روز جشن فرشتگان// شیعه و تفسیر قدسی مهدویت

هرساله تمام شیعیان ایران، در شب پانزدهم ماه شعبان مراسم‏ جشنی را برپا می‏کنند که صرفا متعلق به خود آنهاست. ولادت امام‏ دوازدهم، امام عصر در شب پانزدهم مطابق‏ با سال 255 هجری و 868 میلادی است.

خبرگزاری شبستان: هانری کرین در میان متفکران و اهل نظر و فرهنگ، فردی شناخته شده است. علاقه او به مکتب شیعه و نگاه خاص مستشرقانه اش، امری زبانزد است. اهمیت "هانری کربن" و مقامی که وی در تفسیر آثار اصیل‏ حکمی، فلسفی و عرفانی اسلامی دارد، بر اهل نظر پوشیده‏ نیست. تلاش وی درجهت بازخوانی، ترجمه و معرفی این‏ آثار به عالم غربی، نه تنها موجب برقراری دیالوگی میان‏ متفکران معاصر غرب با گذشته معارف اصیل ولی مغفول ما شده است، بلکه باعث شده است تا اندیشمندان وطنی نیز با برخی وجوه و زوایای پنهان تاریخ اندیشه اسلامی-ایرانی‏ آشنا شوند. مقاله حاضر نوشتاری از کربن در باب مسئله امام موعود، نکات بدیع و قابل تاملی را در این باره عرضه می‏کند.


"هرساله تمام شیعیان ایران، در شب پانزدهم ماه شعبان مراسم‏ جشنی را برپا می‏کنند که صرفا متعلق به خود آنهاست. ولادت امام‏ دوازدهم، امام غایب، امام عصر و امام منتظر در شب پانزدهم(مطابق‏ با سال 255 هجری و 868 میلادی) واقع شده است. در اغلب‏ کوچه‏ها و در برابر هر دکان، محلی برای تماشا و استراحت به عنوان‏ جشن ترتیب داده می‏شود. فرش‏های زیبا، مخدّه‏های گلدوزی شده، محراب‏هایی را که برپا شده، زینت می‏دهند و بر فراز این محراب‏ها اغلب تمثالی از امام اول،علی بن ابی طالب(ع)جلوه‏گری می‏کند و در همان حال، چراغ‏های الوان در اطراف آن تمثال، پرتوفشانی‏ می‏کند و در دل شب، شکوه، جلال و درخشندگی جشن‏های‏ فرشتگان و پریان را مجسم می‏سازد و از صلح و آرامش و مراقبه‏ حکایت می‏کند.


تفکر و تامل در باب معنای این جشن، به معنای تفکر درباره‏ مفهوم عمیق مذهب شیعه است. به دشواری می‏توان به توصیف و تشریح این تفکر و تامل پرداخت؛ زیرا این امر شامل تعداد بسیاری‏ از اشارات و کنایاتی است که شاید فهم آن‏ها آسان نباشد و کلام و بیان را نامفهوم گذارد. یگانه علت آن این است که عالم تشیع از نظر اصالت خود و اختلاف و تمایزش با دیگر فرق و شعب دین اسلام، به‏ طور کلی کمتر از جانب غربیان، موضوع مطالعه و تحقیق بوده است. همین غفلت و اهمال منجر بدان می‏شود که در صفحات آینده این‏ نوشتار بتوان عواقب غم‏انگیزی را حدس زد.


در زمان حاضر یادآوری این نکته بیش از هر زمان دیگری‏ ضروری است که عقیده اسلامی را با یک ایدئولوژی اصولی و یا با یک تظاهرات سیاسی که مربوط به عقیده‏ای نژادی باشد، نمی‏توان‏ همسان دانست. به‏طور خلاصه نکته ضروری، نشان دادن این‏ موضوع است که دادن جنبه مردمی به یک عقیده مذهبی، به‏طور کم‏وبیش آشکار و کامل در مورد اسلام انجام شده است و عاملان‏ آن مدعی هستند که مزایایی را از آن به ارث برده‏اند.


از جانب دیگر، جهان مذهبی ایرانی را از سایر فرق اسلامی‏ مجزا کردن و ممتاز دانستن و آن را به عنوان جهان معنوی خاصی‏ تلقی کردن و واسطه و رابط دانستن آن بین جهان عربی و هندوی، خود حقی مقدماتی است که باید به واقعیت امور و حقایق معنوی‏ عطا کرد و حقیقتی است که باید برای آن قائل شد.


اسف‏انگیز خواهد بود اگر گرفتار منجلاب طبقه‏بندی‏های‏ مبتذل شویم که آشکارترین حاصل آن،از بین بردن تنوع و تکثر خاندان‏های معنوی است. به عنوان نمونه، بحث در باب "فلسفه‏ عربی" را ادامه می‏دهیم، گویی با ظهور ابن رشد، همه چیز در عالم‏ اسلامی متوقف شده و گویی این توصیف در عصر ما نیز با همان‏ واقعیت اصحاب مدارس قرن سیزدهم کشور ما موافقت و مطابقت‏ داشته است. مطالعاتی که در باب ایران و هندوستان انجام گرفته‏ است، به ظاهر متعلق به سال 651 است که گویای سقوط و انقراض‏ حکومت ساسانیان در برابر هجوم لشکر اسلام است. از آن زمان به‏ بعد تمامیت فکری و فرهنگی( Leplerome )ایرانی با قدرت و سلطه خود به دو بخش منقسم می‏گردد، گویی از این پس دیگر جهان اسلامی ایرانی، خصایص و مشخصات و سازمانی مخصوص به‏ خود ندارد. با این وصف، سراسر تاریخ آن مظهر بقا و پایداری و حتی‏ استیلای مجدد این جهان است و یکی از ادوار پرعظمت و اعتلای‏ نام آن در سپیده‏دم قرن شانزدهم یعنی دوران رستاخیزی است که سرانجام، اسلام را به صورت مذهبی خاص که معروف عموم و مختص به ایران است، درآورد.


این وحدت فراهم آمده در خلال تحولات را نمی‏دانیم چگونه با اوضاع و احوال زمانی و مکانی ارتباط دهیم، زیرا طبقه‏بندی‏های‏ معمول ما هیچ‏گونه فصل مشخص و مجزایی را برای اسلامی ایرانی‏ و یا ایرانیان اسلامی شده، پیش‏بینی نمی‏کنند که به‏طور ساده و مطابق با موازین منطقی، دنباله ایران قبل از اسلام باشد.

همچنین اتفاق می‏افتد که اگر در باب وجود پدیده معنوی به تمام‏ معنی بدیع و اصیل که به نفسه و به تنهایی یک نوع مذهب خودمختار و مستقل را تشکیل می‏دهد، اظهارنظری شود، امری شگفت‏آور خواهد بود. به همین علت هیچ نوع کنایات و اشاراتی به موضوع‏ امام دوازدهم، که برای مردم ایران، امری بسیار عادی و مأنوس است، نمی‏تواند در نزد ما اروپاییان بدون توضیحات و تفسیرهای قبلی‏ پیش آید و بسط یابد.


به‏طور قطع و یقین، بسیاری از ما اروپاییان، سخنانی در باب‏ "مهدی"(کسی که از جانب خدا هدایت می‏شود و به همین سبب، خود راهنما و هادی است)شنیده‏ایم، ولی به‏طور کلی، تصور و اندیشه این موضوع که از نظر حکمت الهی بسیار مهم است، اساسا از عالم تسنن سرچشمه می‏گیرد، گرچه مبادی و منابع دیگری‏ نیز دارد و این اندیشه به سهولت، طنین اضطراب‏انگیزی در جهان‏ می‏افکند. مردم در این مورد، امیدواری‏های ویژه و پیچیده‏ای دارند که همیشه اذهان را به خود مشغول داشته و به آسانی ممکن است‏ موجب برانگیختن و هیجان و یا خشم و طغیان خلق گردد.


تذکر این نکته شاید زائد نباشد که وقتی شیعیان، امام‏ دوازدهم را دارای مقام مهدویت می‏دانند، نظریات ایشان در باب‏ امام مهدی(عج) با عقاید اهل تسنن، اختلافات عمیق دارد. ذکر این‏ مطلب نیز مفید به نظر می‏رسد که ما گاهی بر سبیل انفاق شنیده‏ایم‏ و یا در کتب و نشریات خوانده‏ایم که اگرچه اعتقاد به وجود مهدی‏ منتظر(عج)، یکی از مناسک ایمان از نظر شیعیان است ولی به‏ عقیده سنیان چنین نیست.


علت این امر، آن است که از نظر شیعیان، حقیقت و حقانیت‏ مذهبی منوط به تعلیمات یک مقتدا و مولاست، در صورتی که‏ به عقیده ارباب تسنن، این حقیقت صرفا در پرتو مجاهدت عموم‏ مردم و "اجماع" (Consensus) قابل دستیابی است و احتیاجی‏ به مرجع نیست. خلاصه آن‏که اهل تشیع، از مقتدای خود تقلید و متابعت می‏کنند و ارباب تسنن، برعکس، تابع مجاهدت فردی خود، یعنی اصل "اجتهاد" هستند. کافی است با عالم تشیع اندکی آشنا شد تا بتوان این نکته را درک کرد که اوضاع و احوال آن مذهب با اصول تسنن کاملا مختلف است.


در عالم تشیع، مفتی وجود ندارد و مجتهد، یعنی اهل تفحص‏ و استقصا که از نظر علمی دارای مقامی منبع است، هرگز فتوا نمی‏دهد. هریک از مردان و زنان مومن چون مجال اجتهاد و تفحص‏ مجتهد شدن‏اند. درحقیقت فرد مومن چون مجال اجتهاد و تفحص‏ ندارد، به طیب خاطر، تابع اجتهاد مجتهدی می‏گردد که بیش‏ از دیگر مجتهدان مورد تکریم اوست و عقیده او را بیش از عقیده‏ دیگران به صواب مقرون می‏یابد. بین مردم ایران، متداول است که‏ اغلب می‏گویند ما دارای روحانیون نیستیم، بلکه مردان خدا داریم. در مورد امام که هادی سبیل حقیقت است، بعدا سخن خواهیم‏ گفت.


اما متاسفانه موضوع تقلید و اجتهاد،یگانه مطلبی نیست که راه را برای ظهور سوء تفاهمات و اختلاف نظرها بین شیعه و سنی باز کرده‏ است و این سوء تفاهمات اغلب چنان خطیر و عظیم است که اوضاع‏ و احوال را گاهی به یکباره منقلب و معکوس می‏سازد.
همچنین اگر بخواهی از این سوء تفاهمات که نه فقط در موضوع آخر الزمان،بلکه در باب اصل عقیده به وجود امام پیش‏ آمده و موجب اطلاق نام "امامیه" به اهل تشیع شده است، اجتناب‏ کنیم، شرط اولیه، در صورتی که تعمق در امور و افکار منظور باشد، عبارت از آن خواهد بود که در آغاز و بدون مقدمه، وظیفه خود را سرسری گرفتن و پرده‏پوشی کردن اهمیت اساسی عامل ایرانی در ایجاد و ظهور این حکمت الهی ندانیم.


مورخانی که در باب حوادث و سوانح به نگارش پرداخته‏اند، ماهیت نهضت‏های مذهبی ایرانی قرون اولیه هجری را چندین و چند بار تشریح و تحلیل کرده‏اند. در عوض مورخانی که در موضوع‏ افکار و عقاید، آثاری دارند و مسئول تعیین اثر و ارزش مضامین‏ حکمی و لاهوتی و عرفانی بوده‏اند، گاهی گویا متمایل شده‏اند که‏ برای علل و محرک‏های ایرانی نهضت‏های مزبور کمتر از آنچه باید و شاید، اهمیت و اثر قائل شوند. اگر مطالعات جدید نسخ دست‏نویس‏ کشف شده در حوالی بحرالمیت، موجب پرده بر افتادن از آنچه‏ "مخالفت با فرقه اسات" نام دارد و مربوط به تمام افراد یک نسل‏ و سلسله فقیهان لغوی و علمای فقه اللغه مذهبی است،شده است، این سؤال برای انسان پیش می‏آید که به موازات مطالب بالا از خود بپرسد: آیا بعضی از عالمان مسلمان دارای روحانیت و احساسات‏ ضد ایرانی نبوده‏اند؟


برای اینکه ارزش و دامنه اهمیت اظهارات صریحی که سهروردی‏ در طی آن‏ها در قرن دوازدهم خود شخصا موضوع آثار متنوع‏ و به تمام معنی اصیل و بدیع خود را نشان داده است، پذیرفته و تصدیق شود،تلاش بسیاری لازم خواهد بود. موضوع مزبور، مربوط به استقرار و احیای مجدد فلسفه حکما و عقلای ایران باستان‏ است. همچنین شاید برای اقناع عموم به این نکته، باید کوشید که خداشناسی اسلامی در معرفت به احوال انبیا و در دوره تواریخ‏ شرعی، لازم است محل و مقامی و وظیفه و تاثیری برای مذهب‏ مزدیسنا و پیامبر ایران باستان قائل شود.


منتقد تاریخی ممکن است در این مورد، اشکالات ساده‏ای را در نظر آورد، ولی این ایرادات بی‏تاثیر خواهد ماند، زیرا هرگز متوجه‏ هدف و منظور اصولی که نبوت ایرانی را طبق نظریات اسلامی به‏ دوره‏های معارف پیامبران، ملحق و پیوسته می‏داند، نیست.
درواقع منظور، حوادثی است که نه به درستی فهم شده و نه اوضاع‏ و احوال آن‏ها مشخص شده است و نه قابل تشخیص از این نظرند و مربوط به دوران طبیعی مداوم و مجردی هستند که نظرات تاریخی‏ ما از قبل، آن را حدس زده و مجموعه روابط علی آن را دریافته است. این دوران، دورانی است که از نظر کیفیت، خصوصی و فردی است و به نحو صحیح و دقیق، موازین خاص و عمل جهانی هر فرد بشری را تعیین می‏کند. ظهور هریک از این اشخاص در زمینه تاریخ مقدس‏ و مذهبی، گویی برطبق مراسم و آداب مذهبی جهانی تنظیم معینی‏ است و خود بنفسه دوران خود را تشکیل می‏دهد و به تاریخ معینی‏ نمی‏رسد، بلکه همین تاریخ منظور است. ساختمان و ترکیب چنین‏ وقایع تاریخی کیفی و باطنی، مفهوم و نیز تشابه و توازی اصولی‏ نبوت‏های مختلف را نشان می‏دهد.


همان طور که آیین زردشت به آمدن سوشیانت بشارت می‏دهد و منجی بشر را از سلاله خود می‏داند و معتقد است که منجی مزبور، آخرین تحولات عالم را در آخرین هزاره عمر بشر تحقق خواهد بخشید، بشارت گویی دین محمدی نیز از آمدن امام دوازدهم، یعنی‏ فرزند کامل و مولد این شریعت که "قائم" نام دارد و رستاخیز و قیامت را به مرحله حقیقت خواهد آورد، خبر می‏دهد.
زردشت و یا زرتشتره می‏گوید: "امام زمان از نژاد من ظهور خواهد کرد،من خود او هستم و او خود من است و من در وجود او مضمرم."
حضرت محمد(ص)نیز می‏فرماید: "امام زمان(ع) کسی است که‏ نامش نام من و رنگ رخسارش به رنگ رخساره من است و اوامر الهی را در آخرالزمان صیانت خواهد کرد و راهنما و هادی خلق به‏ جانب حقیقت است...".


زردشت می‏گوید:"تعداد هزار ساله‏ها، مبین میزان و مقدار زمان‏ نیست، بلکه حالی از ارتباط کیفی مناسک و مراسم مذهبی است."
برای تعیین ارزش و اهمیت و مفهوم این امر که ما تا وسط النهار قرن هفدهم، در سرزمین کشور ایران در آثار قطب الدین اشکوری‏ که یکی از نامدارترین شاگردان میرداماد، حکیم بزرگ اصفهان‏ است،این اظهارات را می‏یابیم که "خصایل و مشخصاتی که‏ زردشت برای توصیف سوشیانت به کار برده، به نحو صحیح و دقیق‏ به شخصیت و ذات امام منتظر که در پایان این دوره زمانی (Aion) به توسط شیعیان امامیه توصیف شده است، بشارت می‏دهد". باید کاملا درک کنیم که مشابه دانستن سوشیانت و امام قائم، کا یک‏ مقایسه‏کننده دوران ما نیست، بلکه عمل یک حکیم الهی شیعه‏ اصفهان در قرن هفدهم است و این کار، یک مصنوع و ترکیب‏ تاریخی نیست، بلکه گواه ایمان مسلمی است که تکذیب و انکار نمی‏شود.


اشارات کوتاه این نوشته محدود به ما اجازه نمی‏دهد که جوهر تشیع و یا اعتقاد به وجود امام دوازدهم را تعریف و توصیف کنیم. در باب پرسش‏هایی که مربوط به مناسبت و ارتباط تشیع و تسنن‏ است، نمی‏توان خود را با جوابی مبتنی بر آمار(یک پانزدهم و یا شاید هنوز هم کمتر از این از مجموع پیروان اسلام که اهل تشیع هستند) قانع کرد، مگر اینکه بخواهیم مزیت اقلیت افتخارآمیز شیعه را در بین پیروان اسلام نشان دهیم.
به جای توسل به تعاریف فنی طولانی، بهتر این است که به‏ مناسبات حکمی و الهی که بین دو عقیده شیعه و سنی موجود است، توجه کنیم. با در نظر داشتن این امر که تشیع اسلامی، شامل‏ تاریخ یونس پیامبر(ص)نیز هست، در مورد تاریخ اسلام نیز مانند تاریخ هر پیامبر دیگر، روایتی حقیقی‏تر از روایت تاریخی لازم است، زیرا شاهد بر سر تاریخ تمثیلی است.


هیولای دریایی که یونس را در کام خود فرو می‏برد، مظهر و مثل‏ مذهب شریعت گرا(ظاهر گرا) (Legalitaire) و تفسیر و تعبیر دقیق شریعت است. خلاصه آن‏که اعتقاد راسخ و حنیف تسنن درحالی که یونس، مظهر و نمونه مرید رمزآگاه (Initie) اسماعیلیه‏ است، بار دیگر از نفی تطابق این مذهب با مذهب حقیقی منبعث‏ می‏گردد.


هنگامی که دز معاشرت و مصاحبت با دوستان شیعه و یا غیرشیعه خود، اعم از مسلمان و یا غیر مسلمان، به حد کافی با تعبیراتی‏ نظیر آنچه ذکر شد، آشنا شویم، حالت بهت و حیرتی به ما دست‏ می‏دهد که عظیم‏تر از بهت و حیرتی است که‏ در وقت مراجعت به کشور خودمان ببینیم که‏ از میان جار و جنجال‏های مشاجرات مذهبی، فقط یک آهنگ به گوش می‏رسد، به طوری‏ که گویی جهان مذهبی اسلام، دست کم به‏ اندازه عالم مسیحیت، دارای اختلافات داخلی‏ نبوده است، ولی به علت پرده‏پوشی و استتار این اختلافات و تمایز عقاید، آدمی خواه و ناخواه برای عامیانه ساختن خصلت کلی آن‏ عقاید آماده می‏شود و سرانجام یک نظریه‏ نژادی را جایگزین یک نظریه مذهبی می‏سازد و تنها به موجب همین عمل، عظمت سابق‏ مذهب عرب و زبان عربی قرآنی را،که یک زبان‏ ملی نیست و بهتر آن است که بگوییم زبان یک‏ مدنیت‏1و زبان آداب مذهی و شرعی است، به جانب انحطاط و قهقرا می‏کشاند.


