خبرگزاری شبستان//قم
در ادامه صحبت هایمان متوجه شدیم که چایی ها حسابی سینه پهلو کرده اند. گرمای حرف هایمان باعث شد تا یک استکان چای سرد میهمان خانه شهید حقانی باشم و شاید این تنها باری است که چای سردی می نوشم ولی در نظرم داغ داغ است.
خانم حقانی ادامه می دهد: همسرم برای تبلیغ به مناطق محروم می رفت. مثلا مدتی در بندرعباس بود. به حکم امام آنجا بودیم بعد از پیروزی انقلاب بود. اوضاع در آنجا به هم ریخته بود. همسرم درآن شهرمدتی امام جمعه بود و حتی در مدتی که در جنوب بودیم، رییس دادگاه شهر هرمزگان هم شد. در کنار تمام مسئولیت ها گاهی به دیدن کپرنشین ها می رفت. با آنها صحبت می کرد و گاهی هم برایشان غذا می برد. ارتباط خوبی با مردم آنجا و بخصوص فقرا و دردمندان جنوب برقرار کرده بود.
خانم حقانی عکس هایی از آن دوران داشت که نشانم داد، جالب بودند...
20سال زندگی مشترک داشتیم؛ حتی سه سال هم در کنار هم نبودیم
نگاهی به عکس ها می اندازد و ادامه می دهد: ما 20 سال با هم زندگی کردیم ولی شاید سه سال در کنار هم نبدیم. آقای حقانی فردی به دور از طمع و ریاکاری بود و هیچ علاقه ای به پشت میزنشینی و ریاست نداشت. او برای رضای خدا و بی سرو صدا کار می کرد.
همسر شهید حقانی ادامه می دهد:از دیگر مناطق محرومیکه حضور داشت، کرمان بود. آنجا خدمات زیادی داشت. بنای ساخت مسجد و حمام را برای مردم این شهر گذاشت. به گروهی تحت عنوان "فرقان" در کرمان درس می داد و به آنها قرآن نیز آموخت. گروهی که تا مدت ها بعد با هم ماندند و در یکی از عملیات ها در سال های جنگ 13 نفر از بچه هایی که آن روز دراین گروه شاگرد همسرم بودند به شهادت رسیدند.
وی درادامه به نمایندگی شهید حقانی از سوی مردم بندرعباس در مجلس شورای اسلامی اضافه می کند: در آن سال ها دختر بزرگترم عقد کرده بود. دامادمان هم (آقای هاشمی) دانشجوی کرمان بود که به علت بسته شدن دانشگاه ها به تهران آمده بود و زحمت رانندگی را برای همسرم می کشید. آقای حقانی رانندگی خوب بلد نبود. پیکان قسطی، آن روزها از مجلس گرفته بود که رانندگی اش بر عهده دامادمان بود و او زحمتش را می کشید.
دامادم تعریف می کند، یکی از روزهای پرکار همسرم در کمیسیون مجلس بود، حتی نرسیده بود نهار بخورد. وقتی رسیدم کنارش دیدم که کیک به همراه چای می خورد و در همین لحظه به من گفت: سید، کارت داشتم. ایستادم تا کارش را بگوید. به یکباره شروع کرد از شما (همسر شهید حقانی) گفتن. می گفت: او برایمان زحمت زیاد کشیده، قدرش را بدانید. مواظب حاج خانم باشد.
خانم حقانی با گلایه مندی از برخی از آقایان مشغول در مجلس می گوید: همسر من و خیلی از افراد دیگر که هنوز هم نمونه هایی از آنها را می توان یافت، آرام و بدون سرو صدا در مجلس آن روزگار که با وضعیت نابسامانی به اداره امور می پرداخت، خدمت می کردند. بسیار از زبان هم دوره ای هایش و همچنین رهبر معظم انقلاب که در آن زمان رییس یکی از کمیسیون های مجلس بودند، شنیده ام که گفته اند: شهید حقانی آرام و بی سر و صدا در مجلس بجای چند نفر زحمت می کشید...
همسرم یک تنه به اندازه چند نفر در امورات مجلس زحمت می کشید؛ مجلسی های امروز به فکر دغدغه های مردم باشند
ولی متاسفانه در این روزگار گاها مسائلی از خانه ملت به گوش می رسد که انسان می ماند، هدف از این حضور چیست... می شنوم برخی از مجلسی ها برای سفرهای خارجی دست و پا می زنند... و یا اینکه اصلا در برخی موارد از مسائل و مشکلات خانواده های شهدا مطلع نیستند. تقاضای من از افرادی که در چنین اموری هستند این است که به درد مردم برسند و بجای دست و پا شکستن برای سفرهای آن چنینی به فکر شناسایی مشکلات مردم و چاره جویی برای آنها باشند.
خانم حقانی که دل پری در این خصوص داشت، می گوید: بگذریم. خاطرم هست، سه روز قبل از فاجعه هفت تیر و شهادت همسرم و همراهانش من، همسرم و دامادم داخل ماشین از خیابان سرچشمه می گذشتیم.از کوچه زغالیا رد می شدیم. شلوغی و بی سرو تهی اوضاع با وجود قرار داشتن دفتر حزب جمهوری در آن نزدیکی باعث شد تا آقای حقانی کمی ناراحت شود و گفت: "یک کلام نمی پرسند در ماشین چی داری، عن قریب است که حزب برود بالا (بمب گذاری شود)". و همین اتفاق هم افتاد...
دو روزی گذشت و شب سوم رسید. از بعد از ظهر آن روز همسرم داخل اتاقی سجاده انداخته و مشغول نماز بود. به نظرم خیلی طول کشید. پیشش رفتم و گفتم: "چی شده، امشب با خدای خودت خلوت کردی؟". نگاهی به من انداخت و جوابی نداد. با بچه ها گرم گرفت. آن زمان ما پنج فرزند داشتیم و من پسر کوچکمان (غلامحسین) که همنام پدرش است را باردار بودم.
دلش میوه می خواست؛ از بچه ها خواست تا مراقب مادرشان باشند
آن شب در دفتر حزب جلسه داشتند. دلش میوه می خواست، برایش یک قاچ طالبی بریدم و پرسیدم برای شام تاس کباب می گذارم. این غذا را دوست داشت. گفت: بار بزار. یادم نمی رود، موقع رفتن به بچه ها سفارش من را کرد و گفت: بچه ها مراقب مادرتان باشید.من نیز گفتم: چه اتفاقی افتاده من عزیز شدم. گفت: "شما عزیز بودی". و راهی شد و رفت. همسرم آن شب با حالت وداع از خانه خارج شد.
با حالتی خاص ادامه می دهد: آن شب صدای انفجار خیلی شدید بود ولی ما نشنیدیم. آن شب آقای گل محمدی، پسر صاحب خانه مان در تهران، دامادم و برادرم حالت عجیبی داشتند. انفجار اتفاق افتاده بود و من هنوز خبر نداشتم، آنها هم به بهانه انفجار بمب گذاری در پارک لاله از خانه خارج شدند. من هم فکر کردم سر و صداهای بیرون بخاطر همین قضیه است تا فردا صبح که خبر را از رادیو شنیدم و گوینده خبر نام همسرم (غلامحسین حقانی) را در بین نام شهدای هفت تیر خواند...
و من تازه معنای آن نماز بلند مدت و وداع معنادار همسرم با اهل خانه را فهمیدم..
شهدا از ما انتظار دارند؛ لااقل آنها را خوب بشناسیم
خانم حقانی به ترتیب وقایع بعد از شهادت، خاکسپاری شهید، نقل مکان مجدد به قم به درخواست فرزندانش و همچنین مراحل رشد و به عرصه رسیدن فرزندانش را می گوید و ادامه می دهد: همه خانواده شهدا این سختی ها را متحمل شده اند ولی متاسفانه فرهنگ سازی ما در این خصوص اصلا خوب نیست. گاهی می گوییم شهدا بخاطر حفظ دین رفتند گاهی می گوییم بخاطر حفظ حجاب رفتند ولی امروز متاسفانه اصلا در خصوص حجاب وضعیت خوبی نداریم.
خود من شخصا در یکی از هتل های تهران حضور داشتم و در گذر از طبقه ای دیگر جشن ازدواجی را دیدم که وضعیت پوشش عروس آن مجلس و حتی میهمان ها برایم درد آور بود ولی باید دید برای بهتر جا انداختن حجاب و بیان علت های توصیه اسلام به حجاب نگه داشتن بانوان آیا تا کنون کار خاصی انجام داده ایم؟
وی در پایان با اشاره داستان معروفی از حضرت فاطمه (س) در خصوص نحوه برخورد ایشان با آن مرد کور می افزاید: زنان جامعه ما باید ارزش خود را بدانند، بدانند که عروسک نیستند و بدانند چرا حضرت فاطمه (س) در آن لحظه گفت: آن مرد کور است، من که کور نیستم.
خانم حقانی برای بدرقه ام می آید با یک ظرف قیسی و می گوید چای که سرد شد، میوه بردار، میهمان آقای حقانی هستی. او همیشه با گشاده رویی از میهمانان خود پذیرایی می کرد..
پایان پیام/
نظر شما