به گزارش خبرگزاری شبستان، آیت الله مظاهری در ادامه جلسات اخلاق خود پیرامون مبحث موانع سقوط انسان، از پیامبران برون و درون به عنوان عوامل مهمّی که مانع انحراف و سقوط انسان میشوند، یاد کرد و گفت: عقل را خداوند متعال به همه عطا فرموده است. پس هرکس بتواند از عقل، به عنوان یک پیامبر درون خود استفاده کند، حتماً بهشتی میشود.
آنچه در ادامه می خوانید متن کامل این جلسه درس اخلاق است:
بسمالله الرّحمن الرّحیم
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی»
عقل، مانع سقوط انسان
در ادامۀ مبحث موانع سقوط انسان، از پیامبران برون و درون به عنوان عوامل مهمّی که مانع انحراف و سقوط انسان میشوند، یاد شد. در این راستا راجع به فطرت و نفس لوّامه که دو پیامبر درون آدمی هستند، مطالبی بیان شد و در این جلسه لازم است قدری راجع به پیامبر سوّم، یعنی«عقل» مطالبی بیان گردد.
تشخیص خیر و شر، با تعقّل
در درون هر انسان و در عمق جان همۀ آدمیان، قوّهای وجود دارد که او را به فکر وامیدارد و به وی میآموزد که خوب و بد را از هم تمیز دهد. در واقع عقل، میوۀ فطرت است و قادر است خیر را از شر و شر را از خیر تشخیص دهد.
نکتۀ دیگر در خصوص عقل، آن است که نظیر وجدان اخلاقی و فطرت، دانستنی نیست، بلکه یابیدنی است و از به کارگیری قوّۀ عقلانیّت پدید میآید. به عبارت دیگر، عقل مورد نظر ما که مانع سقوط انسان میشود، عقلی نیست که از راه تحصیل علوم روز به دست آید، بلکه ممکن است انسان سواد خواندن و نوشتن هم نداشته باشد، امّا با راهنمایی عقل خود به خوبی خیر و شر را از همدیگر تشخیص دهد؛ زیرا چنین کسی توانسته است عقل خویش را به کار گیرد و از آن کار بکشد. لذا اینکه مشهور شده که جوانها معمولاً در عقل نپختهاند، درست است؛ برای اینکه جوان، حتی اگر از تحصیلات و سواد خوبی هم برخوردار باشد، چون از عقل خود به اندازۀ کافی کار نکشیده است، هنوز جا نیفتاده و نپخته است و هرچه با عقل کار کند و آن را به کار اندازد، هم فکر او زیاد میشود و هم میتواند خیر را از شرّ و شرّ را از خیر تشخیص دهد که در این صورت میگویند: عقلانیّت دارد.
تفاوت عاقل و احمق
علمای علم اخلاق میگویند: فرق بین عاقل و احمق، آن است که عاقل اول فکر میکند و بعد کار میکند و اما احمق اول کار میکند و بعد فکر میکند و بعد از آن پشیمان میشود؛ یعنی عاقل کسی است که فکر میکند و با به کارگیری عقل خود، به انجام امور میپردازد و احمق کسی است که عقلانیّت ندارد و از عقل و فکر خود استفاده نمیکند.
خواجه عبدالله انصاری یک جملۀ شیرین دارد؛ میگوید: خدایا! به هرکه عقل دادی، چه ندادی و به هرکه عقل ندادی، چه دادی؟!
جملۀ خواجه عبدالله انصاری، جملۀ رسایی است. هرکه عقلانیّت دارد، همه چیز دارد؛ هم دنیا و هم آخرت را دارد و هرکس هم عقلانیّت ندارد، هیچ ندارد؛ نه دنیا دارد و نه آخرت.
خوشا به حال کسانی که هم عقل دارند و هم عقلانیّت؛ یعنی هم قوّۀ عاقله دارند و هم عقل خود را به کار میاندازند.
جایگاه تعقّل در معارف قرآن و عترت
قرآن کریم بر ضرورت استفاده از عقل و به کارگیری آن تأکید فراوانی دارد؛ چنانکه در موارد متعدّدی خطاب به بندگان میفرماید: «أفَلاتَعقلون»، یعنی چرا تعقّل ندارید؟! چرا عقل خود را به کار نمیاندازید؟ چرا تفکّر نمیکنید؟ «أفَلا تَتَفکرون»، یا در مواردی میفرماید: «لعلّکُم تَعقلون»، که «لعلّ» در این آیات در مقام محبّت استفاده شده است. یعنی خداوند تعالی دوست دارد که شما متعقّل و متفکّر باشید. یعنی خداوند میخواهد که شما نعمت بزرگ عقل را به کار گیرید و از آن استفاده کنید.
ارزش و جایگاه تعقّل و تفکّر نزد پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» به قدری است که میفرمایند:
تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةً[1]
یک لحظه یا یک ساعت فکر کردن، بهتر از یک سال عبادت است. استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی«ره» در چهل حدیث روایت دیگری نقل کردهاند که میفرماید: «تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سبعینَ سَنَةً». طبق این روایت شریف، یک ساعت تفکّر از هفتاد سال عبادت برتر و ارزشمندتر است. به راستی بعضی اوقات یک تفکّر کوتاه یا یک اندیشۀ همراه با عقلانیّت، از هفتاد سال و هفتصد سال و حتی از هفت هزار سال هم والاتر است. گاهی یک فکر خیلی کم، انسان را از سقوط نجات میدهد، راه را به وی نشان میدهد و سعادت دنیا و آخرت او را تأمین و او را بهشتی میکند. از امام صادق«سلاماللهعلیه» سوال کردند که عقل چیست؟! فرمودند:
«مَا عُبِدَ بِهِ الرّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[2]
یعنی عقل آن است که انسان را وادار به عبادت کند و نیز انسان را وامیدارد که بهشت را کسب کند. مفهوم این روایت آن است که اگر کسی جهنّمی شد، باید بداند که تعقّل نداشته و از عقل خود بهره نبرده است. قرآن کریم از قول اهل جهنّم به این واقعیّت اشاره دارد که در جهنّم به همدیگر میگویند: ما تعقّل نداشتیم و الاّ اگر عقل خود را به کار میگرفتیم، به جهنّم نمیآمدیم.
«لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ»[3]
هشدار قرآن کریم برای یادآوری ضرورت تعقّل
آنچه لازم است مورد توجه همگان به خصوص جوانان عزیز قرار گیرد، آن است که قرآن کریم، افزون بر تأکید جدی بر ضرورت تعقّل و خردورزی، نسبت به عواقب عدم به کارگیری عقل، هشدار میدهد و کسی که عقل خود را به کار نیندازد، مورد نکوهش و مذمّت شدید قرار میدهد؛ گاهی میفرماید: آنکه فکر ندارد، کور، گنگ و کر است و قابل برگشت هم نیست. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ»[4]،در آیۀ دیگر عقل را جلو میآورد و می فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[5]،یعنی چون تعقّل ندارد، هم کور است و کم گنگ و هم کر است. البته چنین کسی عقل دارد، دیوانه نیست، اما از عقل خود کار نمیکشد و چون عقل خود را به کار نمیگیرد و به عبارت دیگر چون تعقّل و عقلانیّت ندارد و چون تابع عقل نمیشود، پس دچار غفلت شده، بهشت را زیر پا میگذارد و جهنّمی میشود:
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ»[6]
بنابر تصریح قرآن کریم، کسانی که عقلانیّت و خردورزی ندارند و به بیان سادهتر، کسانی که از عقل خود کار نمیکشند، غافل و بیفکر هستند و حالت غفلت بر آنان حکمفرماست و گویا این افراد برای جهنّم خلق شدهاند و دوان دوان به سوی جهنّم میروند. درحالی که باید دوان دوان به سوی بهشت که برای آنان خلق شده بروند، ولی به سوی جهنّم میشتابند.
سپس قرآن میفرماید: آنان کور و کر و گنگ و نفهم هستند؛ زیرا تعقّل ندارند:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ»[7]
پستتر از میکروب سرطان چیست؟! پستتر از میکروب خوره چیست؟! قرآن کریم میفرماید: کسی که عقل دارد، ولی تعقّل ندارد، کسی که قوۀ فکر دارد، ولی تفکّر ندارد، پستتر از هر میکروبی است. اگر برای مذمّت غفلت و بیفکری و عدم تعقّل و خردورزی، به جز همین آیۀ کوچک، مطلبی نداشتیم، بس بود که به هشدار قرآن توجه کنیم و عاقلانه کار کنیم.
قانون مراقبه، برخاسته از تفکّر و تعقّل
اندکی تفکّر و تعقّل، انسان را به عمل به قانون مراقبه وادار میکند. به گونهای که هر روز صبح، مقداری فکر کند که میخواهی به کجا بروی و چه کنی؟ شب، مقداری فکر کند و عقل خود را به کار بیندازد و از خود سؤال کند روز گذشته چه شد و چگونه گذشت؟ آیا بهشتی شدم یا جهنّمی؟! آیا توانستم از عمر خود استفاده کنم یا عمر گرانمایه هدر رفت؟
قانون مراقبه که علمای علم اخلاق خیلی روی آن پافشاری دارند، استفاده کردن از عقل عمومی است. عقل دقّی فلسفی و عقل دقّی عرفانی نیز نمیخواهد؛ بلکه عقل عمومی میخواهد. چه خوب است که انسان به همین صورت تفکّر و تعقّل داشته باشد.
به قول مرحوم شهید، در «ذکری» میفرماید: روزی هفت ـ هشت مرتبه یک تفکّر و یک تذکّر راجع به معاد و قیامت داشته باشید و قدری بیندیشید که همۀ ما میمیریم و آنگاه چه میشود؟ دم مرگ چه حالتی داریم؟! آیا بهشتی هستیم یا جهنّمی؟!
تعقّل، محتاج سواد و تحصیلات نیست
این طرز تفکّر و این گونه خردورزی و تعقّل، سواد نمیخواهد، نیاز به حوزه و دانشگاه هم ندارد؛ بلکه عقل میخواهد که خداوند متعال به همه عطا فرموده است. پس هرکس بتواند از عقل، به عنوان یک پیامبر درون خود استفاده کند، حتماً بهشتی میشود.
یکی از شاگردان امام باقر«سلاماللهعلیه» نقل میکند: پیرمردی با عصا، اما متفکّر و عاقل، خدمت امام باقر آمد و طبق رسم حسنۀ آن دوران، دینش را خیلی ساده خدمت آن حضرت عرضه داشت. گفت یابنرسولالله، من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مىشمرم و به آن عمل مىکنم، من دوستان شما و دوستان دوستان شما را دوست دارم، به خاطر اینکه مربوط به شما و شیعۀ شما هستند، و دشمنان شما را دشمن مىدارم فقط به جهت اینکه دشمن شما هستند. با این اوصاف آیا راه نجاتى براى من هست و آیا من بهشتى هستم؟!
امام باقر«سلاماللهعلیه» فرمودند: پیش بیا، پیش بیا، تا او را پهلوى خود نشانیدند و سپس در پاسخ، خبر مسرّت انگیزی به او دادند و فرمودند: کسی خدمت پدرم امام سجاد آمد و اینگونه که تو بیان داشتى، دین خود را بر پدرم عرضه داشت و پرسش تو را از پدرم پرسید و پدرم به او فرمود: اگر با این حال بمیرى به رسول خدا و على و حسن و حسین و على بن الحسین وارد شوى و دلت خنک شود و قلبت آرام گیرد و دیدهات روشن شود و فرشتگان با روح و ریحان از تو استقبال کنند و اگر زنده بمانى آنچه موجب چشم روشنی تو است ببینى و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهى بود.
راوی ادامه میدهد: وقتى امام باقر«سلاماللهعلیه» این کلام را به پایان بردند، پیرمرد بسیار خوشحال شد و از ایشان درخواست کرد که بشارت پدر بزرگوار خود را تکرار کنند و پس از آن، بلند بلند گریه کرد و از شدت هیجان بیهوش شد. امام باقر با دست مبارک خودشان، اشک او را پاک کردند تا به هوش آمد، سپس پیرمرد، سر و صورت و بدنش را با دستهاى حضرت تبرّک کرد و اجازۀ مرخصى خواست. وقتى کمى از جمع امام و یاران ایشان دور شد، حضرت در حالیکه به او چشم دوخته بودند فرمودند: هرکه میخواهد مردی از اهل بهشت را ببیند، به این پیرمرد نگاه کند.[8]
اگر کسی عقل خود را به کار بیندازد، گرچه سواد و تحصیلات هم نداشته باشد، به جایگاهی میرسد که امام باقر «سلاماللهعلیه» به او نگاه محبّت آمیز میکنند و بشارت بهشت و مجالست با اهل بیت«سلاماللهعلیهم» به وی میدهند.
رستگاری در دوران رجعت و در بهشت، در پرتو عقلانیّت
جوانان عزیز! اگر میخواهید امام زمان، حضرت ولی عصر«ارواحنافداه» چنین نگاه محبّت آمیزی به شما بکنند، باید عقل خود را به کار گیرید و عاقلانه رفتار کنید و در پرتو عقلانیّت، حلال و حرام را رعایت کنید، امام زمان و اجدادشان را هم با شعار و هم با عمل جدّی دوست داشته باشید، دشمنان اهل بیت«سلاماللهعلیهم» را نیز جدّی دشمن بدارید. آنگاه اهل نجات خواهید بود و در بهشت، در جوار اهلبیت«سلاماللهعلیهم» خواهید بود.
