روشنفکری در ایران چگونه متولد شد

حقیقت این است که حرکت روشنفکری در ایران از اول، یک حرکت انحرافی، وابسته، حرکتی نه در خط ترقی و تعالی ایران و اندیشه ایرانی بود؛ یک حرکت صددرصد وابسته بود.

خبرگزاری شبستان: پس از آن که در سلسله نوشتارهای گذشته، موضوع "فرهنگ و هنر ایران و انقلاب" را از منظر رهبر معظم انقلاب مورد بررسی قراردادیم، این بار نوبت واکاوی مبحث "پیدایی روشنفکری در ایران" در منظومه فکری ایشان است:

 

روشنفکر کیست؟ چه باید کرد؟
روشنفکر، آن کسی است که با اندیشه‌ای که می‌کوشد آزاد باشد، در محیط اجتماعی، زندگی می‌کند، روشن‌بین است، آگاه است، از مسایلی آشناست که توده مردم و عامه مردم به طور طبیعی از آن آگاه نیستند. هر اسمی روی این جمع می‌گذارید، بگذارید. او در جایی ایستاده است که جریان‌ها را می‌بیند و می‌تواند آنها را بشناسد. مردم به طور طبیعی از دانستن آنچه او می‌داند، ناتوان‌اند؛ مگر او بگوید و او بخواهد.

 

روشنفکر باید مایه‌ای از روشنی را در جامعه ایجاد کند، باید پیام‌آور نور و روشنایی باشد، باید نقاط ابهام را بزداید، باید مغزهای مرده، مغزهای بی‌خبر و مغزهای ساده‌اندیش را که جز از طریق چشم نمی‌توانند پیرامون خود را بشناسند و بفهمند، توجیه کند؛ باید فرهنگ‌ساز باشد، معلم مردم باشد، مرشد مردم باشد.

 

روشنفکر باید توی مردم باشد، پایگاه‌ روشنفکری توده مردم‌اند، همچنان که قلمرو روشنفکری هم مردم‌اند. این نقش روشنفکر است، البته در گذشته روشنفکران گاهی این نقش را ایفا کردند و گاهی هم ایفا نکردند.

 

بهترین و متعهدترین روشنفکران آن کسی است که سخنش را با عملش همراه کند، اگر به میان مردم آمد، روشن‌گری را در کنار عمل در کنار کاری که مردم می‌کنند و آنچه او منتظر بوده است که بر روشن‌گری او مترتب بشود، همراه کند. این متعهدترین روشنفکران است، روشنفکر خطرپذیر، روشنفکر دل‌سوز، روشنفکری که ناز روشنفکری خود را بر دوش مردمی که از او بهره برده‌اند، نگذارد؛ بر آنها منتی نداشته باشد که به آنها آموخته و به آنها گفته زیرا مردم هم به او چیزها می‌آموزند.

 

روشنفکری در ایران چگونه متولد شد؟
منتهی در جامعه ما روشنفکر جماعت –این قشر- بیمار متولد شدند. از اول مشروطیت که در جامعه ما روشنفکری به وجود آمد، بیمار به وجود آمد، یعنی وابسته به غرب به وجود آمد، من بارها گفته‌ام روشنفکری در ایران بیمار، وابسته و بی‌ایمان متولد شد.

 

حقیقت این است که حرکت روشنفکری در ایران از اول، یک حرکت انحرافی، وابسته، حرکتی نه در خط ترقی و تعالی ایران و اندیشه ایرانی بود؛ یک حرکت صددرصد وابسته بود. روشنفکری آن روز معنایش این بود که برای آموختن اندیشه و دانش، به مراکز سنتی فکر و علم در داخل جامعه خود ما مراجعه نشود بلکه آن کسی که می‌خواهد فکر و علم و بینش و معلومات به دست بیاورد، برود در منطقه‌ای دیگر، در دنیایی دیگر که برای ایرانی آن روز دنیای نویی بود، آنجا تحصیل علم کند.

 

روشنفکران چه سوغاتی از فرنگ آوردند؟
تا اینجای قضیه اشکالی ندارد. کسی که دنبال علم هست، همه جا می‌رود. اسلام هم به ما گفته ولو در راه‌های دور بروید علم را پیدا کنید؛ این مانعی نداشت اما آن کسانی که علم را از فرنگ مطالبه می‌کردند و دنبالش به فرنگ می‌رفتند، وقتی برمی‌گشتند، تنها علم نبود که آورده بودن بلکه دو کار دیگر انجام گرفته بود؛ اولا غیر از علم همه رویدادها و عوارض ذهن یک انسان را هم با خود می‌آوردند، اخلاق فرنگی را هم می‌آوردند، کیفیت لباس‌پوشیدن فرنگی را هم با خودشان می‌آوردند، کیفیت غذا خوردن فرنگی را هم با خودشان می‌آوردند، خصلت‌های جغرافیایی و اقلیمی یک مردم را هم با خودشان می‌آوردند.

 

آن آدمی که در یک منطقه گرمسیر و خشک زندگی می‌کند، به طور طبیعی یک سری خصلت‌هایی دارد غیر از آن کسی که در منطقه مرطوب و سرد مثلا زندگی می‌کند؛ این دیگر چیزی نیست که مربوط به علم و فن و فرهنگ و معرفت باشد اما این روشنفکر از اروپا برگشته آن روز، سعی می‌کرد حتی خصوصیات و خصلت‌های طبیعی و اقلیمی و جغرافیایی را هم با خودش بیاورد و اگر مثلا مردم فلان کشور در حرف زدن نوعی تکه کلام دارند، آن تکه کلام را هم با خودش بیاورد و اگر فارسی هم حرف می‌زند با لهجه فرنگی حرف بزند. این یک خصوصیت دیگر که او فقط حامل علم نبود، حامل هر چیزی بود که گیرش آمده بود، از لباس و از خوراک و از همسرگیری و از همسر و از اخلاق و از سنت‌ها و غیره ذلک.

 

خصوصیت دوم این بود که او که از فرنگ برمی گشت، دیگر برای جامعه خودش و ملت خودش و فرهنگ خودش، پشیزی اعتبار قایل نبود و معتقد بود این غلط است. در این تردیدی نیست که ما آن روز عقب بودیم، هیچ شبهه‌ای نداریم که حکام جایر در طول چند قرن، ما را با سرگرم کردن به جنگ‌های خانمان‌برانداز از تعقیب جریان‌های علمی و فکری جهان، عقب انداخته بودند؛ چه در زمان قاجاریه و چه قبل از قاجاریه. شما تاریخ ایران را بخوانید، مرتب جنگ است میان خانواده‌ها، میان قدرت‌طلبان و این موجب شد که فرهنگ ما عقب بماند. در این تردیدی نیست، حکام خودکامه و جایرمان اجازه نداده بودند که خیزی برداریم و به طرف علم و فرهنگ جدید حرکت کنیم، بنابراین روشنفکر غرب‌زده این حرف را راست می‌گفت که ما عقب‌ایم و ما به او حق می‌دهیم. خیلی خب، عقب‌ایم، بروید بخوانید، یاد بگیرید، برگردید ما را بکشید جلو.

 

فرهنگ ایران؛ حلقه مفقوده ذهن روشنفکران
اما آنها به این اکتفا نمی‌کردند. ما چیزی داشتیم که غرب یقینا از آن تهیدست بود. ما یک فرهنگ هزار و چهارصد ساله داشتیم، آن روز هزار و سیصد ساله داشتیم. ما حجم کتاب‌های علمی و فنی و فرهنگی‌مان از حجم همه نوشته‌جات غرب به مراتب بیشتر بود، در صد سال پیش. ما آن روز می‌توانستیم افتخار کنیم که شجره‌نامه فرهنگستان غرب و دانشگاه‌های غرب می‌رسد به نقطه‌ای که مال ما و مولود ما و متعلق به ماست؛ یعنی اندلس، این را داشتیم اقلا. اما این روشنفکرهای غرب‌زده همه اینها را فراموش کردند. آمدند گفتند ما هیچ چیز نداریم. آمدند گفتند ما اگر بخواهیم آدم بشویم، اگر ایرانی بخواهد کسی بشود و به جایی برسد باید لباس ایرانی‌گری و شرقی‌گری و اسلامی‌گری را از تنش بکند و برود تو پوست اروپایی‌ها و فرنگی‌ها و به قول معروف، از فرق سر تا نوک پا، بایستی اروپایی و فرنگی بشود. این تفکر روشنفکری تازه پدید آمده ایران بود.

 

روشنفکری ایران با خصلت الحاد و بی‌اعتنایی به دین متولد شد، این دو خصوصیت؛ بی‌اعتنایی به ایرانی‌گری و بی‌اعتنایی به اسلام و شما یک نگاهی و یک مروری در روشنفکرهای نسل‌های اول بیندازید...

 

پایان پیام/

 

کد خبر 145131

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha