دلایلی بر اثبات وجود حجّت خدا

هشام، شاگرد امام صادق(ع) با دلایل ساده اما مستحکم، اثبات می کند که جهان بدون حجت خدا همچون بدن انسان است، بدون قلب و خلقت بشر منهاى حجت خدا یک کار عبث و بیهوده‏اى است.

خبرگزاری شبستان: بحث پیرامون مهدویت و اثبات وجود حضرت مهدی(عج)، بحثى کاملًا اسلامى است و روى سخن با مسلمانان جهان و پیروان مذاهب مختلف اسلامى است، یعنى کسانى‏که خدا، رسول خدا، قرآن و سنت را پذیرفته‏اند و هر دستور و یا گفتارى از این ناحیه برسد، انجام مى دهند و در مقابل آن تسلیم هستند. بنابراین بحث مهدویت به‏عنوان وجود یک فرد خاص و حجت خدا و خلیفه رسول اللَّه با کسى که خدا و یا رسول خدا را قبول ندارد معنى ندارد؟
البته مى‏توان با چنین فردى که منکر دین و خدا است از این زاویه وارد بحث شد که آینده تاریخ و سرانجام کاروان بشریت، به عدل و داد و رفع ظلم و ستم گرایش پیدا مى‏کند. اما چنین بحثی کلی است و به فرد خاصی توجه ندارد.
مى‏توان در تمامى مباحث مربوط به حضرت مهدى(ع) از مدارک مورد قبول مسلمانان، همچون قرآن و کلام پیامبر(ص)استفاده کرد و به آن استدلال نمود. هرچند در بعضى از مباحث مهم در رابطه مهدویت- مانند اثبات وجود حجّت‏الهى- هم دلیل عقلى وجود دارد و هم نقلى.


بر آحاد مسلمانان در هر عصر و زمانى واجب و ضرورى است که مسئله امامت را، دنبال کنند و امام زمان(ع) خود را بشناسند. لزوم پیگیرى این مسئله به جهت این است که اولًا، باید توجه کند که احکام الهى را از چه کسى اخذ مى‏کند و به فرمان چه کسى گردن مى‏نهد و آیا کسانى که به‏عنوان مصادر احکام الهى براى خود برگزیده راهى به‏سوى "اللَّه" دارند؟ و آیا مى توانند امامت و رهبرى او را با دلیل مورد قبولى به اثبات برسانند و بگویند همه گفته‏هاى این فرد صحیح و از جانب خداوند متعال است؟


روایتى را شیعه و سنى از رسول خدا(ص) نقل نموده‏اند و مورد قبول همگان است به‏طورى که علامه امینى در الغدیر مى‏نویسد دو نفر مسلمان هم در این حدیث اختلاف ندارند و نسبت به صدور این حدیث از رسول خدا(ص)احدى یافت نمى‏شود که شک و شبهه‏اى داشته باشد و علامه امینى حدود 10 کتاب از صحاح و مسانید أهل سنت نام مى‏برد که این حدیث را نقل نموده‏اند. متن حدیث از این قرار است:
قال رسول اللَّه(ص): مَن ماتَ وَلَم یَعرِفْ امامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهلّیةً.
کسى که بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد، مرگ او مرگ جاهلیت است.

قرآن راه صحیح را براى رسیدن به خدا و رسول اللَّه(ص) و اسلام واقعى با دو آیه در قرآن بیان نموده یکى در سوره شورى آیه 23 "قل لا اسئلکم علیه أجراً الا المودة فی القربى" که مى فرماید: بگو: من چیزى بعنوان اجرت رسالت از شما نمى‏خواهم جز مودت ورزیدن به ذوى القربى که زیر بناى متابعت و پیروى آنها است و دیگر در سوره فرقان آیه 57 "قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلًا" آنچه به‏عنوان پاداش رسالت خواستم براى این بود که هر که مایل است راه صحیحى براى خود انتخاب کند، بتواند. آیا راهى جز راه متابعت و عشق ورزیدن به على علیه السلام و زهراى مرضیه علیها السلام و فرزندان ایشان باقى مى‏ماند؟ که یگانه مصداق ذوى القرباى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى‏باشند؟


همین مضمون از پیامبر اکرم(ص) نقل نموده که من جمله این حدیث است که راوى از امام صادق(ع) سؤال مى‏کند آیا این روایت (من مات...) را پیامبر(ص) فرموده‏اند؟ بلى، عرض مى‏کند مراد از مرگ جاهلیت چیست؟ یعنى مى‏میرد در حالى‏که امام خود را نشناخته و به او جاهل بوده؟ و یا به مرگ جاهلیه جهلاء (همچون مردمى که در زمان جاهلیت به‏سر مى‏بردند و فاقد دین و شرف و انسانیت بودند) خواهد مرد؟
حضرت فرمود: مراد از جاهلیت کفر و نفاق و ضلال است.
و علامه امینى در توضیح ذیل حدیث یعنى (میتة جاهلیة) مى‏نویسد: بدترین نوع مرگ است یعنى مردن در حال کفر و عناد و لجاج.


مفاد این روایت هر مسلمانى را ملزم مى‏کند تا مسأله امامت، مخصوصاً امام زمان(ع) خویش را پى‏گیرى کند و اگر آن امامى را که باید بشناسد و از او پیروى کند نشناخت و با حق آشنا نشد و از دنیا رفت، اسلام او مقبول نیست و هم چون افراد زمان جاهلیت است که اسلام نیاوردند و در حال کفر و الحاد از دنیا رفتند...

براى ضرورت و لزوم پى‏گیرى شناخت امام همین بس که پیامبر اکرم(ص) براى هدایت امت، دو یادگار از خود به‏جا گذاشت و فرمود: اگر به این دو ثقل یعنى قرآن و عترت تمسّک بجوئید هرگز گمراه نمى‏شوید و این روایت که به (حدیث ثقلین) معروف است مورد قبول همه مسلمانان است. بنابر این باید تفحّص و تحقیق نمود که اهل بیت چه کسانى هستند و تا قیامت و تا کنار حوض کوثر از قرآن جدا نمى‏شوند و همتاى قرآن و یگانه وسیله هدایت امت هستند؟


در ذهن انسان با شعور، مخصوصاً موحدین و خدا شناسان از هر کیش و قومى این سئوال مطرح است که این انسان که مخدوم و مورد احترام این همه مخلوقات الهى است براى چه هدفى خلق شده است؟
به حکم عقل حکمت پرودگار، با چنین وضعى که تمام اجزاى هستى در خدمت انسان هستند، باید هدف مقدسى براى انسان در نظر گرفته شده باشد و آن هدف و غایت براى انسان‏ها غیر از رسیدن به‏کمال و وصول به مقام عبودیت و علم و معرفت به اسماء و صفات الهى چیز دیگرى نیست. قرآن کریم این حقیقت را چنین مطرح نموده است:
"خداوند همان کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین همانند آنها را نیز آفرید، فرمان او پیوسته در میان آنها فرود مى‏آید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد." طلاق: 12
اینک که معلوم گشت هدف از خلقت انسان، رسیدن به کمال علم و عرفان و عبودیت است این سوال مطرح مى‏شود کیست که بتواند این انسان را به آن هدف مقدس خود برساند؟ هزاران فرقه و مسلک در جوامع بشرى انسان را به سوى خویش دعوت مى‏کنند که هر کدام مى‏گویند: به‏دنبال ما بیائید، ریاضت کش و مرتاض هندو مى‏گوید: دست از کار و کسب و تشکیل خانواده بکش و به دنبال من در گوشه جنگل بنشین تا به کمال برسى. دیگرى مى‏گوید: کمال انسانى در سایه سرمایه‏دارى است، سومى مى‏گوید: رشد و کمال انسان به آزاد بودن او از هر قید و بند با این اختلاف فراوان در افکار و عقاید بشرى، هر انسان موحّد و خداشناسى قاطعانه حکم مى‏کند که باید فردى از جانب خداوند که مسلّح به سلاح علم و وحى بوده و از اسرار خلقت جهان و انسان آگاه باشد، براى راهنمائى و هدایت بشر مشخص شود در غیر این صورت جهان وخلقت آن، هم چون مدرسه‏اى مى‏ماند که با مصالح بسیار عالى ساخته شده اما معلم و مدرّس نداشته باشد و یا مانند بیمارستانى است که سالن‏ها و اطاق‏هاى عمل جراحى و همه امکانات لازم را داشته باشد اما دکتر و طبیب نداشته باشد و هر عاقلى حکم مى‏کند که ساختن این مدرسه و بیمارستان عبث و بیهوده است.


آرى جهان مدرسه است و انسان دانش‏آموزان این مدرسه و باید معلم و مربى وجود داشته باشد که این دانش آموزان را به اهداف عالیه واصل گرداند و آن مربى، کسى جز حجت خدا نیست. در غیر این صورت خلقت جهان عبث و بیهوده خواهد بود.
هشام آن شاگرد زبر دست امام صادق(ع) با دلایل ساده اما مستحکم، عمرو بن عبید را که منکر وجود حجت خدا بود. قانع کرد که جهان بدون حجت خدا همچون بدن انسان است بدون قلب. خلاصه حکایت از این قرار است که هشام به عالم بصرى گفت:
آیا تو چشم دارى؟ جواب داد: بلى. هشام پرسید: چه فایده‏اى دارد؟ او فواید چشم را بیان کرد و به همین منوال سؤال از دست و پا و زبان و گوش و فواید آنها کرد و او جواب داد. در آخر پرسید: تو قلب هم دارى؟( مراد از قلب نیروى عقل و فکر انسان است.) جواب داد: بلى، هشام فرمود: قلب، چه فایده‏اى دارد؟ او گفت: اگر خطائى براى اعضا رخ دهد مثلًا شبحى را از دور مى‏نگریم و نمى‏دانیم که جماد است یا نبات یا حیوان و یا انسان، به قلب مراجعه مى‏کنیم و آن رفع شبهه مى‏کند مثلًا مى‏گوید: چون آن شبح حرکت مى‏کند جماد نیست و چون روى دو پا حرکت مى‏کند حیوان نیست و انسان است و نیز گوش صدائى را از پشت دیوار مى‏شنود و نمى‏فهمد که صاحب صدا کیست؟ نیروى عقل بلا فاصله مى‏گوید: این صداى فلان شخص مى‏باشد.


هشام فرمود: خداوند حکیمى که براى بدن یک انسان با داشتن چند عضو مختصر، امامى قرار داده که شبهات را براى آنها رفع نماید آیا مى توان گفت براى کاروان بشریت،با این همه اختلافات و سلیقه‏هاى متفاوت، امامى و راهنمائى معیّن ننموده است؟ عمرو بن عبید مات و مبهوت ماند و نتوانست چیزى بگوید.

امام صادق(ع) از این مناظره با خبر شد. روزى که عدّه‏اى از اصحاب در محضر حضرت بودند، فرمودند: اى هشام! مناظره خود را با عمرو بن عبید براى ما نقل کن. هشام براى رعایت ادب و حیاء ساکت شد (اشاره به این‏که در مجلسى که شما هستید، صحیح نیست من سخن بگویم) حضرت فرمود: وقتى چیزى را از شما مى‏خواهیم، انجام دهید.
هشام واقعه را نقل نمود امام فرمود: این استدلال را چه کسى به تو آموخته بود؟ عرض کرد: از شما یاد گرفتم. حضرت فرمود: به‏خدا قسم این دلیل، در صحف ابراهیم و موسى مذکور است.
مناظره دیگر هشام‏: یونس بن یعقوب مى‏گوید
: چند روز قبل از موسم حج بود امام صادق(ع) در کنار مسجد الحرام، خیمه‏اى زده بود. شخصى از شام آمد و داخل خیمه حضرت شد و گفت:
من شخص فقیه و متکلمى هستم و از شام آمدم تا با اصحاب تو مناظره کنم. با اینکه عدّه‏اى از اصحاب امام از قبیل حمران بن اعین و هشام بن سالم و قیس، در خیمه حاضر بودند، هشام بن حکم که جوانى بیش نبود، از راه رسید. حضرت براى هشام جا باز کرد و فرمود: هشام با زبان و دل، یار و ناصر ما مى‏باشد، و به مرد شامى فرمود: با این جوان صحبت کن. شامى به هشام گفت: پیرامون لزوم امام و حجت خدا بحث کن. هشام پرسید:
آیا خدا مصلحت بندگان را بهتر مى داند یا مردم؟ شامى گفت: خدا، هشام پرسید: چه کسى این مصالح عباد را از جانب خدا به مردم مى‏رساند؟ شامى گفت: رسول خدا(ص) هشام پرسید: بعد از رسول خدا چه کسى، شامى گفت: کتاب و سنت، هشام گفت: آیا کتاب و سنت امروزه براى رفع اختلافات کافى است؟ شامى گفت: بلى، هشام پرسید: پس چرا بین ما و شما اختلاف هست به‏طورى که تو براى دفاع از نظریات خودت از شام به‏ اینجا آمدى؟ شامى ساکت شد.
امام صادق(ع) به شامى فرمود: (مالَکَ لا تَتَکلَّم؟) چرا صحبت نمى‏کنى و ساکت شدى؟
شامى گفت: اگر بگویم: اختلاف نداریم که دروغ است و اگر بگویم: کتاب و سنت اختلافات را بر طرف مى‏کند که کلامى باطل و خلاف واقع است (چون کتاب و سنت را هر کسى به نفع خود توجیه مى‏کند) و اگر بگویم اختلاف هست ولى همگى حق مى‏گوئیم، کتاب و سنت عبث و بیهوده خواهد شد.
ولى اجازه دهید من این سوالات را از هشام بپرسم تا ببینم چه جوابى مى‏دهد امام صادق(ع) فرمود: از او سئوال کن که شخص با اطلاعى است. شامى گفت: مصلحت مردم را خدا بهتر مى‏داند یا خود مردم؟ (عین سئوالات هشام را یک به یک به هشام برگرداند) تا رسید به اینجا که کلام و مصالح عباد را چه کسى به ما مى‏رساند؟ هشام فرمود: زمان رسول خدا یا اکنون؟ شامى گفت: در حال حاضر. هشام فرمود: "هذا الْقاعِدُ الّذی‏ تَشُدُّ الیهِ الرِّحال" این مرد که اینجا نشسته و از اطراف و اکناف مى‏آیند و سؤالات خود را مطرح مى‏کنند و قانع مى‏شوند و شک و شبهه آنان مرتفع مى‏گردد. شامى گفت: از کجا بدانم که ایشان همین گونه است که تو مى‏گوئى؟ هشام گفت: هر چه مى‏خواهى از او بپرس تا حجّت بر تو تمام گردد، شامى متوجه امام شد و با حضرت صحبت کرد و امام علیه السلام از سفر او و اتفاقاتى که در راه افتاده بود خبر داد و تماماً مورد تصدیق شامى قرار گرفت و در خاتمه شامى مستبصر شد و شهادت به امامت و حقانیت حضرت داد.


این دو مناظره مستدلّ کاملًا روشن مى‏سازد که خلقت بشر منهاى حجت خدا یک کار عبث و بیهوده‏اى خواهد بود و نتیجه خلقت جهان که براى وصول انسان به کمالات علمى و عملى است عبث خواهد شد.
آرى عقل براساس حکمت الهى و نظام جهان خلقت حکم مى‏کند بر ضرورت وجود یک انسان کامل تا کاروان بشریت را به سر منزل مقصود راهنمائى نماید.

پی نوشت:

رجوع کنید:دوازده گفتار درباره حضرت مهدى(ع)، ص 27 و بعد.

 

پایان پیام/

کد خبر 146471

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha