص) نقل نموده که من جمله این حدیث است که راوى از امام صادق(ع) سؤال مىکند آیا این روایت (من مات...) را پیامبر(ص) فرمودهاند؟ بلى، عرض مىکند مراد از مرگ جاهلیت چیست؟ یعنى مىمیرد در حالىکه امام خود را نشناخته و به او جاهل بوده؟ و یا به مرگ جاهلیه جهلاء (همچون مردمى که در زمان جاهلیت بهسر مىبردند و فاقد دین و شرف و انسانیت بودند) خواهد مرد؟
حضرت فرمود: مراد از جاهلیت کفر و نفاق و ضلال است.
و علامه امینى در توضیح ذیل حدیث یعنى (میتة جاهلیة) مىنویسد: بدترین نوع مرگ است یعنى مردن در حال کفر و عناد و لجاج.
مفاد این روایت هر مسلمانى را ملزم مىکند تا مسأله امامت، مخصوصاً امام زمان(ع) خویش را پىگیرى کند و اگر آن امامى را که باید بشناسد و از او پیروى کند نشناخت و با حق آشنا نشد و از دنیا رفت، اسلام او مقبول نیست و هم چون افراد زمان جاهلیت است که اسلام نیاوردند و در حال کفر و الحاد از دنیا رفتند...
براى ضرورت و لزوم پىگیرى شناخت امام همین بس که پیامبر اکرم(ص) براى هدایت امت، دو یادگار از خود بهجا گذاشت و فرمود: اگر به این دو ثقل یعنى قرآن و عترت تمسّک بجوئید هرگز گمراه نمىشوید و این روایت که به (حدیث ثقلین) معروف است مورد قبول همه مسلمانان است. بنابر این باید تفحّص و تحقیق نمود که اهل بیت چه کسانى هستند و تا قیامت و تا کنار حوض کوثر از قرآن جدا نمىشوند و همتاى قرآن و یگانه وسیله هدایت امت هستند؟
در ذهن انسان با شعور، مخصوصاً موحدین و خدا شناسان از هر کیش و قومى این سئوال مطرح است که این انسان که مخدوم و مورد احترام این همه مخلوقات الهى است براى چه هدفى خلق شده است؟
به حکم عقل حکمت پرودگار، با چنین وضعى که تمام اجزاى هستى در خدمت انسان هستند، باید هدف مقدسى براى انسان در نظر گرفته شده باشد و آن هدف و غایت براى انسانها غیر از رسیدن بهکمال و وصول به مقام عبودیت و علم و معرفت به اسماء و صفات الهى چیز دیگرى نیست. قرآن کریم این حقیقت را چنین مطرح نموده است:
"خداوند همان کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین همانند آنها را نیز آفرید، فرمان او پیوسته در میان آنها فرود مىآید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد." طلاق: 12
اینک که معلوم گشت هدف از خلقت انسان، رسیدن به کمال علم و عرفان و عبودیت است این سوال مطرح مىشود کیست که بتواند این انسان را به آن هدف مقدس خود برساند؟ هزاران فرقه و مسلک در جوامع بشرى انسان را به سوى خویش دعوت مىکنند که هر کدام مىگویند: بهدنبال ما بیائید، ریاضت کش و مرتاض هندو مىگوید: دست از کار و کسب و تشکیل خانواده بکش و به دنبال من در گوشه جنگل بنشین تا به کمال برسى. دیگرى مىگوید: کمال انسانى در سایه سرمایهدارى است، سومى مىگوید: رشد و کمال انسان به آزاد بودن او از هر قید و بند با این اختلاف فراوان در افکار و عقاید بشرى، هر انسان موحّد و خداشناسى قاطعانه حکم مىکند که باید فردى از جانب خداوند که مسلّح به سلاح علم و وحى بوده و از اسرار خلقت جهان و انسان آگاه باشد، براى راهنمائى و هدایت بشر مشخص شود در غیر این صورت جهان وخلقت آن، هم چون مدرسهاى مىماند که با مصالح بسیار عالى ساخته شده اما معلم و مدرّس نداشته باشد و یا مانند بیمارستانى است که سالنها و اطاقهاى عمل جراحى و همه امکانات لازم را داشته باشد اما دکتر و طبیب نداشته باشد و هر عاقلى حکم مىکند که ساختن این مدرسه و بیمارستان عبث و بیهوده است.
آرى جهان مدرسه است و انسان دانشآموزان این مدرسه و باید معلم و مربى وجود داشته باشد که این دانش آموزان را به اهداف عالیه واصل گرداند و آن مربى، کسى جز حجت خدا نیست. در غیر این صورت خلقت جهان عبث و بیهوده خواهد بود.
هشام آن شاگرد زبر دست امام صادق(ع) با دلایل ساده اما مستحکم، عمرو بن عبید را که منکر وجود حجت خدا بود. قانع کرد که جهان بدون حجت خدا همچون بدن انسان است بدون قلب. خلاصه حکایت از این قرار است که هشام به عالم بصرى گفت:
آیا تو چشم دارى؟ جواب داد: بلى. هشام پرسید: چه فایدهاى دارد؟ او فواید چشم را بیان کرد و به همین منوال سؤال از دست و پا و زبان و گوش و فواید آنها کرد و او جواب داد. در آخر پرسید: تو قلب هم دارى؟( مراد از قلب نیروى عقل و فکر انسان است.) جواب داد: بلى، هشام فرمود: قلب، چه فایدهاى دارد؟ او گفت: اگر خطائى براى اعضا رخ دهد مثلًا شبحى را از دور مىنگریم و نمىدانیم که جماد است یا نبات یا حیوان و یا انسان، به قلب مراجعه مىکنیم و آن رفع شبهه مىکند مثلًا مىگوید: چون آن شبح حرکت مىکند جماد نیست و چون روى دو پا حرکت مىکند حیوان نیست و انسان است و نیز گوش صدائى را از پشت دیوار مىشنود و نمىفهمد که صاحب صدا کیست؟ نیروى عقل بلا فاصله مىگوید: این صداى فلان شخص مىباشد.
هشام فرمود: خداوند حکیمى که براى بدن یک انسان با داشتن چند عضو مختصر، امامى قرار داده که شبهات را براى آنها رفع نماید آیا مى توان گفت براى کاروان بشریت،با این همه اختلافات و سلیقههاى متفاوت، امامى و راهنمائى معیّن ننموده است؟ عمرو بن عبید مات و مبهوت ماند و نتوانست چیزى بگوید.
امام صادق(ع) از این مناظره با خبر شد. روزى که عدّهاى از اصحاب در محضر حضرت بودند، فرمودند: اى هشام! مناظره خود را با عمرو بن عبید براى ما نقل کن. هشام براى رعایت ادب و حیاء ساکت شد (اشاره به اینکه در مجلسى که شما هستید، صحیح نیست من سخن بگویم) حضرت فرمود: وقتى چیزى را از شما مىخواهیم، انجام دهید.
هشام واقعه را نقل نمود امام فرمود: این استدلال را چه کسى به تو آموخته بود؟ عرض کرد: از شما یاد گرفتم. حضرت فرمود: بهخدا قسم این دلیل، در صحف ابراهیم و موسى مذکور است.
مناظره دیگر هشام: یونس بن یعقوب مىگوید: چند روز قبل از موسم حج بود امام صادق(ع) در کنار مسجد الحرام، خیمهاى زده بود. شخصى از شام آمد و داخل خیمه حضرت شد و گفت:
من شخص فقیه و متکلمى هستم و از شام آمدم تا با اصحاب تو مناظره کنم. با اینکه عدّهاى از اصحاب امام از قبیل حمران بن اعین و هشام بن سالم و قیس، در خیمه حاضر بودند، هشام بن حکم که جوانى بیش نبود، از راه رسید. حضرت براى هشام جا باز کرد و فرمود: هشام با زبان و دل، یار و ناصر ما مىباشد، و به مرد شامى فرمود: با این جوان صحبت کن. شامى به هشام گفت: پیرامون لزوم امام و حجت خدا بحث کن. هشام پرسید:
آیا خدا مصلحت بندگان را بهتر مى داند یا مردم؟ شامى گفت: خدا، هشام پرسید: چه کسى این مصالح عباد را از جانب خدا به مردم مىرساند؟ شامى گفت: رسول خدا(ص) هشام پرسید: بعد از رسول خدا چه کسى، شامى گفت: کتاب و سنت، هشام گفت: آیا کتاب و سنت امروزه براى رفع اختلافات کافى است؟ شامى گفت: بلى، هشام پرسید: پس چرا بین ما و شما اختلاف هست بهطورى که تو براى دفاع از نظریات خودت از شام به اینجا آمدى؟ شامى ساکت شد.
امام صادق(ع) به شامى فرمود: (مالَکَ لا تَتَکلَّم؟) چرا صحبت نمىکنى و ساکت شدى؟
شامى گفت: اگر بگویم: اختلاف نداریم که دروغ است و اگر بگویم: کتاب و سنت اختلافات را بر طرف مىکند که کلامى باطل و خلاف واقع است (چون کتاب و سنت را هر کسى به نفع خود توجیه مىکند) و اگر بگویم اختلاف هست ولى همگى حق مىگوئیم، کتاب و سنت عبث و بیهوده خواهد شد.
ولى اجازه دهید من این سوالات را از هشام بپرسم تا ببینم چه جوابى مىدهد امام صادق(ع) فرمود: از او سئوال کن که شخص با اطلاعى است. شامى گفت: مصلحت مردم را خدا بهتر مىداند یا خود مردم؟ (عین سئوالات هشام را یک به یک به هشام برگرداند) تا رسید به اینجا که کلام و مصالح عباد را چه کسى به ما مىرساند؟ هشام فرمود: زمان رسول خدا یا اکنون؟ شامى گفت: در حال حاضر. هشام فرمود: "هذا الْقاعِدُ الّذی تَشُدُّ الیهِ الرِّحال" این مرد که اینجا نشسته و از اطراف و اکناف مىآیند و سؤالات خود را مطرح مىکنند و قانع مىشوند و شک و شبهه آنان مرتفع مىگردد. شامى گفت: از کجا بدانم که ایشان همین گونه است که تو مىگوئى؟ هشام گفت: هر چه مىخواهى از او بپرس تا حجّت بر تو تمام گردد، شامى متوجه امام شد و با حضرت صحبت کرد و امام علیه السلام از سفر او و اتفاقاتى که در راه افتاده بود خبر داد و تماماً مورد تصدیق شامى قرار گرفت و در خاتمه شامى مستبصر شد و شهادت به امامت و حقانیت حضرت داد.
این دو مناظره مستدلّ کاملًا روشن مىسازد که خلقت بشر منهاى حجت خدا یک کار عبث و بیهودهاى خواهد بود و نتیجه خلقت جهان که براى وصول انسان به کمالات علمى و عملى است عبث خواهد شد.
آرى عقل براساس حکمت الهى و نظام جهان خلقت حکم مىکند بر ضرورت وجود یک انسان کامل تا کاروان بشریت را به سر منزل مقصود راهنمائى نماید.
پی نوشت:
رجوع کنید:دوازده گفتار درباره حضرت مهدى(ع)، ص 27 و بعد.
پایان پیام/
نظر شما