خبرگزاری شبستان:شکی نیست که حصولیات مانع و حجاب حضوریات می باشند، بدین معنی که نفس فکر کردن موجب غفلت می شود، سرو کار علوم حصولی با مفاهیم و صورت های ذهنیست و این علوم حضوری هستند که متن واقع و امور وجودی سروکار دارند، فلسفه و عرفان نظری و هر علم رسمی همه با مفاهیم سرو کار دارند و تنها عارف است که توانست با آزاد شدن از تعلقات، به متن واقع راه پیدا کند و حقایق اشیاء را به اندازه سعه وجودی خود، دریابد.
با فلسفه ره به سوى او نتوان یافت
با چشم علیل کوى او نتوان یافت
این فلسفه را بِهِل که با شهپر عشق
اشراقِ جمیل روى او نتوان یافت
لذا می توان علم حقیقی را علم حضوری دانست، و علوم حصولی را سایه و حکایتی از آن علوم حضوری به شمار آورد.
حضرت امام هم در مواردی که به نکوهش فلسفه پرداخته و سخن از سد راه بودن آن به میان می آورد، ناظر به آن است که نباید در حجاب الفاظ و مفاهیم باقی ماند و باید از باتلاق مفاهیم به آسمان حقایق جهش نمود.
شواهدی در بیانات حضرتش وجود دارد، که از جمله آنها در نامه ایست که به سید احمد آقا نگاشته اند:
...فیلسوفان با براهین عقلیه ثابت مىکنند حضور حق تعالى را در هر جا، لکن تا آنچه عقل با برهان ثابت نموده، به دل نرسد و قلب به آن ایمان نیاورد، ادب حضور به جا نیاورند، و آنان که حضور حق تعالى را به دل رساندند و ایمان به آن آوردهاند گرچه با برهان سر و کار نداشته باشند ادب حضور به جا آورند و از آنچه با حضور مولا منافات دارد اجتناب کنند. پس علوم رسمى هر چند فلسفه و علم توحید خود حجابند و هر چه بیشتر شوند حجاب غلیظتر و افزونتر گردد.
و چنانچه مىدانیم و مىبینیم لسان دعوت انبیاء- علیهم السلام و اولیاى خُلَّص سلام اللَّه علیهم لسان فلسفه و برهان رایج نیست بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج براهین را به قلب بندگان خدا مىرسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مىنمایند. و مىخواهى بگو: فلاسفه و اهل براهین حجابها را افزون کنند و انبیاء- علیهم السلام- و اصحاب دل کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیتشدگان اینان، مؤمنان و دل باختگانند و تربیتشدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند.
و آنچه گفتم به آن معنى نیست که به فلسفه و علوم برهانى و عقلى نپرداز و از علوم استدلالى روى گردان که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلکه به آن معنى است که فلسفه و استدلال راهى است براى وصول به مقصد اصلى و نباید تو را از مقصد و مقصود و محبوبْ محجوب کند، یا بگو این علوم عبورگاه به سوى مقصد هستند و خود مقصد نیستند و دنیا مزرعه آخرت است و علوم رسمى مزرعه وصول به مقصودند، چنانچه عبادات نیز عبورگاه به سوى او- جلّ و علا- است، نماز بالاترین عبادات و معراج مؤمن است و همه از اوست و به سوى اوست. مىخواهى بگو: تمامى معروفها پلههایى است از نردبان وصول به او- جلّ و علا- و همه منکرات بازدارندگان راه وصول هستند و عالم همه سرگشته او و پروانه جمال جمیل اویند. صحیفه امام، ج16، صص 220-219
و در آداب الصلوة اشاره می کنند که :
بدان که اهل سلوک را در این مقام و سایر مقامات مراتب و مدارجى است بىشمار، و ما به ذکر بعض از آن مراتب به طور کلّى مىپردازیم...یکى از آن مراتب مرتبه «علم» است. و آن، چنان است که به سلوک علمى و برهان فلسفى ثابت نماید ذلّت عبودیّت و عزّت ربوبیّت را. و این یکى از لباب معارف است که در علوم عالیه و حکمت متعالیه به وضوح پیوسته ...پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیّت با قدم سلوک علمى و مرکب سیر فکرى این منزل را طى کرد، در حجاب علم واقع شود و به مقام اوّل انسانیّت نائل شود، و لکن این حجاب از حجب غلیظه است که گفتهاند: العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَر.
و باید سالک در این حجاب باقى نماند و آن را خرق کند. و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس نماید، در استدراج واقع شود. و استدراج در این مقام آن است که به تفریعات کثیره علمیّه پرداخته و به جولان فکر براى این مقصد براهین کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند، و قلبش به این مقام علاقهمند شود و از نتیجه مطلوبه که وصول الى فناء اللَّه است غافل شود، و صرف عمر خود را در حجاب برهان و شعب آن نماید؛ و هر چه کثرت فروع بیشتر شود، حجاب بزرگتر و احتجاب از حقیقت افزون گردد. پس، سالک نباید گول شیطان را در این مقام خورده از حق و حقیقت به واسطه کثرت علم و غزارت آن و قوّت برهان محجوب شود و از سیر در طلب بازماند؛ و دامن همّت به کمر زند و از جدّیّت در طلب مطلوب حقیقى غفلت نورزد و خود را به مقام دیگر که مقام دوم است برساند.
و آن، چنان است که آنچه را عقل با قوّت برهان و سلوک علمى ادراک کرده با قلم عقل به صفحه قلب بنگارد و حقیقت ذلّ عبودیّت و عزّ ربوبیّت را به قلب برساند و از قیود و حجب علمیّه فارغ گردد. (آداب الصلوة، صص12-10)
و نیز در نامه به عروسشان (خانم طباطبایی) می فرمایند"
دخترم! «در رفع حُجُب کوش نه در جمع کُتب»، گیرم کتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردى و در مجالس و محافل آنچه در چَنته داشتى عرضه کردى و حضار را فریفته معلومات خود کردى و با فریب شیطانى و نفس اماره خبیثتر از شیطان محموله خود را سنگینتر کردى و با لُعبه ابلیس مجلس آرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این محمولههاى بسیار به حُجُب افزودى یا از حجب کاستى؟ خداوند- عزّ و جلّ- براى بیدارى علما آیه شریفه مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْریة را آورده تا بدانند انباشتن علوم- گرچه علم شرایع و توحید باشد- از حُجُب نمىکاهد، بلکه افزایش دهد، و از حُجُب صغار او را به حُجُب کبار مىکشاند. نمىگویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است، مىگویم کوشش و مجاهده کن که انگیزهْ الهى و براى دوست باشد و اگر عرضه کنى، براى خدا و تربیت بندگان او باشد نه براى ریا و خودنمایى که خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى که بوى تعفّنشان اهل جهنم را بیازارد. صحیفه امام، ج18، ص: 451-450
کوتاه سخن آنکه :
اشعار و کلماتى که در آنها حضرت امام و حتی دیگر اهل معرفت، از فلسفه مذمت نموده اند, هرگز به معناى اشتباه بودن برهان هاى فلسفى یا باطل بودن سخن فیلسوفان نیست, بلکه معناى تمام این اشعار آن است که: (در راه شناخت معارف نباید تنها به فلسفه قناعت نمود). انسان در هر مرتبه اى که از علم و دانش قرار گیرد, باز باید این احتمال را بپذیرد که هنوز علوم و دانش هاى بالاتر و مهمترى وجود دارند که از آن خبر است. عرفان سرشار از نکته هاى ذوقى و مکاشفات روحى است که با فلسفه قابل وصف و بیان نیستند و دست فیلسوف به آنها نمى رسد. به هر حال حضرت امام مى خواهد با این سخنان بگوید: (بالا بیایید) و به یک علم قناعت و بسنده ننمایید و همیشه در حال ترقى و تکامل روحى و معنوى باشید. و فوق کل ذى علم علیم.
و در پایان، سخن حضرت امام را در صحیفه متذکر می شوم که:
...در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از کوزهاى آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه مىگفتم. تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مىیافت، وضع روحانیت و حوزهها، وضع کلیساهاى قرون وسطى مىشد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزهها را حفظ نمود. صحیفه امام، ج21، ص: 279
محمد هادی توکلی
پایان پیام/
نظر شما