امروز چهاردهم صفر مصادف با سالروز شهادت محمد بن ابی‎بکر؛ فرزند علی(ع)

محمد علاقه‌ وافری به حضرت پیدا کند، حضرت علی(ع) نیز متقابلاً محمد را دوست می‌داشت و می‌فرمود: «محمد از صلب ابوبکر و فرزند من است.»

 

به گزارش خبرگزاری شبستان، امروز 29 دی ماه سال 89 و چهاردهم صفر سال 1432 هجری است در تقویم های شیعی این روز مصادف است با شهادت محمد بن ابی‌بکر. محمدبن ابی‌بکر، در این روز در سال 38 هجری محمد بن ابی‌بکر در سن 28 سالگی به دستور معاویه و عمروعاص به وسیله زهر به شهادت رسید و به قولی در نیمه جمادی‌الثانی بوده است. (1) بعد از شهادت، او را در شکم حمار مرده‌ای گذاشتند و سوزاندند. (2) قبر منصوب به او از مابقی بدن سوخته آن بزرگوار است. دشمنان اهل بیت (ع) هنگامی که کنار قبر آن بزرگوار می‌روند پشت به قبر می‌کنند و برای ابوبکر فاتحه می‌خوانند؟!

 

محمدبن ابی‌بکر، از همان سنین کودکی، با حضرت علی(ع) ‌آشنا شد، بعد از مرگ ابوبکر، و ازدواج اسماء با حضرت علی(ع)‌، محمد در خانه آن حضرت پرورش یافت و از نزدیک با شیوه‌ زندگی امام علی(ع) و سیره‌ آن حضرت آشنا شد، و این باعث شد که محمد علاقه‌ وافری به حضرت پیدا کند، حضرت علی(ع) نیز متقابلاً محمد را دوست می‌داشت و می‌فرمود: «محمد از صلب ابوبکر و فرزند من است.»(3)

محمد کم‌کم در خانه‌ امیرالمؤمنین رشد کرد و معارف دین را بی‌واسطه از آن حضرت فرا می‌گرفت و از مردان بزرگ روزگار خود به حساب می‌آمد.

یکی از مهم‌ترین حوادث دوران زندگی محمدبن ابی‌بکر، واقعه‌ "یوم‌الدار" یا همان جریان کشته شدن عثمان است که روایات ضد و نقیضی در این باره نقل شده است.

 

در کتاب "استیعاب ابن عبد البر اندلسی"، چندین روایت آمده که محمدبن ابی‌بکر را به عنوان قاتل عثمان معرفی می‎کند، ولی نویسنده استیعاب، در پایان با عنوان صحیح‌ترین روایت، این روایت را آورده که: «اسدبن موسی از محمدبن طلحه روایت می‌کند:

شخصی به اسم کنانه گفت: من در یوم‌الدار، در زمان کشته شدن عثمان حضور داشتم و شهادت می‌دهم که محمدبن ابی‌بکر، عثمان را نکشت، بلکه وارد خانه عثمان شد و عثمان به او گفت: لَسْتُ بصاحبی؛ (من بزرگ‌تر تو نبودم) و با محمد صحبت کرد، بعد از آن محمد از پیش عثمان بیرون آمد، بدون این که به عثمان آسیب برساند، محمد به طلحه گفت: پس چه کسی او را کشت؟ گفت: مردی از اهل مصر که به او "حیلة بن الأیهم" گفته می‌شود.»(4)

 

همچنین در کتاب "البدایة و النهایه" آورده که محمدبن ابی‌بکر، عثمان را نکشته، بلکه از کسانی بوده که فقط وارد خانه‌ عثمان شد، بلکه عثمان را مورد عتاب قرار داده که چرا دین خدا را منحرف کردی و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را نابود کردی، ولی پس از مشاجراتی که بین آن دو صورت گرفت، بیرون رفت و عده‌ای از اهل مصر عثمان را کشتند.(5)

وقتی حضرت علی(ع) محاصره خانه‌ عثمان را دید، به امام حسن و امام حسین (ع) فرمودند: که خانه عثمان را مورد محافظت قرار دهند، هم‌چنین طلحه و زبیر با دیدن این جریان، فرزندان خود را به این کار گماردند. در این اثنا مردم که به ستوه آمده بودند، حمله کردند و به سوی خانه‌ عثمان یورش بردند و قصد از بین بردن او را داشتند، در این حین، سر مبارک امام حسن (ع) شکسته شد، به طوری که خون بر سر و صورت حضرت جاری شد و وضع بدی پیدا کرد، عده‌ای از مصریان به همراه محمدبن ابی‌بکر، از پشت خانه‌ عثمان وارد شدند و کسی متوجه آنها نشد. (6) و البته این جای سؤال است که چطور مردان و غلامان عثمان، متوجه ورود آنها نشدند؟

 

به هر صورت، عثمان به چنگ مصریان افتاد، محمدبن ابی‌بکر، عثمان را گرفت و به زمین زد و از او پرسید، چرا معاویه به کمک تو نیامد؟ چرا اطرافیانت، تو را یاری نکردند؟ چرا دین خدا را منحرف کردی؟ عثمان به محمد گفت: اگر پدر تو، مرا در این حالت می‌دید، بر من می‌گریست. محمد با این سخن، عثمان را رها کرد و از خانه‌ عثمان، بیرون آمد، ولی عده‌ای از مصریان بیرون نیامدند و عثمان را کشتند، که قاتل عثمان، مردی از مصریان، به نام "سودان بن حمران مرادی" بود.(7)

ولایت مصر
به دستور حضرت علی(ع)، محمدبن ابی‌بکر بعد از عزل "قیس بن سعد"، در سال 36 هجری، به جای او به ولایت مصر منصوب شد.(8) محمد وقتی وارد مصر شد در میان مردم حاضر شد و نامه‌ علی(ع) را برای آنان قرائت کرد. حضرت در آن نامه فرمودند:

«ای محمد، تقوا پیشه کن و از خداوند اطاعت نما و در نهان و آشکار، از خداوند بترس و ظاهر و باطن خود را یکی کن... .»(9)

 

حضرت علی(ع) در نامه‌ای دیگر برای محمدبن ابی‌بکر و مردم مصر نوشت و به آنان این چنین فرمود:

«ای مردم، شما را به تقوا وصیت می‌کنم و از انجام اعمالی که فردا از آن مورد سؤال قرار خواهید گرفت کوتاهی نکنید، شما در گرو اعمال خود هستید و با آنها حرکت می‌کنید و روزی به آنها خواهید رسید...(10)؛ ای بندگان خدا از مرگ بترسید و اسباب و وسائل و زاد و توشه برای آن تهیه نمایید، مرگ شما را، به جاهای سختی می‌کشاند و حوادث بزرگی در پی دارد... .»(11)

محمد بن ابی‌بکر، یک ماه در مصر توقف کرد و بعد برای کسانی که از بیعت با علی(ع)، خودداری کرده بودند، نامه فرستاد که یا بیایید و بیعت کنید و یا از شهر ما خارج شوید. اما این گروه از بیعت امتناع کردند و از وی خواستند که به آنان مهلت بدهد، ولی محمدبن ابی‌بکر، پیشنهاد آنان را قبول نکرد. در همین اثنا جریان جنگ صفین پیش آمد، این گروه متمرد وقتی شنیدند که جریان جنگ صفین، به پایان رسید و شامیان به شام و عراقیان به عراق برگشتند، بر محمدبن ابی‌بکر شورش بردند، اما شورش‌های آنان با شکست مواجه شد، در این میان شخصی به نام "معاویة بن خدیج" به خونخواهی عثمان، قیام کرد.

 

حضرت علی(ع) وقتی از حوادث مصر آگاه شد، مالک‌ اشتر را برای آرام کردن اوضاع مصر به آن منطقه فرستاد. در این میان معاویه با دسیسه‌ای مالک را در منطقه‌ی "قلزم مصر" مسموم و به شهادت رساند.

مصر برای معاویه اهمیت زیادی داشت، لذا معاویه از هر ابزاری استفاده می‌کرد تا مصر را تصرف کند. معاویه به کمک عمروعاص و عده‌ای از بزرگان قریش طرحی ریختند که با استفاده از آن اوضاع داخلی مصر را ناآرام کرده تا بتواند از بیرون با حمله‌ای سریع و پرقدرت مصر را بگیرد.

معاویه گفت: برای موافقین و مخالفین خود نامه‌ می‌نویسم، پیروان خود را به پایداری فرمان دهیم و آنها را منتظر ورودمان به مصر سازیم و دشمن خود را به صلح و سازش دعوت کرده و آنان را از نبرد خود بترسانیم، اگر آنچه می‌خواهیم، یعنی تصرف مصر، بدون نبرد انجام گیرد، این همان چیزی است که ما دوست داریم وگرنه جنگ با آنان را در پیش می‌گیریم.

 

عمروعاص گفت: هر چه خواهی عمل کن اما عاقبت کار جنگ است.(12) و نهایتاً همین شد. معاویه لشکری به رهبری عمروعاص به جنگ محمدبن ابی‌بکر فرستاد که در این نبرد عمروعاص با کمک نیروهای داخل مصر، محمد را محاصره کرد و بعد "معاویة بن خدیج" او را دستگیر کرده و او را گردن زد و بدن مبارکش را در شکم یک الاغ مرده گذاشت و سوزاند.(13)

محمد بن ابی‌بکر این یار مخلص امام علی(ع)، تنها در جنگ جمل توانست به یاری مولا و امام خویش بشتابد و نهایتاً توسط دشمن خود معاویه به شهادت رسید و دعوت حق را لبیک گفت و در بیست و هشتمین بهار زندگی خود در سال 38 هجری به دیدار معبود شتافت.(14)

هنگامی که خبر شهادت محمدبن ابی‌بکر را به حضرت علی(ع) رساندند، حضرت به شدت محزون و بی‎تاب گشتند. وقتی فردی در آن میان، از علت بی‌تابی ایشان پرسید، حضرت فرمودند:

چرا از مرگ او اندوهگین نباشم، او تربیت شده‌ من بود و در خانه‌ام رشد یافت، او برای فرزندانم، برادر به حساب می‌آمد. من پدر او بودم و او را فرزند خود می‌دانستم.(15)

 

 

منابع:
1. فیض العلام: ص 249، مصباح المتهجد: ص 733
2. قلائد النحور: ج محرم و صفر، ص 395، مستدرک سفینة البحار، ج 6 ص 294

3- الغارات، ص 158، مؤلف ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی (م 283)، ترجمه عزیز ا... عطاردی، انتشارات عطارد، 1372.

4- استیعاب، ج 3، ص 1376.

5- البدایه والنهایه؛ ج 7، ص 185، مؤلف ابن کثیر دمشقی (م 774)، بیروت، دارالفکر.

6- مروج الذهب، ج1، ص 700 تا 703، مؤلف مسعودی (م 346)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم 1374.

7- همان.

8- طبری، ج 6، ص 2492، مؤلف محمدبن حریر طبری، (م 310)؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، سال 1362.

9- همان.

10- نهج‌البلاغه، نامه 27.

11- همان.

12- الکامل، ابن اثیر، ج 4، ص 158 تا 168، ترجمه عباس خلیلی، انتشارات کتب ایران.

13- الغارات، ص 131.

14- الکامل، ج 3، ص 352.

15- الغارات، ص 158.

 

پایان پیام/

 

 


 

کد خبر 12940

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha