در قافله سردم باران پر درد است
باران پر درد از خاطره سرد است
هان خاطره سردم رو کرده حال من
رو کرده حال من با رنگ و رخی زرد است
در میکده عشقم آتش به چه کار آید
این قافله طوفانی است آتش مثل گرد است
یک رو رخ مهتابت نظمم نتوان وصفت
جادوگر جادویی چشمان تو هم طردست
بازیچه چشمانت باران شده ام هم بستر
هوشم همه جان من داری تو همه در دست
*******
در نظم تو این قلم به جان آمد
در وصف تو این جان به زبان آمد
هر دم سخن از جایگه و مرتبه ات شکر
سردفتر زیبایی و قرآن به میان آمد
افسوس ز تاب و تب من شور انسان
در وصف تو ترسایی و زرتشت مسلمان آمد
گویی ز سر درد به بالین طبیب
حالی است ز هجرت که همه درد به درمان آمد
در پی روی و رخ ماه ولی انجمن سبز
هجری پی درد است چه پنهان آمد
در جملگی از وصف ولی هر که شنودش
سخت کافر اگرش نیک به ایمان آمد
دو غزل از ابراهیم نژاد در وصف امام زمان (عج)
نظر شما