به گزارش خبرنگار شبستان، نشست نقد و بررسی کتاب «فلسفه و آیینه طبیعت»،عصر امروز، چهارشنبه، 10 اسفندماه، با حضور مترجم کتاب «مرتضی نوری»، دکتر«شاپور اعتماد»، دکتر «سعیده کوکب» و به دبیری دکتر «مالک شجاعیجشوقانی»، در سرای اهل قلم برگزار شد.
در این نشست، مرتضی نوری، مترجم کتاب، در ادامه سخنرانی خود در باب عقاید رورتی و کتابش، اظهار کرد: در بخش دیگری از کتاب فلسفه و آیینه طبیعت، رورتی به نقد معرفت شناسی می پردازد و چنین بیان می کند که همان طور که ذهن را می توانیم ایینه تصور نکنیم ، درو اقع می توانیم در این اندیشه که ذهن یا معرفت انسان انعکاس طبیعت یا جهان در آیینه ذهن انسان است؛ مناقشه کنیم ورورتی از این جهت به نقد سنت معرفت شناسی می پردازد؛ یعنی معتقد است که به خاطرتصور اشتباه از معرفت که در قرن 17 و حتی تا قرن حاضر ما وجود داشت؛ حرکت به سوی تببین علّی از معرفت رفت، در صورتی که اگر تصور حاکم در مورد معرفت وشناخت بشری را در نظر بگیریم؛ معرفت بشری در حال حاضر، از طریق رویکرد کل گرایی توجیه می شود، یعنی می گویند معرفت انسان مجموعه ای از گزاره هاست که با هم نسبیت استنتاجی دارند و این طور نیست که ذهن ما اینگونه باشد که معرفتمان انعکاس آن آیینه باشد.
نوری افزود: رورتی معتقد است درقرن هفدهم فردی مثل «جان لاک» باعث شد تا حرکت به سوی تببین های علّی معرفت رود؛ چراکه لاک مثلا معتقد بود همانگونه که نیوتون مکانیک را برای تیین مکانیزم جهان بیرون ابداع کرد ما هم می توانیم فضایی درونی به نام ذهن تصور کنیم و بنابراین نظر، علمی مانند (فلسفه اخلاق) را برای بررسی مکانیزم این نوع بازنمایی ابداع می کند.
وی تصریح کرد: رورتی معتقد است اگر نگاه ما به معرفت نگاهی کل گرایانه باشد، یعنی اعتقاد داشته باشیم که معرفت مجموعه ای از گزاره ها است که با هم نسبتی استنتاجی دارند؛ دیگر سراغ تببین های علّی از معرفت نمی رویم، همچنین رورتی به همین ترتیب کانت را هم نقد می کند اگر چه کانت با نبوغ خودش پی برد معرفت ما به تصورات تعلق نمی گیرد بلکه به گزاره ها تعلق می گیرد و از گزارهایی است که معرفت شکل می گیرد اما با این وجود دچار این اشتباه شده و به سراغ طرح تبیین علّی معرفت با طرح انقلاب کوپرنیکی رفت.
مترجم کتاب فلسفه و آیینه طبیعت افزود: رورتی معتقد است که با ظهور فیلسوفانی چون هگل و تببین تاریخی معرفت به مرور تصور کانتی از معرفت در حال از میان رفتن بود، اما در اواخر قرن 19 واوایل قرن 20 دو تن از فرزندان خلف کانت یعنی راسل و هوسرل در دو سنت انگلوساکسون و سنت کانتینتال، ایده های کانت را زنده کردند؛ آنها می دیدند فلسفه در اواخر قرن 19 از یک سو تحت تاثیر هگل، نیچه و اخلاف او به سمت علومی مثل تاریخ اندیشه و هرمنوتیک کشیده می شود و یقینی و متقن بودن را از دست داده و به سمت طبیعی گرایی کشیده می شوند؛ یعنی جایگاه ممتازی که برای فلسفه قائل بودند و جایگاه فراتاریخی که از موضع اعتلای کانت به دست می آمد ، به مرور دچار خدشه می شد؛ پس حوزه فراتاریخی را برای فلسفه تعریف کردند که در حوزه فلسفه تحلیلی نظریه، معنا یا حوزه منطق شد و در حوزه فلسفه قاره ای این حوزه تحت تاثیر هوسرل همان حوزه پدیدارشناسی است که به جنبه های صوری معرفت می پردازد.
نوری در ادامه داد: رورتی در بیان این سیر و مرور آن می گوید: از سوی شاگردان این دو فیلسوف دوباره این امر مورد مناقشه قرار گرفت، هایدگر و برخی دیگر از یک سو واز سوی دیگر هم افرادی چون هم کواین و دیویدسون، کسانی بودند که جنبه فراتاریخی فلسفه را به چالش کشاندند و چون رورتی خودش در حوزه سنت فلسفی قلم می زند، سعنی می کند با توسل به فیلسوفانی که در آن سنت هستند؛ جنبه فراتاریخی فلسفه را مورد مناقشه قرار دهد و در این راه به دوفیلسوف متوسل می شود یکی سلارز و دیگری کواین.
وی گفت: سلارز تمایزی که کانت بین شهود و مفهوم قائل بود و می گفت این جنبه های فراتاریخی به ما امکان می دهد تا در تمامی حوزه فرهنگ اظهار نظر کنیم، را مورد سوال قرار داد یعنی، سلارز جنبه های شهودی را مورد سوال قرار می دهد ومی گوید ما در هیچ جای معرفت با داده بی واسطه روبه رو نیستیم ومعرفت ما یکپارچه معرفت زبانی است و با زبان شکل گرفته و با زبان تمام می شود و هیچ جایی در معرفت مان نمی توانیم داده حسی بی واسطه را ممتاز کنیم و بگوییم این داده حسی بی واسطه، ما را به حقیقت جهان متصل می کند که فرازبانی است.
نوری ادامه داد: رورتی از سمت کواین هم برای انکار تمایز تحلیلی تالیفی استفاده کرد. این تمایز تحلیلی تالیفی باز یکی از تمایزهای کانتی بود که به فلسفه امکا ن میدهد از حوزه فراتاریخی به معرفت بنگرد؛ در صورتی که کواین آمد و آن قضایای تحلیلی را به کلی انکارکرد و معتقد شد معرفت ما سیستم یکپارچه تام و تمام است که مجموع گزارها با هم ارتباط و نسبت توجیهی با هم دارند.
این مترجم با اشاره به بخش های پایانی کتاب فلسفه و آیینه طبیعت گفت: در قسمت پایانی کتاب یعنی بخشی که به فلسفه اختصاص دارد؛ رورتی سعی می کند باز دایره نقش فلسفه را در طول تاریخ طوری تعریف کند که می کوشید همواره در حوزه های مختلف به دنبال زمینه مشترک و خنثی برای سنجش و مقایسه تمامی گفتمان های بشری فراهم کند.
وی اضافه کرد: رورتی معتقد است که تحت تاثیر فیلسوفانی مثل «توماس ساموئل کوهن»، ما از امید دست یافتن به زمینه ای خنثی و مشترک دست کشیدیم و کوهن به ما نشان می دهد معرفت مجموعه ای از پارادایم های مختلف است که ارزش های حاکم بر گفتمان علمی را خودش می افریند؛ پس ما نمی توانیم یک گفتمان مثلا علمی را معیار قرار داده و همه گفتمان ها اعم از هنر و اخلاق و ... را با آن بسنجیم که این گفتمانی بود که در فلسفه علم مطرح شد و کوهن این موارد را چالش می کشد.
نوری تصریح کرد: رورتی می گوید تنها راه برای برقرای ارتباط با فرهنگ ها راه هرمنوتیکی است به این معنا که ما در معرفت شناسی یک معیار قرار میدهیم و همه گفتمان ها را با آن می سنجیم، در هرمنوتیک این امید از دست رفته ما برای شناخت هر فرهنگی تنها راهش آن می شود که قلق زبانی را بیاموزیم ووارد گود بازی زبانی آن شویم و هرمنوتیک به ما کمک می کند که بین فرهنگها به نوعی واسطه گری کنیم بدون آنکه که معیار های خودمان را بر آن فرهنگها تحمیل کنیم.
مرتضی نوری در بخش پایانی سخنرانی خود گفت: رورتی در خاتمه کتابش تمایزی بین فلسفه سیتماتیک وفلسفه پرورشگر قائل می شود و می گوید: فلسفه سیستماتیک یا نظام مند همان فلسفه ای است که همیشه به دنبال گشتن زمینه های مشترک است که یک معیار را اصل قرار دهد وآن معیار را بر همه گفتمان ها تحمیل کند در صورتی که فلسفه پرورشگرهدفش کشف حقیقت نیست ؛چون حقیقت را آرمانی می داند که رسیدن به آن نه تنها ممکن نیست بلکه مطلوب هم نیست و رورتی در این راستا اعتقاد دارد در طول تاریخ، کشف حقیقت انگیزه هیچ گفتمانی نبوده و انگیزه گفتمان (خلق امید و فرهنگ های جدید بوده است) و فیلسوفانی مثل هایدگر به ما کمک می کنند که به جای آنکه دنبال کشف حقیقت باشیم به دنبال بازتوصیف انسان و آرمان های انسانی در فرهنگ های مختلف باشیم.
انتهای پیام/
نظر شما