فقر، جنگ، دوربین من

فرار معنا نداشت؛ ماندم، دیدم، گریستم و در خود شکستم تا راهی بیابم برای پایان جنگ در دنیا.

خبرگزاری شبستان: جنگ، ویرانی، قحطی، واژه های غریبی که قلب و ذهن انسان بشر دوست را به درد می آورد، اما در این میان دختری از سرزمین شرق، از کشوری که درس انسان دوستی را از سعدی آموخته، یکه و تنها با یک دوربین راهی دیار غربت شد تا این واژه های را از نزدیک درک کند.

خیلی تفاوت است؛ میان شنیدن و دیدن. ما از فقر، قحطی و جنگ سومالی شنیدیم، اما عکاس جوانی رفت، دید و شریک درد های مردم سومالی شد، البته او دیگر جوان نیست نه در ظاهر، بلکه از درونی که بافته شده است از وقایع تلخ یک جامعه.

 

 

به سراغش می رویم و پای ناگفته های تلخش از گرفتاری مردمی که در سرزمین ثروت؛ درد فقر و قحطی و جنگ را با تمام وجود حس می کنند، می نشینیم؛ او خود را اینگونه معرفی می کند:
 

مهدیه میرحبیبی هستم. سنم را نمی دانم بعد زمانی و مکانی را گم کرده ام. شروع عکاسیم از 88 بود، هنگامی که خبر قحطی را شنیدم مبلغ پولی برای کمک به مردم سومالی کنار گذاشتم، اما با کمی تحقیق متوجه شدم 22 سال است که مردم این کشور با جنگ داخلی روز هایشان را سپری می کنند و این جنگ موجب قحطی شده است.


همیشه از جنگ متنفر بودم حتی قبل از تولدم. دعوا در خانواده ها و جوامع را نمی فهمیدم و با دیدن چنین صحنه هایی همیشه گریه ام می گرفت و بغض می کردم و این سوال در ذهنم پدیدار می گشت که چرا؟ اما گویا جنگ چه بخواهم و چه نخواهم با من بود، چرا که آغاز زندگی ام مصادف با 8 سال جنگ تحمیلی علیه ایران شد و به این دلیل، خاطرات کودکی ام به شکل پری معلق در هواست که هیچگاه به دستم نرسید و تنها آن را از پایین در حال رقص و جولان در آسمان مه گرفته و ابری می نگرم.

                            
جنگ زده درد جنگ ر ا می داند؛ شاید به همین خاطر است که دیدن صحنه های دردناک سومالی، مهدیه را به دوران پر اضطراب کودکی اش بر می گرداند: کودکیم با خاطره رفتن پدرم به جنگ و اشک های مادرم، شنیدن ترانه های وحشتناکی که باید گوش به زنگ آن بودیم و آن شنیدن آژیر خطری بود که از رادیو پخش می شد عجین شده است. خاطره شهادت پسرعموی 19 ساله ام که هنوز قاب چهره اش در مقابل دیدگانم است و آمبولانس هایی که در راه بهشت زهرا با مادرم دیدم ! در دفترچه ذهنم همچنان باقی مانده است.


پس فرار معنا نداشت؛ ماندم، دیدم، گریستم و در خود شکستم تا راهی بیابم برای پایان جنگ در دنیا.


دوربین تنها دارایی مهدیه برای رساندن صدای کودکان و زنان سومالی به گوش مردم دنیاست، اما او تصمیمش را گرفته که با همه دارایی اش به به کمک مردم سومالی برود و در میان مردم باشد، تا صدای زندگی، صدای نفس و آن لحظه های تلخ را با گرفتن عکس به گوش تمام دنیا برساند.

 

 

 

جنگ واژه کوچکی با ویرانی های بزرگ است؛ عکاس جوان عمق فاجعه ای که هر روز در سومالی می گذرد را با تمام وجود درک کرده است، خاطره اش از یک اتفاق عادی که در این کشور عجیب نیست، کافی است تا هر وجدان بیداری را به فکر فرو برد: گویا تراژدی برای لحظه لحظه های سومالی خلق شده، دردناک ترین لحظه هنگامی رخ داد که در یک عملیات انتحاری 150 نفر کشته شدند و دردناک تر  آنکه که از این تعداد 75 نفر دانش آموزانی بودند که خوشحالی بورسیه شدن به کشور ترکیه را با خون خود جشن گرفتند.

 

در آنجا مرگ را دیدم؛ فقر را چشیدم اما با تمام این مسائل غم انگیز، امید را در میان مردم یافتم.

 

با این حال مهدیه از زمان حضور در بین کودکان سومالی، دیگر آرام و قرار ندارد... شاید به همین دلیل است که می گوید: آرزویم برگشت دوباره به سومالی است؛ چراکه کارم هنوز به اتمام نرسیده، برنامه های زیادی برای کودکان و زنان سومالی در ذهن دارم که امیدوار بودم با فروش تابلو های عکسم بتوانم هزینه هایی برای کودکان و زنان سومالی کنار بگذارم، اما با وجود استقبال زیاد مردم برای تماشای عکسها، خریدار کم بود و تنها دو تابلو فروخته شد و هنوز باقی تابلوها منتظر دست های نیکوکاری است، تا پیوند دست های نیازمند کودکان سومالی شوند.

 

انسانیت را می توان از شیرزنانی همچون میرحبیبی یاد گرفت که ترس را به دل راه نمی دهند و صدای مردم بی گناه را به تصویر می کشند تا در این دنیای زمینی کاری کرده باشند، فقر همچنان باقی است، اما با وجود اینکه تابلوهای فقر خریداری نداشت و کم لطفی های خانه عکاسان از یاد او نرفته است، او دوباره به درون آتش می رود تا بازهم بتواند کاری کند برای مردمی که می سوزند.

 

پایان پیام/

کد خبر 124506

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha