حیف است روایت فتح تعطیل شود/ در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم

من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار(روایت فتح) خیلی اوج پیدا می کرد؛ حالا هم باید این برنامه دنبال شود، در باب ادامه روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد، حیف است...

خبرگزاری شبستان/کرمان

 

بیستم فروردین ماه، سالروز عروج ملکوتی مردی از جنس نور است که با قدم گذاردن در مسیر سلوک و عرفان، علم را با عمل توأم ساخت و با معرفی شاخصه های هنر متعهد حقیقتاً مسیری فراروی هنرمندان ترسیم کرد که تأسی به آن جامعه امروز ما را برای فرداها بیمه می کند.

 

سید مرتضی آوینی، همان دریادل باصفائی که امامش سیدعلی او را به "سیدشهیدان اهل قلم" لقب داد، هنرهای زیادی از وجودش می جوشید اما شاید بزرگترین هنر سیدمرتضی، بندگی عاشقانه و خالصانه برای معبودش بود که همین هنر هم او را شایسته شهادت کرد.


شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که با طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت.


شهید آوینی، فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، همزمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ فیلم‌های مستند درباره‌ جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد.


مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا (ع) و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد.
 

در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد.


اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم.

 

هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمه‌الله علیه): تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.


سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعایی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.


آمدیم نبودید، وعده ما بهشت! سید مرتضی آوینی


یکی از فرماندهان جنگ روایت می‌کند: خدا رحمت کند "حاج عبدالله ضابط" را. برایم تعریف می‌کرد خیلی دلم می‌خواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سیدمرتضی را ببینیم، خلاصه نشد. بالاخره آقا سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمون‌ها پر کشید.

 

تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروان‌های راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل‌هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم می‌خواست تا وقتی زنده هستی بیایم و ببینمت، اما توفیق نشد.


سید به من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم". صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا بروم ببینم چه می‌شه.

 

بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30. دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن می‌شدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکی‌ها در حال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، با یکی از رفقا قرار داشتیم.

 

گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این‌جوری است. گفت: رفیقت آمد اینجا تا ساعت 8 هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه می‌آید اینجا، به او بگو آقا مرتضی آمد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان.

 

رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته «آمدیم نبودید، وعده ما بهشت! سید مرتضی آوینی».

 

نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند


امام خامنه ای در دیدار با خانواده شهید آوینی(چند روز پس از شهادت)فرمودند: خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست. در حادثه شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست.

 

یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگرهم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آنها کار بسیار مشکلی است.


به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ی کسانشان به شما که بیشترین غم. سنگین ترین غصه را دارید تسلی ببخشد. چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می بیند واقعا آرامش پیدا نمی کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد.


امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم. شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سالها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم.


هر چند نمی دانستم که ایشان آنها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو- سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه رفیع شهادت برسد.


خداوند ان شاء الله دل های داغدیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد. اگر ما به حوزه آن شهادت و شهید و خانواده شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.


چند روز پیش توفیق زیارت مقبره این شهید را پیدا کردیم. پنجشنبه گذشته رفتیم آنجا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان –شهید یزدان پرست- را زیارت کردیم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند. کارهایی که ایشان داشتند ان شاءالله نباید زمین بماند. ان شاالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند.


نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای با ارزشی بود. ایشان معلوم می شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این قدر کار و این همه را به خوبی انجام می دادند. مخصوصا این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب هایی که پخش می شد من گوش می کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.


حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند.


بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن. و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هر چه هم پیش می رفت بهتر می شد.


یعنی پخته تر می شد. چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد.


من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه ی روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود. من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.


شهید آوینی در کلام و نگاه ولایت


مقام معظم رهبری به دلیل احترام خاصی که برای بسیجیان مخلص و هنرمندان متعهد و مسلمان انقلابی قائل هستند، همواره در گرامی داشت آنان پیش قدم بوده و هستند. ایشان با وجود مسئولیت های سنگینی که دارند، در روز تشییع پیکر شهید فرزانه سیدمرتضی آوینی، حضور پیدا کردند. پس از پایان مراسم چون به دلیل ازدحام مردم نتوانستند، از نزدیک خانواده آن شهید بزرگوار را ببینند، به مسئول آن روز حوزه هنری فرمودند: «از طرف بنده به خانواده شهید تسلیت بگویید، گر چه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». ایشان، چندی پس از آن، در روی قرآنی که آن را به خانواده شهید آوینی، هدیه کردند، این عبارت را به دست خط مبارک خود نوشته بودند: «به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سیدمرتضی آوینی که یادش غالبا با من است...»

 

دلنوشته سیدمهدی شجاعی در عروج ملکوتی سید مرتضی

 

مرتضی! ای همسفر شب های تابناک مدینه!

 

مگر نه ما یک ماه تمام،‌ پا به پای هم طواف کردیم؟ مگر نه ما یک ماه تمام در کوچه پس کوچه‌های مکه و مدینه، چشم در چشم در غربت ولایت گریستیم؟مگر نه ما یک ماه تمام، نفس در نفس به مناجات نشستیم و شهادت هم را از خدای هم خواستیم؟ این چه گرانجانی بود که نصیب من شد و آن چه سبکبالی که نصیب تو.

 

چرا به خدا نگفتی که خارهای گل را نتراشد؟ چرا به خدا نگفتی که میوه‌های نارس و آفت زده را هم دور نریزد؟ چرا به خدا نگفتی که برای چیدن گل، بر روی علفهای هرز پا نگذارد؟ چرا به خدا نگفتی که پشت در هم کسی ایستاده است؟چرا به خدا نگفتی…

 

اما اکنون از این شکوه‌ها چه سود؟ تو اینک بر شاخسار بلند عرش نشسته‌ای و دست نگاه ما حتی به شولای شفاعتت نمی‌رسد. مرتضی، دست فروتر بیار و این دست خسته را بگیر. شاخه‌ها را خم کن تا در این بال شکسته نیز اشتیاق پرواز و امید وصال، ‌زنده شود.

 

درد ما، درد فاصله‌ها نیست. مرتضی! قبول کن که تو در اینجا و در کنار ما هم اینجایی نبودی. دمای جان تو با آب و هوای این جهان سازگاری نداشت. کدام ظرف در این جهان می‌توانست این همه اخلاص را پیمانه کند، کدام ترازو می‌توانست به توزین این همه انتظار بنشیند؟ کدام شاهین می‌توانست این همه شور و عشق را نشان دهد؟

 

تو کسی نبودی که بی مقصد سفر کنی! «و یدخلهم الجنة عرّفها لهم» به چه معناست؟ اگر بهشت وصال را نشانت نداده بودند این همه بی تابی رفتن برای چه بود؟


دیروز وقتی حضور عطرآگین ولایت را درکنار پیکر تو دیدم، با خود گفتم وقتی که این سلاله کرم، این شاگرد مکتب عصمت، این سردار لشکر توحید، سرباز خویش را این چنین قدر می شناسد و ارج می نهد، آن سرچشمه کرامت، آن تجسم عصمت، با عاشق عطشناک خویش چه خواهد کرد؟


با مرتضی چه خواهد کرد آن مخاطب والای «عادتکم الاحسان و سجیتکّم الکرم»؟ و خودم را شماتت کردم از آن شکوه‌ها که در پی عروجت داشتم.


گفته بودم: اکنون این تنها وامانده سر بر کدام شانه بگذارد و حسرت و هجرانش را برکدام دامان مویه کند؟ و دیدم که چه بی راهه رفته ام. چه کور شده ام در غبار حادثه. مأمن این جاست. این جاست آن دامنی که باید سر بر آن نهاد و زار زار گریست.

 

اینجاست آن دلی که اشارت اشک را می فهمد. این جاست آن گوش جانی که زبان زخم را می داند. این جاست آن دستی که بر تاولهای روح، مرهم ولایت می نهند. و این جاست آن دری که به روی خانه امام منتظر (عج) باز می شود.


این بود آن دری که تو کوبیدی و این بود آن مسیری که تو عبور کردی و این بود آن مقصودی که تو بدان رسیدی. من چگونه باور کنم که تو شربت شهادت را از دستهای او ننوشیده ای؟


«والمستشهدین بین یدیه» مگر دعای همه قنوت های تو نبود؟ مگر تو نبودی که در کنار بیت الله در گوشم زمزمه می کردی که اگر حضور مجسم ولایت نبود، اگر حضور تردید ناپذیر آقا امام زمان(عج) نبود، گشتن به دور این سنگ و خاک چه بیهوده می نمود؟ رسم عاشقی در عالم چگونه است؟


روایت شهید آوینی از رزمندگان کرمانی


چقدر لهجه کرمانی شیرین است! سخنان شیرین و خنده های پرطراوتشان، کوه و دشت و ریگ و آب و آفتاب را بر صداقت قلب هایشان به شهادت می خواند. ماهان نیوز: در آستانه شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی متن زیر که روایت شهید از رزمندگان کرمانی است را می آوریم.


آفتاب که رفته رفته به سرخی می گراید، کنار رودخانه و شیار دره ها را رها کرده است و از دامنه ی تپه ها به جانب قله ها می لغزد و بچه ها، مشتاق و منتظر تپش مشتاقانه  قلب هایشان را در زیر چهره های آرام و مطمئن و لبخندهای زیبا و دلنشینشان پنهان می دارند.چقدر لهجه کرمانی شیرین است! سخنان شیرین و خنده های پرطراوتشان، کوه و دشت و ریگ و آب و آفتاب را بر صداقت قلب هایشان به شهادت می خواند.


آماده شو برادر، وقت رفتن فرا رسیده است.حسین بن علی (ع) انتظار می کشد تا شما حلان طریق عشق با کاروان تاریخ بدو ملحق شوید. بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبینند؛ ما این جنگ را دری از درهای بهشت می دانیم که خدا جز بر خاصه ی اولیای خویش نمی گشاید و اینچنین، حال ما اکنون عاشقی است که به سوی معشوق می رود.


دو روز بعد، شب مرحله سوم عملیات، ما بار دیگر در کانال های تپه قلاویزان به بچه های کرمان و زاهدان برخوردیم و انان بار دیگر با میهمان نوازی، به خنده هایی پر طراوات و لهجه  شیرین کرمانی از ما استقبال کردند و ما را در جمع گرم خود پذیرفتند.


ارادت و عشق به ولایت


شهید آوینی همواره گوش به فرمان ولایت بود و به دوستان خود بارها گفته بود: «صدای من به جایی نمی رسد اما اگر می شد برسد می گفتم، باید در این مملکت برای سریان و نفوذ گسترده تر رأی ولایت تلاش کرد.


نباید راضی شد و گذاشت که اوامر آقا در پیچ و خم توجیهات و تفسیرهای غلط معطل بماند». نمود واقعی عشق آوینی به ولایت، در نوع کارها و انجام وظیفه هایی که به او سپرده می شد، به خوبی دیده می شود. در نامه ای که به مقام معظم رهبری نوشته اند، ارادت به ولایت موج می زند: «... ما با حضرت عالی به عنوان وصی امام امامت رحمه الله و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همان گونه که پیش از این درباره امام امّت ره بوده ایم...


ما به جهاد فی سبیل اللّه عشق می ورزیم و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند،... سرما و فرمان شما. کمترین مطیع شما سیدمرتضی آوینی». او ولایت فقیه را ادامه ولایت اهل بیت (ع) می دانست.


عشق به نماز


از ویژگی های شهید آوینی کوشیدن درباره نماز بود. همه کسانی که با آوینی بودند، می گویند: «... مهم ترین مسئله زندگی شان مسئله نماز بود و مقید بودند اول وقت بخوانند، خیلی هم نمازشان حال داشت». به یکی از دوستانش که به او گفته بود، نمی دانم چرا همیشه سر نماز حواسم پرت است...، گفتند: «مواظب باش کسی که سر نماز حواسش همیشه پرت است، در زندگی همیشه حواسش پرت خواهد بود؛ یعنی زندگی اش هیچ حالت منظمی ندارد...»


توصیه می کرد: «سعی کن نمازت برایت مهم ترین چیز باشد و سعی کن نمازت را با توجه بخوانی». همسر شهید آوینی در این باره می گوید: «خیلی اهمیت به نماز اول وقت می دادند... نماز شبشان تقریبا در هیچ شرایطی ترک نمی شد. ایشان روح عبادات را دریافت می کردند، حقیقت این عبادات در اعمالشان متجلی می شد. ممکن بود نمازشان از نظر زمانی زیاد طول نکشد، ولی دریافتی که از عبادت می کردند، خیلی زیاد بود. چون عبادت کاری نبود که از سر عادت انجام بدهند، با تمام روح و قلب پیش خداوند حاضر می شدند...»
 

عشق به شهیدان


از مهم ترین اموری که شهید آوینی عاشقانه به آنها ارادت داشت، شهدا بودند. بر این اساس، همیشه در برخورد با خانواده شهدا و آثار بر جای مانده از شهیدان و در گوش دادن به خاطره های آنان فروتنی وصف ناشدنی از خود نشان می داد. گریه های دل سوزانه او در موقع حاضر شدن بر سر مزار شهیدان، زبانزد همه دوستانش است. نقل می کنند، وقتی برای او تعریف کردند، در فکّه کانالی هست که قتل گاه گروهی از رزمندگان اسلام از لشکر بیست و هفت است... آقا مرتضی گفته بود: «محض تبرک، یک مشت از خاک آن بچه ها را برایم بیاورید». و دست آخر هم دلش طاقت نیاورده بود و باز خودش راه افتاد و به آن جا رفته بود... در همان جا نیز به آرزوی دیرینه خود، شهادت، نایل شد.


در آرزوی شهادت


از آرزوهای همیشگی آوینی شهادت بود. وقتی از دوستانش شهید می شد، ناراحتی و نگرانی اش از این بود که چرا او شهید نشده است. او می گفت: «نمی دانم چرا من نرفتم. درست می دیدم، در آخرین لحظه تیر می آمد به بغل دستی من می خورد و به من نمی خورد». مرتضی دل باخته شهادت بود و شاید همگان دیدند، عاشورای سال 67 بود که همراه با بچه های جنگ به دلیل بسته شدن راه شهادت سخت می گریست.


در زمان جنگ ایشان خیلی شوق جبهه داشت و حتی می توانیم بگوییم، پَر پَر می زد تا در جبهه حاضر بشود. هر از گاهی فرصت برایش پیش می آمد، از این فرصت ها استفاده می کرد و خودش را به جبهه می رساند. عجیب این که هر دفعه هم که ایشان جبهه می آمدند، به دلیل آن سیر عبادی که داشتند، تنها چیزی که دنبالش بودند، مسئله شهادت بود. ایشان تنها دست مزدی که از خداوند می خواست، این بود که فوز عظیم شهادت را نصیبشان کند.


پرواز در فکه


وقتی شهید آوینی خبردار شدند که مقام معظم رهبری فرموده اند: «چرا روایت فتح پخش نمی شود؟ ما حرف هایمان در مورد جنگ الان باید شروع بشود، هم چنان که پیام عاشورا بعد از عاشورا منتقل شد...» در پاسخ به ندای رهبر محبوبش همه کارهایش را کنار گذاشته، دوباره ساخت برنامه های روایت فتح را شروع می کند.


در هنگام تهیه برنامه، تصمیم گرفتند به منطقه عملیاتی و الفجر بروند تا از «قتلگاه» فیلم برداری کنند. قتلگاه جایی بود که بچه های عملیات مقدماتی در محور گردان عمّار و مقداد... داخل کمین افتادند... صحنه های شهادت و رشادت توصیف ناشدنی را به نمایش گذاشتند...


وقتی ساعت 9:10 صبح جمعه روز 20 فروردین 1372 به طرف قتلگاه می رفتند، ناگهان گروه ایشان با یک مین برخورد می کنند، در نتیجه انفجار آن چند نفر مجروح می شوند... پای سیدمرتضی آوینی قطع می شود، دوستان به او شتاب، او را به بیمارستان می رسانند. اما طولی نمی کشد که در نتیجه خون ریزی، در حالی که ذکر «یا زهرا» بر لب داشت، به سوی ملکوت پر کشید. بدین ترتیب راوی روایت فتح، با فتح رزمندگانی که عاشقانه دوستشان داشت، یکی شد.

 

شادی روح شهدا صلوات

 

پایگاه خبری حوزه و سایت شهید آوینی از جمله منابع مورد استفاده در این نوشتار است.

 

پایان پیام/

کد خبر 120996

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha