خبرگزاری شبستان: مسأله مهدویّت در اسلام- و بالاخص در تشیّع- یک فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجى است، نه در شعاع زندگى یک قوم و یک ملّت و یا یک منطقه و یا یک نژاد بلکه در شعاع زندگى بشریّت. مربوط به این نیست که یک منجى بیاید و مثلا شیعه را یا ایران را یا آسیا را یا مسلمانان جهان را نجات دهد، مربوط به این است که یک منجى و مصلح ظهور کند و تمام اوضاع زندگى بشر را در عالم دگرگون کند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغییر بدهد.
ممکن است افرادى خیال کنند که دلیلى ندارد در عصر علم و دانش، در عصرى که بشر زمین را در زیر پاى خود کوچک مىبیند و آهنگ تسخیر آسمانها را دارد، تصوّر کنیم که خطرى بشریّت را تهدید مىکند و بشریّت نیازى به چنین مدد غیبى دارد.
بشریّت روز به روز مستقلتر و بالغتر و کاملتر مىشود و طبعاً نیازمندىاش به کمکها و مددهاى غیبى (به فرض قبول آنها) کمتر مىگردد. عقل و علم تدریجاً این خلأها و نیازها را پر مىکند و از میان مىبرد. خطر، آن زمان بشریّت را تهدید مىکرد که جهالت و نادانى حکمفرما بود و افراد بشر به موجب جهالت و نادانى موجبات نیستى خود را فراهم مىکردند، تعادل و توازن را در زندگى به هم مىزدند؛ امّا پس از روشن شدن فضاى جهان به نور علم و دانش دیگر خطرى نیست.
متأسّفانه این خیال، خیال باطلى است. خطراتى که به اصطلاح در عصر علم و دانش براى بشریّت است از خطرات عصرهاى پیشین کمتر نیست، بیشتر است و عظیمتر است.
اشتباه است اگر خیال کنیم منشأ انحرافات بشر همیشه نادانى بوده است.
علماى اخلاق و تربیت همواره این مسأله را طرح کرده و مىکنند که آیا تنها منشأ انحرافات بشر نادانى است و بنابراین «تعلیم» کافى است براى مبارزه با انحرافات، و یا اینکه نادانى یکى از علل انحرافات بشر است؛ انحرافات بشر بیشتر از ناحیه غرایز و تمایلات مهار نشده است، از ناحیه شهوت و غضب است، از ناحیه افزون طلبى،جاه طلبى، برترى طلبى، لذّت طلبى و بالاخره نفسپرستى و نفعپرستى است؟ بدون شک نظریّه دوم صحیح است.
اکنون ببینیم در عصر ما که به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرایز بشر، شهوت و غضب بشر، حسّ جاهطلبى و برترى طلبى بشر، حسّ افزون طلبى بشر، حسّ استخدام و استثمار بشر، نفسپرستى و نفعپرستى بشر و بالاخره ستمگرى بشر در چه حالى است؟ آیا در پرتو علم همه اینها ساکن و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حقّ خود و حدّ خود و عفاف و راستى و درستى جایگزین آن شده است؛ یا کار کاملًا بر عکس است، غرایز بشر بسى دیوانهتر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت کارىاى شده در دست این غرایز، فرشته علم در خدمت دیو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساکر علم خادمان سیاستمداران و عساکر جاه طلبى و مدّعیان «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» گشتهاند؟!
گمان نمىکنم بتوان کوچکترین تردیدى در این مطلب روا داشت که پیشرفتهاى علمى کوچکترین تأثیرى روى غرایز بشر نکرده است، برعکس بشر را مغرورتر و غرایز حیوانى او را افروختهتر کرده است و به همین جهت خود علم و فن، امروز به صورت بزرگترین دشمن بشر در آمده است، یعنى همین چیزى که بزرگترین دوست بشر است بزرگترین دشمن بشر شده است. چرا؟
علم چراغ است، روشنایى است. استفاده از آن بستگى دارد که بشر این چراغ را در چه مواردى و براى چه هدفى به کار ببرد؛ به قول سنایى براى مطالعه یک کتاب از آن استفاده کند و یا براى دزدیدن یک کالا در شب تاریک و «چو دزدى با چراغ آید گزیدهتر برد کالا».
بشر علم را همچون ابزارى براى هدفهاى خویش استفاده مىکند، امّا هدف بشر چیست و چه باید باشد؟ علم دیگر قادر نیست هدفهاى بشر را عوض کند؛ ارزشها را در نظرش تغییر دهد، مقیاسهاى او را انسانى و عمومى بکند. آن دیگر کار دین است، کار قوّهاى است که کارش تسلّط بر غرایز و تمایلات حیوانى و تحریک غرایز عالى و انسانى اوست. علم همه چیز را تحت تسلّط خویش قرار مىدهد مگر انسان و غرایز او را. انسان علم را در اختیار مىگیرد و در هر جهت که بخواهد آن را به کارمىبرد؛ امّا دین انسان را در اختیار مىگیرد، جهت انسان را و مقصد انسان را عوض مىکند.
ویل دورانت در مقدّمه لذّات فلسفه درباره «انسان عصر ماشین» مىگوید:
«ما از نظر ماشین توانگر شدهایم و از نظر مقاصد فقیر.»
انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل این عصر در اینکه اسیر و بنده خشم و شهوت خویش است هیچ فرق نکرده است. علم نتوانسته است آزادى از هواى نفس را به او بدهد. علم نتوانسته است ماهیّت حجّاجها، چنگیزها، نادرها، ابومسلمها، سزارها را عوض کند. آنها با همان ماهیّت بعلاوه مقدار زیادى نفاق و دورویى و تظاهر بر جهان حکومت مىکنند با این تفاوت که علم دست آنها را درازتر کرده است، تیغ یک ذرعىشان تبدیل شده به موشک بمبافکن قارهپیما.
ما به دلیل اینکه مؤمن و مسلمانیم و در عمق ضمیرمان این اصل وجود دارد که:
«جهان را صاحبى باشد خدا نام» هر چه در دنیا پیشامدهایى مىشود هرگز احساس خطر عظیم، خطرى که احیاناً بشریّت را نیست و نابود کند و کره زمین را تبدیل به توده خاکستر کند و زحمات چند هزار ساله بشریّت را کأن لم یکن نماید نمىکنیم. در ته دل خودمان باور داریم که سالهاى سال، قرنها، شاید میلیونها سال دیگر، در روى این زمین زندگى و حیات موج خواهد زد. فکر مىکنیم بعد از ما آن قدر مسلمانها بیایند و زندگى کنند و بروند که فقط خدا عدد آنها را مىداند. آرى، ما در ته دل خود اینطور فکر مىکنیم و هرگز این اندیشه را به خود راه نمىدهیم که ممکن است عمر جهان یعنى عمر بشر و عمر زمین ما به پایان رسیده باشد.
تعلیمات انبیاء، نوعى امنیّت و اطمینان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاى غیبى ایمان و اتّکا داریم. اگر به ما بگویند یک ستاره عظیم در فضا درحرکت است و تا شش ماه دیگر به مدار زمین مىرسد و با زمین ما برخورد مىکند و در یک لحظه زمین ما به یک توده خاکستر تبدیل مىشود بازهم با همه ایمان و اعتقادى که به پیشبینىهاى دانشمندان داریم به خود ترس راه نمىدهیم، در ته دلمان یک نوع ایمان و اطمینانى هست که بنا نیست بوستان بشریّت که تازه شکفته است در اثر باد حوادث ویران گردد.
آرى، همان طورى که باور نمىکنیم زمین ما به وسیله یک ستاره، یک حادثه جوّى نیست و نابود شود، باور نمىکنیم که بشریّت به دست خود بشر و به وسیله نیروهاى مخرّبى که به دست بشر ساخته شده منهدم گردد. آرى، ما به حکم یک الهام معنوى که از مکتب انبیاء گرفتهایم باور نمىکنیم.
دیگران چطور؟ آیا آنها هم باور نمىکنند؟ آیا همین اطمینان و خوشبینى نسبت به آینده انسان و زمین و زندگى و تمدّن و خوشبختى و بهروزى و عدالت و آزادى در آنها وجود دارد؟ ابداً.
هر چندى یک بار در روزنامهها، در نطقها و سخنرانیهاى گردانندگان سیاست جهان آثار بدبینى شومى نسبت به آینده بشریّت و تمدّن مشاهده مىکنیم. اگر از آن درسى که دین به ما آموخته صرف نظر کنیم و ایمان به مددهاى غیبى را از دست بدهیم و تنها بر اساس علل ظاهرى حکم کنیم باید به آنها حق بدهیم که بدبین باشند. چرا بدبین نباشند؟ در دنیایى که سرنوشتش بستگى پیدا کرده به دگمهاى که انسانى فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرّب که قدرت آنها را خدا مىداند به کار بیفتد، در دنیایى که به راستى بر روى انبارى از باروت قرار گرفته و جرقّهاى کافى است که یک حریق جهانى به وجود بیاورد، چه جاى خوشبینى به آینده است؟ راسل در کتاب امیدهاى نو مىگوید:
«زمان حاضر زمانى است که در آن حسّ حیرت توأم با ضعف و ناتوانى همه را فرا گرفته است. مىبینیم به طرف جنگى پیش مىرویم که تقریباً هیچکس خواهان آن نیست؛ جنگى که همه مىدانیم قسمت اعظم نوع بشر را به دیار نیستى خواهد فرستاد. و با وجود این مانند خرگوشى که در برابر مار افسون شده باشد خیره خیره به خطر نگاه مىکنیم بدون آنکه بدانیم براى جلوگیرى از آن چه باید کرد؟
در همه جا داستانهاى مخوف از بمب اتمى و هیدروژنى و شهرهاى با خاک یکسان شده ...؛ ولى با اینکه عقل حکم مىکند که از مشاهده چنین دورنمایى بر خود بلرزیم، چون جزئى از وجودمان از آن لذّت مىبرد و شکافى عمیق روح ما را به دو قسمت سالم و ناسالم تقسیم مىکند، براى جلوگیرى از بدبختى تصمیم قاطعى نمىگیریم.»
چه تصمیمى؟ مگر بشر قادر است چنین تصمیمى بگیرد؟ هم او مىگوید:
«دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاریخى، طولانى، ولى نسبت به دورههاى زمینشناسى کوتاه است. تصوّر مىکنند انسان یک میلیون سال است که به وجود آمده. اشخاصى هستند و از آن جمله اینشتاین که به زعم آنها بسیار محتمل است که انسان دوره حیات خود را طى کرده باشد و در ظرف سنین معدودى موفّق شود با مهارت شگرف علمى خود، خویشتن را نابود کند.»
انصافاً اگر بر اساس علل مادّى و ظاهرى قضاوت کنیم این بدبینىها بسیار بجاست. فقط یک ایمان معنوى، ایمان به «امدادهاى غیبى» و اینکه «جهان را صاحبى باشد خدا نام» لازم است که این بدبینىها را زایل و تبدیل به خوشبینى کند و بگوید بر عکس، سعادت بشریّت، رفاه و کمال بشریّت، زندگى انسانى و زندگى مقرون به عدل و آزادى و امن و خوشى بشر، در آینده است و انتظار بشر را مىکشد.
اگر این بدبینى را بپذیریم واقعاً مسأله صورت عجیب و مضحکى به خود مىگیرد؛ مثل بشر مثل طفلى مىشود که در اوّلین لحظهاى که قادر مىشود چاقو به دست بگیرد آن را به شکم خود مىزند، خودکشى مىکند و کوچکترین حظّى از وجود خود نمىبرد.
مىگویند از عمر زمین در حدود چهل میلیارد سال مىگذرد و از عمر انسان در حدود یک میلیون سال. مىگویند اگر همه زمین و حیوان و انسان را که بر روى زمین به وجود آمده، کوچک کنیم و نسبت بگیریم، مثلًا عمر زمین را یک سال فرض کنیم و نسبت بگیریم، هشت ماه از این سال گذشته و اساساً جاندارى در آن وجود نداشته است؛ در حدود ماه نهم و دهم اوّلین جاندارها به صورت ویروسها، باکتریها و موجودات تک سلّولى به وجود آمده است؛ در هفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمدهاند؛ در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.
دورهاى که دوره تاریخى انسان به شمار مىرود و انسان قبل از آن در حال توحّش در جنگلها و غارها زندگى مىکرده است شصت ثانیه اخیر آن است که در این شصت ثانیه اخیر است که استعداد انسان ظهور کرده و عقل و علم بشر دستاندرکار شده و تمدّن عظیم و شگفتآور به وجود آمده است و انسان استعداد خود را کم و بیش به ظهور رسانده است. در همین شصت ثانیه است که انسان خلیفة اللّه بودن خود را به ثبوت رسانیده است. حالا اگر بنا باشد که انسان به همین زودى با مهارت شگرف علمى خود، خود را نابود کند و اگر واقعاً انسان با قدرت علمى خود گور خود را به دست خود کنده باشد و چند گامى بیشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد؛ اگر واقعاً چنین خودکشى اجتماعى در انتظار بشر باشد باید بگوییم خلقت این موجود بسى بیهوده و عبث بوده است.
آرى، یک نفر مادّى مسلک مىتواند اینچنین فکر کند ولى یک نفر تربیت شده در مکتب الهى اینطور فکر نمىکند؛ او مىگوید: ممکن نیست که جهان به دست چند نفر دیوانه ویران شود؛ او مىگوید: درست است که جهان بر سر پیچ خطر قرار گرفته است ولى خداوند همان طور که در گذشته- البتّه در شعاع کوچکترى- این معجزه را نشان داده، بر سر پیچهاى خطر بشر را یارى کرده و از آستین غیب مصلح و منجى رسانده است، در این شرایط نیز چنان خواهد کرد که عقلها در حیرت فرو رود؛ او مىگوید:
کار جهان عبث نیست؛ ....، عمر جهان به پایان نرسیده است، هنوز اوّل کار است، دولتى مقرون به عدل و عقل و حکمت و خیر و سعادت و سلامت و امنیّت و رفاه و آسایش و وحدت عمومى و جهانى در انتظار بشریّت است، دولتى که در آن دولت حکومت با صالحین است و انتخاب اصلح به معنى واقعى در آن صورت خواهد گرفت. روز بهروزى خواهد رسید .... در آن روز به عدالت حکم شود و ستم براى همیشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمین برکات و استعدادهاى خود را ظاهر گرداند و حدّ اکثر استفاده از منابع و خیرات زمین صورت گیرد، فقیرى پیدا نشود که مردم صدقات و زکوات خود را به او بدهند و این است معنى سخن خدا: عاقبت از آن متّقیان است.
بجاى اینکه مأیوسانه بنشینیم و بگوییم کار بشر تمام شده و بشر به دست خود گور خود را کنده و چند گامى بیشتر با آن فاصله ندارد و روزهاى خوش بشر دارد به پایان مىرسد، مىگوییم:
باش تا صبح دولتش بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است
همان طور که ظهورهاى گذشته پس از سختیهایى بوده، قطعاً این ظهور نیز پس از سختیها و شدّتها خواهد بود. همیشه برقها در ظلمتها مىجهد.
على (ع) اشاره به ظهور مهدى موعود مىکند و چنین مىفرماید:
... همانا فردا- و فردا چیزى ظاهر خواهد کرد که او را نمىشناسید و انتظارش را ندارید- آن حاکم انقلابى هر یک از عمّال حکومتهاى قبلى را به سزاى خویش خواهد رسانید، زمین پارههاى جگر خود را از معادن و خیرات و برکات براى او بیرون خواهد آورد و کلیدهاى خود را با تمکین به او تسلیم خواهد کرد؛ آن وقت به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعى چیست، و کتاب خدا و سنّت پیامبر را احیاء خواهد کرد.(نهج البلاغه، خطبه 136.)
... قرآن کریم هم مىفرماید:
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ.
ما از پیش اطلاع دادهایم که وارث اصلى زمین، بندگان صالح و شایسته ما خواهند بود (براى همیشه زمین در اختیار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسیران هواى نفس نخواهد بود).
آرى، این است فلسفه بزرگ مهدویّت؛ در عین اینکه پیشبینى یک سلسله تکانهاى شدید و نابسامانیها و کشتارها و بىعدالتیهاست، پیشبینى یک آینده سعادتبخش و پیروزى کامل عقل بر جهل، توحید بر شرک، ایمان بر شک، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است؛ لهذا نوید و آرزوست . ( مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج3، ص: 356 و بعد).
پایان پیام/
نظر شما