کسی که چنین روش و منشی داشته باشد، اگر موفق به درک زمان ظهور نیز نشود، امام زمان«ارواحنافداه» او را زنده میکنند و در دوران رجعت و در حکومت اهل بیت«سلاماللهعلیهم»، بیش از هزار سال در رکاب امام زمان زندگی میکند و یک زندگی منهای ظلم، منهای فقر و بالاخره یک زندگی صد در صد لذتبخش را تجربه خواهد کرد.
خردورزی، عامل غلبه بر مخالفان
هشام بن حکم جوانی بوده که در روایات میخوانیم بسیار مورد احترام امام صادق «سلاماللهعلیه» بوده است. آن حضرت در پاسخ به این پرسش که چرا اینقدر به این جوان احترام میگذارید، در خصوص او میفرمایند: «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِه»[9]؛ یعنی او مبلّغ ما است و با قلب و زبان و دست خود ما را یاری میکند. در حالیکه در آن زمان سواد چندانی هم نداشت، اما خیلی زرنگ و عاقل بود و عقلش را به کار میانداخت.
مرحوم کلینی در کافی روایتی نقل میکند و میگوید: هشام بن حکم وارد یک جلسۀ درس از اهل سنّت شد. وقتی درس تمام شد، هشام بن حکم به آن آقایی که روی منبر بود، گفت من یک سوال دارم، آیا جوابم را میدهی؟! گفت بله.
هشام گفت چشم داری؟ او تعجب کرد و گفت: ولو سؤالت احمقانه است ولی جواب میدهم. هشام گفت: سؤالهای من همینطور ساده است. گفت بله چشم دارم. هشام پرسید برای چه میخواهی؟ گفت برای دیدن. هشام پرسید: آیا گوش داری؟ گفت: آری. پرسید: برای چه میخواهی؟ گفت: برای شنیدن. پرسید: آیا قوۀ شامّه داری؟ گفت: بله. پرسید برای چه میخواهی؟ گفت: برای بوییدن. پرسید قوۀ لامسه را برای چه میخواهی؟ گفت: برای اینکه نرمی را از غیرنرمی تمیز دهم. پرسید: آیا قوۀ ذائقه داری؟ گفت: آری. برای اینکه تلخی را از شیرینی و شیرینی را از شوری تشخیص دهم. پرسید: قلب داری؟ گفت: آری. پرسید قلب یا دل را برای چه میخواهی؟ گفت: برای اینکه امام اعضای بدن است و اگر دل نباشد، دیگر اعضاء نمیتوانند کار کنند. تمیز خیر و شرّ از قلب است و قلب بر این قوای پنجگانه حکومت دارد و هرگونه شک، شبهه، حیرت، سرگردانی و اختلاف را از بین اعضای بدن رفع میکند.
هشام گفت: سؤال من اینجاست که اگر خدا در این بدن کوچک ما برای رفع سرگردانی و شک و اختلاف بین اعضا و جوارح، امام خلق کرده، پس چطور انسانها را به حال خود رها کرده و برای آنان امام نصب نکرده و پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» بدون نصب خلافت از دنیا رفته است؟!
آن شخص در پاسخ این سؤال ماند که چه بگوید؟ قدری فکر کرد و گفت: تو هشام نیستی؟! گفت: آری. آنگاه از منبر پایین آمد و نزد هشام رفت و صورتش را بوسید و خیلی گرم با او نشست.[10] به این میگویند عقل عوامانه را به کار انداختن و اینطور دیگران را مُجاب کردن. یعنی هشام توانست با تعقّل و خردورزی بر آن عالم سنّی غلبه کند.
حال در اینجا یک سؤال پیش میآید که اگر چنین است، پس کسانی که پای منبر آن عالم سنّی بودند و خود او، چرا شیعه نشدند؟! آنان که عقل داشتند و حرف هشام را قبول کردند، پس چرا شیعه نشدند؟! چرا این تفرقهها در میان مسلمانان وجود دارد و همۀ فرق مسلمین را بیچاره و بدبخت کرده است؟!
به عبارت دیگر چرا بسیاری از مردم از سه پیامبر درون خود بهره نمیگیرند تا رستگار شوند؟ پاسخ این سؤال بحث مفصّلی دارد که به فضل الهی در جلسۀ آینده بیان خواهد شد.
پینوشتها
================
1. تفسیرالعیاشی، ج 2، ص 208
2. الکافی، ص 1، ج 11
3. ملک / 10
4. بقره / 18
5. بقره / 171
6. اعراف / 179
7. انفال / 22
8. کافی، ج 8، صص 77-76
9. کافی، ج 1، ص 171
10. کافی، ج 1، ص 169
پایان پیام/
نظر شما