خبرگزاری شبستان: هانری کرین در میان متفکران و اهل نظر و فرهنگ، فردی شناخته شده است. علاقه او به مکتب شیعه و نگاه خاص مستشرقانه اش، امری زبانزد است. اهمیت "هانری کربن" و مقامی که وی در تفسیر آثار اصیل حکمی، فلسفی و عرفانی اسلامی دارد، بر اهل نظر پوشیده نیست. تلاش وی درجهت بازخوانی، ترجمه و معرفی این آثار به عالم غربی، نه تنها موجب برقراری دیالوگی میان متفکران معاصر غرب با گذشته معارف اصیل ولی مغفول ما شده است، بلکه باعث شده است تا اندیشمندان وطنی نیز با برخی وجوه و زوایای پنهان تاریخ اندیشه اسلامی-ایرانی آشنا شوند. مقاله حاضر نوشتاری از کربن در باب مسئله امام موعود، نکات بدیع و قابل تاملی را در این باره عرضه میکند.
"هرساله تمام شیعیان ایران، در شب پانزدهم ماه شعبان مراسم جشنی را برپا میکنند که صرفا متعلق به خود آنهاست. ولادت امام دوازدهم، امام غایب، امام عصر و امام منتظر در شب پانزدهم(مطابق با سال 255 هجری و 868 میلادی) واقع شده است. در اغلب کوچهها و در برابر هر دکان، محلی برای تماشا و استراحت به عنوان جشن ترتیب داده میشود. فرشهای زیبا، مخدّههای گلدوزی شده، محرابهایی را که برپا شده، زینت میدهند و بر فراز این محرابها اغلب تمثالی از امام اول،علی بن ابی طالب(ع)جلوهگری میکند و در همان حال، چراغهای الوان در اطراف آن تمثال، پرتوفشانی میکند و در دل شب، شکوه، جلال و درخشندگی جشنهای فرشتگان و پریان را مجسم میسازد و از صلح و آرامش و مراقبه حکایت میکند.
تفکر و تامل در باب معنای این جشن، به معنای تفکر درباره مفهوم عمیق مذهب شیعه است. به دشواری میتوان به توصیف و تشریح این تفکر و تامل پرداخت؛ زیرا این امر شامل تعداد بسیاری از اشارات و کنایاتی است که شاید فهم آنها آسان نباشد و کلام و بیان را نامفهوم گذارد. یگانه علت آن این است که عالم تشیع از نظر اصالت خود و اختلاف و تمایزش با دیگر فرق و شعب دین اسلام، به طور کلی کمتر از جانب غربیان، موضوع مطالعه و تحقیق بوده است. همین غفلت و اهمال منجر بدان میشود که در صفحات آینده این نوشتار بتوان عواقب غمانگیزی را حدس زد.
در زمان حاضر یادآوری این نکته بیش از هر زمان دیگری ضروری است که عقیده اسلامی را با یک ایدئولوژی اصولی و یا با یک تظاهرات سیاسی که مربوط به عقیدهای نژادی باشد، نمیتوان همسان دانست. بهطور خلاصه نکته ضروری، نشان دادن این موضوع است که دادن جنبه مردمی به یک عقیده مذهبی، بهطور کموبیش آشکار و کامل در مورد اسلام انجام شده است و عاملان آن مدعی هستند که مزایایی را از آن به ارث بردهاند.
از جانب دیگر، جهان مذهبی ایرانی را از سایر فرق اسلامی مجزا کردن و ممتاز دانستن و آن را به عنوان جهان معنوی خاصی تلقی کردن و واسطه و رابط دانستن آن بین جهان عربی و هندوی، خود حقی مقدماتی است که باید به واقعیت امور و حقایق معنوی عطا کرد و حقیقتی است که باید برای آن قائل شد.
اسفانگیز خواهد بود اگر گرفتار منجلاب طبقهبندیهای مبتذل شویم که آشکارترین حاصل آن،از بین بردن تنوع و تکثر خاندانهای معنوی است. به عنوان نمونه، بحث در باب "فلسفه عربی" را ادامه میدهیم، گویی با ظهور ابن رشد، همه چیز در عالم اسلامی متوقف شده و گویی این توصیف در عصر ما نیز با همان واقعیت اصحاب مدارس قرن سیزدهم کشور ما موافقت و مطابقت داشته است. مطالعاتی که در باب ایران و هندوستان انجام گرفته است، به ظاهر متعلق به سال 651 است که گویای سقوط و انقراض حکومت ساسانیان در برابر هجوم لشکر اسلام است. از آن زمان به بعد تمامیت فکری و فرهنگی( Leplerome )ایرانی با قدرت و سلطه خود به دو بخش منقسم میگردد، گویی از این پس دیگر جهان اسلامی ایرانی، خصایص و مشخصات و سازمانی مخصوص به خود ندارد. با این وصف، سراسر تاریخ آن مظهر بقا و پایداری و حتی استیلای مجدد این جهان است و یکی از ادوار پرعظمت و اعتلای نام آن در سپیدهدم قرن شانزدهم یعنی دوران رستاخیزی است که سرانجام، اسلام را به صورت مذهبی خاص که معروف عموم و مختص به ایران است، درآورد.
این وحدت فراهم آمده در خلال تحولات را نمیدانیم چگونه با اوضاع و احوال زمانی و مکانی ارتباط دهیم، زیرا طبقهبندیهای معمول ما هیچگونه فصل مشخص و مجزایی را برای اسلامی ایرانی و یا ایرانیان اسلامی شده، پیشبینی نمیکنند که بهطور ساده و مطابق با موازین منطقی، دنباله ایران قبل از اسلام باشد.
همچنین اتفاق میافتد که اگر در باب وجود پدیده معنوی به تمام معنی بدیع و اصیل که به نفسه و به تنهایی یک نوع مذهب خودمختار و مستقل را تشکیل میدهد، اظهارنظری شود، امری شگفتآور خواهد بود. به همین علت هیچ نوع کنایات و اشاراتی به موضوع امام دوازدهم، که برای مردم ایران، امری بسیار عادی و مأنوس است، نمیتواند در نزد ما اروپاییان بدون توضیحات و تفسیرهای قبلی پیش آید و بسط یابد.
بهطور قطع و یقین، بسیاری از ما اروپاییان، سخنانی در باب "مهدی"(کسی که از جانب خدا هدایت میشود و به همین سبب، خود راهنما و هادی است)شنیدهایم، ولی بهطور کلی، تصور و اندیشه این موضوع که از نظر حکمت الهی بسیار مهم است، اساسا از عالم تسنن سرچشمه میگیرد، گرچه مبادی و منابع دیگری نیز دارد و این اندیشه به سهولت، طنین اضطرابانگیزی در جهان میافکند. مردم در این مورد، امیدواریهای ویژه و پیچیدهای دارند که همیشه اذهان را به خود مشغول داشته و به آسانی ممکن است موجب برانگیختن و هیجان و یا خشم و طغیان خلق گردد.
تذکر این نکته شاید زائد نباشد که وقتی شیعیان، امام دوازدهم را دارای مقام مهدویت میدانند، نظریات ایشان در باب امام مهدی(عج) با عقاید اهل تسنن، اختلافات عمیق دارد. ذکر این مطلب نیز مفید به نظر میرسد که ما گاهی بر سبیل انفاق شنیدهایم و یا در کتب و نشریات خواندهایم که اگرچه اعتقاد به وجود مهدی منتظر(عج)، یکی از مناسک ایمان از نظر شیعیان است ولی به عقیده سنیان چنین نیست.
علت این امر، آن است که از نظر شیعیان، حقیقت و حقانیت مذهبی منوط به تعلیمات یک مقتدا و مولاست، در صورتی که به عقیده ارباب تسنن، این حقیقت صرفا در پرتو مجاهدت عموم مردم و "اجماع" (Consensus) قابل دستیابی است و احتیاجی به مرجع نیست. خلاصه آنکه اهل تشیع، از مقتدای خود تقلید و متابعت میکنند و ارباب تسنن، برعکس، تابع مجاهدت فردی خود، یعنی اصل "اجتهاد" هستند. کافی است با عالم تشیع اندکی آشنا شد تا بتوان این نکته را درک کرد که اوضاع و احوال آن مذهب با اصول تسنن کاملا مختلف است.
در عالم تشیع، مفتی وجود ندارد و مجتهد، یعنی اهل تفحص و استقصا که از نظر علمی دارای مقامی منبع است، هرگز فتوا نمیدهد. هریک از مردان و زنان مومن چون مجال اجتهاد و تفحص مجتهد شدناند. درحقیقت فرد مومن چون مجال اجتهاد و تفحص ندارد، به طیب خاطر، تابع اجتهاد مجتهدی میگردد که بیش از دیگر مجتهدان مورد تکریم اوست و عقیده او را بیش از عقیده دیگران به صواب مقرون مییابد. بین مردم ایران، متداول است که اغلب میگویند ما دارای روحانیون نیستیم، بلکه مردان خدا داریم. در مورد امام که هادی سبیل حقیقت است، بعدا سخن خواهیم گفت.
اما متاسفانه موضوع تقلید و اجتهاد،یگانه مطلبی نیست که راه را برای ظهور سوء تفاهمات و اختلاف نظرها بین شیعه و سنی باز کرده است و این سوء تفاهمات اغلب چنان خطیر و عظیم است که اوضاع و احوال را گاهی به یکباره منقلب و معکوس میسازد.
همچنین اگر بخواهی از این سوء تفاهمات که نه فقط در موضوع آخر الزمان،بلکه در باب اصل عقیده به وجود امام پیش آمده و موجب اطلاق نام "امامیه" به اهل تشیع شده است، اجتناب کنیم، شرط اولیه، در صورتی که تعمق در امور و افکار منظور باشد، عبارت از آن خواهد بود که در آغاز و بدون مقدمه، وظیفه خود را سرسری گرفتن و پردهپوشی کردن اهمیت اساسی عامل ایرانی در ایجاد و ظهور این حکمت الهی ندانیم.
مورخانی که در باب حوادث و سوانح به نگارش پرداختهاند، ماهیت نهضتهای مذهبی ایرانی قرون اولیه هجری را چندین و چند بار تشریح و تحلیل کردهاند. در عوض مورخانی که در موضوع افکار و عقاید، آثاری دارند و مسئول تعیین اثر و ارزش مضامین حکمی و لاهوتی و عرفانی بودهاند، گاهی گویا متمایل شدهاند که برای علل و محرکهای ایرانی نهضتهای مزبور کمتر از آنچه باید و شاید، اهمیت و اثر قائل شوند. اگر مطالعات جدید نسخ دستنویس کشف شده در حوالی بحرالمیت، موجب پرده بر افتادن از آنچه "مخالفت با فرقه اسات" نام دارد و مربوط به تمام افراد یک نسل و سلسله فقیهان لغوی و علمای فقه اللغه مذهبی است،شده است، این سؤال برای انسان پیش میآید که به موازات مطالب بالا از خود بپرسد: آیا بعضی از عالمان مسلمان دارای روحانیت و احساسات ضد ایرانی نبودهاند؟
برای اینکه ارزش و دامنه اهمیت اظهارات صریحی که سهروردی در طی آنها در قرن دوازدهم خود شخصا موضوع آثار متنوع و به تمام معنی اصیل و بدیع خود را نشان داده است، پذیرفته و تصدیق شود،تلاش بسیاری لازم خواهد بود. موضوع مزبور، مربوط به استقرار و احیای مجدد فلسفه حکما و عقلای ایران باستان است. همچنین شاید برای اقناع عموم به این نکته، باید کوشید که خداشناسی اسلامی در معرفت به احوال انبیا و در دوره تواریخ شرعی، لازم است محل و مقامی و وظیفه و تاثیری برای مذهب مزدیسنا و پیامبر ایران باستان قائل شود.
منتقد تاریخی ممکن است در این مورد، اشکالات سادهای را در نظر آورد، ولی این ایرادات بیتاثیر خواهد ماند، زیرا هرگز متوجه هدف و منظور اصولی که نبوت ایرانی را طبق نظریات اسلامی به دورههای معارف پیامبران، ملحق و پیوسته میداند، نیست.
درواقع منظور، حوادثی است که نه به درستی فهم شده و نه اوضاع و احوال آنها مشخص شده است و نه قابل تشخیص از این نظرند و مربوط به دوران طبیعی مداوم و مجردی هستند که نظرات تاریخی ما از قبل، آن را حدس زده و مجموعه روابط علی آن را دریافته است. این دوران، دورانی است که از نظر کیفیت، خصوصی و فردی است و به نحو صحیح و دقیق، موازین خاص و عمل جهانی هر فرد بشری را تعیین میکند. ظهور هریک از این اشخاص در زمینه تاریخ مقدس و مذهبی، گویی برطبق مراسم و آداب مذهبی جهانی تنظیم معینی است و خود بنفسه دوران خود را تشکیل میدهد و به تاریخ معینی نمیرسد، بلکه همین تاریخ منظور است. ساختمان و ترکیب چنین وقایع تاریخی کیفی و باطنی، مفهوم و نیز تشابه و توازی اصولی نبوتهای مختلف را نشان میدهد.
همان طور که آیین زردشت به آمدن سوشیانت بشارت میدهد و منجی بشر را از سلاله خود میداند و معتقد است که منجی مزبور، آخرین تحولات عالم را در آخرین هزاره عمر بشر تحقق خواهد بخشید، بشارت گویی دین محمدی نیز از آمدن امام دوازدهم، یعنی فرزند کامل و مولد این شریعت که "قائم" نام دارد و رستاخیز و قیامت را به مرحله حقیقت خواهد آورد، خبر میدهد.
زردشت و یا زرتشتره میگوید: "امام زمان از نژاد من ظهور خواهد کرد،من خود او هستم و او خود من است و من در وجود او مضمرم."
حضرت محمد(ص)نیز میفرماید: "امام زمان(ع) کسی است که نامش نام من و رنگ رخسارش به رنگ رخساره من است و اوامر الهی را در آخرالزمان صیانت خواهد کرد و راهنما و هادی خلق به جانب حقیقت است...".
زردشت میگوید:"تعداد هزار سالهها، مبین میزان و مقدار زمان نیست، بلکه حالی از ارتباط کیفی مناسک و مراسم مذهبی است."
برای تعیین ارزش و اهمیت و مفهوم این امر که ما تا وسط النهار قرن هفدهم، در سرزمین کشور ایران در آثار قطب الدین اشکوری که یکی از نامدارترین شاگردان میرداماد، حکیم بزرگ اصفهان است،این اظهارات را مییابیم که "خصایل و مشخصاتی که زردشت برای توصیف سوشیانت به کار برده، به نحو صحیح و دقیق به شخصیت و ذات امام منتظر که در پایان این دوره زمانی (Aion) به توسط شیعیان امامیه توصیف شده است، بشارت میدهد". باید کاملا درک کنیم که مشابه دانستن سوشیانت و امام قائم، کا یک مقایسهکننده دوران ما نیست، بلکه عمل یک حکیم الهی شیعه اصفهان در قرن هفدهم است و این کار، یک مصنوع و ترکیب تاریخی نیست، بلکه گواه ایمان مسلمی است که تکذیب و انکار نمیشود.
اشارات کوتاه این نوشته محدود به ما اجازه نمیدهد که جوهر تشیع و یا اعتقاد به وجود امام دوازدهم را تعریف و توصیف کنیم. در باب پرسشهایی که مربوط به مناسبت و ارتباط تشیع و تسنن است، نمیتوان خود را با جوابی مبتنی بر آمار(یک پانزدهم و یا شاید هنوز هم کمتر از این از مجموع پیروان اسلام که اهل تشیع هستند) قانع کرد، مگر اینکه بخواهیم مزیت اقلیت افتخارآمیز شیعه را در بین پیروان اسلام نشان دهیم.
به جای توسل به تعاریف فنی طولانی، بهتر این است که به مناسبات حکمی و الهی که بین دو عقیده شیعه و سنی موجود است، توجه کنیم. با در نظر داشتن این امر که تشیع اسلامی، شامل تاریخ یونس پیامبر(ص)نیز هست، در مورد تاریخ اسلام نیز مانند تاریخ هر پیامبر دیگر، روایتی حقیقیتر از روایت تاریخی لازم است، زیرا شاهد بر سر تاریخ تمثیلی است.
هیولای دریایی که یونس را در کام خود فرو میبرد، مظهر و مثل مذهب شریعت گرا(ظاهر گرا) (Legalitaire) و تفسیر و تعبیر دقیق شریعت است. خلاصه آنکه اعتقاد راسخ و حنیف تسنن درحالی که یونس، مظهر و نمونه مرید رمزآگاه (Initie) اسماعیلیه است، بار دیگر از نفی تطابق این مذهب با مذهب حقیقی منبعث میگردد.
هنگامی که دز معاشرت و مصاحبت با دوستان شیعه و یا غیرشیعه خود، اعم از مسلمان و یا غیر مسلمان، به حد کافی با تعبیراتی نظیر آنچه ذکر شد، آشنا شویم، حالت بهت و حیرتی به ما دست میدهد که عظیمتر از بهت و حیرتی است که در وقت مراجعت به کشور خودمان ببینیم که از میان جار و جنجالهای مشاجرات مذهبی، فقط یک آهنگ به گوش میرسد، به طوری که گویی جهان مذهبی اسلام، دست کم به اندازه عالم مسیحیت، دارای اختلافات داخلی نبوده است، ولی به علت پردهپوشی و استتار این اختلافات و تمایز عقاید، آدمی خواه و ناخواه برای عامیانه ساختن خصلت کلی آن عقاید آماده میشود و سرانجام یک نظریه نژادی را جایگزین یک نظریه مذهبی میسازد و تنها به موجب همین عمل، عظمت سابق مذهب عرب و زبان عربی قرآنی را،که یک زبان ملی نیست و بهتر آن است که بگوییم زبان یک مدنیت1و زبان آداب مذهی و شرعی است، به جانب انحطاط و قهقرا میکشاند.
به فرض اینکه خواننده این صفحات،هیچ نوع اطلاعی از حکمت الهی و فلسفه نداشته باشد،ولی به ظاهر حقیقت آن است که وی شنیده است که از تشیع و دو شعبه اصلی و اساسی آن،یعنی مذهب شیعه هفت امامی(مذهب اسماعیلیه)و تشیع اثناعشری که امروزه در کشور ایران اولویت و اکثریت دارد، مذاکراتی میشود2 . هریک از این دو فرقه تشیع، سالیان دراز، تحت شکنجه و تعقیب و آزار بودهاند.
نام شیعه هفت امامی از آنجا پیش آمده است که توصیف و تجسم غامض او از جهان، اصول تکوین و هیئت عالم و نیز از معارف و اصول نبوت هزاران ساله و تسلسل امامها، همه براساس عدد هفت و هفت سال است، در صورتی که مذهب شیعه اثنا عشری، نظام عقاید خود را براساس یک هیات دوازده امامی بنیاد میگذارد و این دوازده امام به اضافه پیغمبر و دختر او فاطمه زهرا(ص)، چهارده معصوم را تشکیل میدهند. هر دو فرقه شیعه منبعث از اطرافیان بلافصل ائمه اطهار(ع) و به خصوص امام ششم، امام جعفر صادق(ع)و دارای خطوط مشخصه اساسی تشترک هستند، گرچه اختلافات عمیقی نیز با هم دارند.
بههرحال مطالعه عمیق هریک از این دو فرقه، مستقل از دیگری امکانناپذیر است. بدون شک عدم اطلاع بعضی از نویسندگان اجتماعی فاقد صلاحیت و غیرمسئول عصر ما از حکمت الهی و فقه، آنان را به صورت شرکای جزم ناآگاه تبلیغات عباسیان درآورده است که در نتیجه اسماعیلیان الموت ایران را مربوط به قرنهای دوازدهم و سیزدهم و همچون پیروان حسن صباح حشاشین میدانند، درصورتی که در این مورد، جناس و مشابهت لفظی مشکوکی بین کلمات پیش آمده است و برای خاتمه دادن به این اهانت که به یک نهضت مقاومت مذبوحانه علیه ترکان و اهل تسنن تبدیل شده است، باید دارای حسن نیت و ایمان پاک بود.
همانطور که از مطالب بالا فهمیده میشود، اختلاف بین پیروان هفت و دوازده امام، ناشی از یک برخورد ساده زمانی نیست، بلکه به علت مزیتی است که این دو گروه برای اوضاع عالم قائل شدهاند و از نظر عرفان و معرفت الهی، ایجاد توافق بین آنان امری دشوار نیست، زیرا از نظر فقه اللغه در اینجا موضوع عرفان و حکمتهای الهی بسیاری مطرح است. اصطلاحات ما و نظریات مربوط به حکمت الهی و عرفان و تصوف در اینجا نمیتواند موضوع و منظور و یا قصد و نیت آنان را نشان دهد.
اگر اسلام را مذهب و شریعت تسلیم در برابر اسرار باطنی (Initiatique) بدانیم، مرتکب خبط و خطا گشتهایم. در عوض، ترکیب و ساختمان و مفهوم همبستگی (Solidalite) اسلامی، براساس ابداع و ابتکار و تجدید ولادت و احیایی مبتنی است که مشروط به تاویل، یعنی تفسیر اسرار محرمانه و مرموز و وحی و الهام است و اگر مذهب شیعه اثنا عشری دارای همان نظام تعلیم و تربیتی آشنا کردن به اسرار باطنی نیست، ولی دست کم سراسر عرفان و حکمت آن نیز مبتنی بر تاویل است.
بدیهی است که مذهب تشیع، خود را اسلام واقعی و حقیقی و اسلام معنوی و اسلام مسلمانان حقیقی و صمیمی و عارفان به معارف الهی میداند. بالطبع اعتقاد راسخ اهل تسنن نمیتواند بدین مدعا ارزش و اعتباری بخشد، ولی آیا قبول حقانیت و مشروعیت تصوف، امری سهلتر از آن است؟
میتوان برای تشخیص و تمیز تصوف بر حق و حنیف از تصوف خلاف شریعت کوشید. آیا همین امر کافی است تا واقعیت رسمی اسلام را، آنطور که برای ما ازسوی جماعت مومنان با اخلاص که حتی با روح عرفان و تصوف خصومت دارند، نشان داده شده است، تغییر دهد؟درصورتی که اگر عرفان و تصوف با عظمت ابن عربی را با اصول دین حنیف اسلام مشابه بدانیم، بیش از آنچه ذکر شد، موجب تغییر و تحریف این مذهب نشدهایم، ولی باید شهامت داشت و اسلام و تصوف را از هم مجزا و منفک دانست، زیرا نمیتوان در عین حال هم طرد و اخراج معنوی را پذیرفت و هم عقاید اجتماعی را برای تقویت مذهب به کار برد و شاید همین امر، موجب فیصله و قطع تصمیم شود، بدین صورت که عموم متصوفه ایران را از قرنها پیش اعتقاد راسخ بر این است که تصوف واقعی همان تشیع است و بر منهج متقابل، تشیع اصیل و حقیقی نیز همان تصوف است.
در این صورت، شهادت اقلیت شیعه به نحوی عجیب و بدیع علیه مشتبه شدن دو امر ذکر شده پرارزش خواهد بود، زیرا میتوان در قبال تضادهای حل ناشدنی و پر شر و شور و همچنین مشاجراتی که دور از اصل موضوع است، از سخنان سهروردی استفاده کرد که میگوید: "وقتی به تو میگویند به وطن خود بازگرد، تصور و اندیشه بازگشت، گرچه از قبل تو در وطن خود بوده باشی، به وجود میآید. اما بدا به حال تو، اگر منظورت از وطن، دمشق و یا بغداد و یا هر کشور دیگر از ممالک عالم باشد."
بدین طریق ما مطیع تعلیمات ائمه اطهار(ع)هستیم که خود، سیماهای تاثرانگیز و نافذی از جلای وطن کردگان و اشخاص عادل و بر حقی هستند که شکنجه دیدهاند و مدارک و مستندات مربوط به شرح زندگانی آنان، اگر همیشه مستلزم انتقادات تاریخی نباشد، محصول و نتیجه تخیلات پیروان جانباز ایشان بوده است. مسلما هدف و منظور آنان، فقط مطالبه حقوق سیاسی مشروع خاندان علی(ع)نبوده است.
خردنامه همشهری، ترجمه: عیسی سپهبدی
Henry Corbin,En islam iranian.Aspects spirituels et philosophiques.4 tomes,Gallimard,paris.1971-1973
م.شرف
پایان پیام/
نظر شما