به فرض اینکه خواننده این صفحات،هیچ نوع اطلاعی از حکمت الهی و فلسفه نداشته باشد،ولی به ظاهر حقیقت آن است‏ که وی شنیده است که از تشیع و دو شعبه اصلی و اساسی آن،یعنی‏ مذهب شیعه هفت امامی(مذهب اسماعیلیه)و تشیع اثناعشری که‏ امروزه در کشور ایران اولویت و اکثریت دارد، مذاکراتی می‏شود2 . هریک از این دو فرقه تشیع، سالیان دراز، تحت شکنجه و تعقیب و آزار بوده‏اند.
نام شیعه هفت امامی از آن‏جا پیش آمده است که توصیف و تجسم غامض او از جهان، اصول تکوین و هیئت عالم و نیز از معارف و اصول نبوت هزاران ساله و تسلسل امام‏ها، همه براساس عدد هفت و هفت سال است، در صورتی که مذهب شیعه اثنا عشری، نظام عقاید خود را براساس یک هیات دوازده امامی بنیاد می‏گذارد و این دوازده‏ امام به اضافه پیغمبر و دختر او فاطمه زهرا(ص)، چهارده معصوم را تشکیل می‏دهند. هر دو فرقه شیعه منبعث از اطرافیان بلافصل ائمه‏ اطهار(ع) و به خصوص امام ششم، امام جعفر صادق(ع)و دارای خطوط مشخصه اساسی تشترک هستند، گرچه اختلافات عمیقی نیز با هم دارند.


به‏هرحال مطالعه عمیق هریک از این دو فرقه، مستقل از دیگری‏ امکان‏ناپذیر است. بدون شک عدم اطلاع بعضی از نویسندگان‏ اجتماعی فاقد صلاحیت و غیرمسئول عصر ما از حکمت الهی و فقه، آنان را به صورت شرکای جزم ناآگاه تبلیغات عباسیان درآورده‏ است که در نتیجه اسماعیلیان الموت ایران را مربوط به قرن‏های‏ دوازدهم و سیزدهم و همچون پیروان حسن صباح حشاشین می‏دانند، درصورتی که در این مورد، جناس و مشابهت لفظی مشکوکی بین‏ کلمات پیش آمده است و برای خاتمه دادن به این اهانت که به یک‏ نهضت مقاومت مذبوحانه علیه ترکان و اهل تسنن تبدیل شده‏ است، باید دارای حسن نیت و ایمان پاک بود.


همان‏طور که از مطالب بالا فهمیده می‏شود، اختلاف بین پیروان‏ هفت و دوازده امام، ناشی از یک برخورد ساده زمانی نیست، بلکه به‏ علت مزیتی است که این دو گروه برای اوضاع عالم قائل شده‏اند و از نظر عرفان و معرفت الهی، ایجاد توافق بین آنان امری دشوار نیست، زیرا از نظر فقه اللغه در این‏جا موضوع عرفان و حکمت‏های الهی‏ بسیاری مطرح است. اصطلاحات ما و نظریات مربوط به حکمت‏ الهی و عرفان و تصوف در این‏جا نمی‏تواند موضوع و منظور و یا قصد و نیت آنان را نشان دهد.


اگر اسلام را مذهب و شریعت تسلیم در برابر اسرار باطنی‏ (Initiatique) بدانیم، مرتکب خبط و خطا گشته‏ایم. در عوض، ترکیب و ساختمان و مفهوم همبستگی (Solidalite) اسلامی، براساس ابداع و ابتکار و تجدید ولادت و احیایی مبتنی است که‏ مشروط به تاویل، یعنی تفسیر اسرار محرمانه و مرموز و وحی و الهام‏ است و اگر مذهب شیعه اثنا عشری دارای همان نظام تعلیم و تربیتی‏ آشنا کردن به اسرار باطنی نیست، ولی دست کم سراسر عرفان و حکمت آن نیز مبتنی بر تاویل است.


بدیهی است که مذهب تشیع، خود را اسلام واقعی و حقیقی و اسلام معنوی و اسلام مسلمانان حقیقی و صمیمی و عارفان به‏ معارف الهی می‏داند. بالطبع اعتقاد راسخ اهل تسنن نمی‏تواند بدین‏ مدعا ارزش و اعتباری بخشد، ولی آیا قبول حقانیت و مشروعیت‏ تصوف، امری سهل‏تر از آن است؟
می‏توان برای تشخیص و تمیز تصوف بر حق و حنیف از تصوف‏ خلاف شریعت کوشید. آیا همین امر کافی است تا واقعیت رسمی‏ اسلام را، آن‏طور که برای ما ازسوی جماعت مومنان با اخلاص که حتی با روح عرفان و تصوف خصومت دارند، نشان داده شده است، تغییر دهد؟درصورتی که اگر عرفان و تصوف با عظمت ابن عربی‏ را با اصول دین حنیف اسلام مشابه بدانیم، بیش از آنچه ذکر شد، موجب تغییر و تحریف این مذهب نشده‏ایم، ولی باید شهامت داشت‏ و اسلام و تصوف را از هم مجزا و منفک دانست، زیرا نمی‏توان در عین حال هم طرد و اخراج معنوی را پذیرفت و هم عقاید اجتماعی‏ را برای تقویت مذهب به کار برد و شاید همین امر، موجب فیصله و قطع تصمیم شود، بدین صورت که عموم متصوفه ایران را از قرن‏ها پیش اعتقاد راسخ بر این است که تصوف واقعی همان تشیع است و بر منهج متقابل، تشیع اصیل و حقیقی نیز همان تصوف است.


در این صورت، شهادت اقلیت شیعه به نحوی عجیب و بدیع علیه‏ مشتبه شدن دو امر ذکر شده پرارزش خواهد بود، زیرا می‏توان در قبال تضادهای حل ناشدنی و پر شر و شور و همچنین مشاجراتی‏ که دور از اصل موضوع است، از سخنان سهروردی استفاده کرد که‏ می‏گوید: "وقتی به تو می‏گویند به وطن خود بازگرد، تصور و اندیشه‏ بازگشت، گرچه از قبل تو در وطن خود بوده باشی، به وجود می‏آید. اما بدا به حال تو، اگر منظورت از وطن، دمشق و یا بغداد و یا هر کشور دیگر از ممالک عالم باشد."
بدین طریق ما مطیع تعلیمات ائمه اطهار(ع)هستیم که خود، سیماهای تاثرانگیز و نافذی از جلای وطن کردگان و اشخاص عادل‏ و بر حقی هستند که شکنجه دیده‏اند و مدارک و مستندات مربوط به شرح زندگانی آنان، اگر همیشه مستلزم انتقادات تاریخی نباشد، محصول و نتیجه تخیلات پیروان جانباز ایشان بوده است. مسلما هدف و منظور آنان، فقط مطالبه حقوق سیاسی مشروع خاندان‏ علی(ع)نبوده است.

خردنامه همشهری، ترجمه: عیسی سپهبدی
Henry Corbin,En islam iranian.Aspects spirituels et philosophiques.4 tomes,Gallimard,paris.1971-1973
م.شرف
 

پایان پیام/

کد خبر 136689

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha