سید محمد کوه کمره ای/خبرگزاری شبستان: اصطلاح سوسیالیسم (Socialism) یعنی جامعه گرایی و جامعه باوری، از واژه فرانسوی «سوسیال (Social) به معنای اجتماعی، اخذ شده است. ریشه لاتینی آن، واژه Socius به معنای شریک و همراه است.
سوسیالیسم یا جامعهباوری این اصطلاح که از واژهی «سوسیال»، به معنای اجتماعی، در زبان فرانسه، گرفته شده است، معناهای بسیاری دارد، اما تعریف معمول این اصطلاح را در واژهنامه انگلیسی آکسفورد، چنین میتوان یافت: «سوسیالیسم تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسایل تولید – سرمایه، زمین، اموال و جز آنها – بطور کلی، و ادارهی آنها به سود همگان است.» اما چنین تعریفی اختلاف نظرها و روشهای سوسیالیستها و مدعیان بیشمار هواداری از سوسیالیسم را در باره مفاهیم این تعریف، روشن نمیکند. بهرحال، یک تعریف بیچون و چرا از سوسیالیسم ممکن نیست، زیرا مفهووم «مالکیت و نظارت عمومی» بسیار کشدار است و بر سر آن همراییِ نهایی وجود ندارد.
سوسیالیسم(Socialism) از ریشه لاتینی سوسیوس(Socius) به¬معنی همراه و شریک یا از واژهی«سوسیال»(Social) به¬معنای اجتماعی، در زبان فرانسه گرفته شده¬است. سوسیالیسم در اصطلاح معناهای بسیار زیاد ¬دارد، برخی آنرا یک اندیشه، برخی دیگر آنرا یک نظریه می دانند امّا به نظر نگارنده سوسیالیسم«ایدئولوژی است که در مخالفت با کاپیتالیسم قائل به لغو مالکیت خصوصی و خواهان برقراری مالکیت اجتماعی می باشد. این ایدئولوژی درصدد است تا به تحقق مالکیت اجتماعی توسط اتحادیه های کارگری یا پرولتارلیا کمک کند. و به طور غیرمستقیم توسط دولت(پاسدار همه منافع مردم)، نه گروه های خاص اجرا شود. و اصالت دادن به اجتماع، مخلوقات اجتماعی و کاهش یا حذف تقسیمات طبقاتی را هدف خود می داند.»
اصطلاح سوسیالیسم در متون سیاسی بسیار به کار رفته است، اما مانند دموکراسی و آزادی تعریف جامع و مانعی ندارد؛ برخی سوسیالیسم را به معنای برابری، دادگری، پایان استثمار فقرا از سوی اغنیا مطرح می کنند و بعضی مانند بسیاری از آمریکاییها، سوسیالیسم را به معنای مصادره اموال خصوصی و کنترل شدید زندگی خصوصی افراد از سوی دولت، و چیزهای بد دیگر قلمداد می کنند.
فرهنگ انگلیسی آکسفورد سوسیالیسم را این گونه تعریف کرده است: «نظریه یا سیاستی که مالکیت یا نظرات کل اجتماع بر ابزار تولید ـ سرمایه، زمین، داریی و غیره ـ و اداره آنها در جهت تأمین منافع همگانی را هدف خود قرار می دهد، یا از آن حمایت می کند.»
آستین رنی می گوید: «سوسیالیسم نظامی است که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله کالا در مالکیت دولت است و از سوی دولت اداره می شود. پس به معنای دقیق، نقطه مقابل سوسیالیسم، سرمایه داری است؛ یعنی نظامی که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله کالا در جامعه، در مالکیت خصوصی است و توسط مالکان خصوصی اداره می شود.»
از میان تعاریف فراوانی که برای سوسیالیسم مطرح شده است، می توان تعریف زیر را به عنوان جامع ترین تعریف قلمداد کرد:
«سوسیالیسم به معنای ساده خود، نظامی سیاسی ـ اقتصادی است که در آن دولت از راه برنامه ریزی یا به شکلی مستقیم تر ابزارهای اساسی تولید را کنترل می کند یا مالک قانونی آن است. هدف از اعمال چنین کنترلی بر داراییهای صنعتی و گاه کشاورزی، تولید کالاها و خدمات مورد نیاز جامعه است، نه تولید آنچه سودآور باشد.
در عین حال، همه اشکال سوسیالیسم امیدوارند که جامعه ای مساوات طلب ایجاد کنند؛ جامعه ای که همه اعضا را زیربال حمایت خود بگیرد و برای ریشه کن ساختن فقر یا کاهش آثار آن به مؤسسات خیریه خصوصی نیازی نباشد.»
زمینههای شکل گیری سوسیالیسم
برخی منشاء نظری سوسیالیسم را در کتاب جمهوری افلاطون می دانند که طبقه حاکمه هیچ امتیاز خاصی ندارد و برای دو طبقه پاسدار و فلاسفه، افلاطون نظام اشتراکی، که نوعی نظام سوسیالیستی است را پیشنهاد میدهد. برخی دیگر می گویند«تعالیم انجیل در عهد عتیق، اولین مجموعه قوانین سوسیالیستی را تشریح کرده که از جمله آنها حمایت از کارگران، زنان و ضعفاست.»
به طورکلی با عصر رنسانس نخستین سوسیالیست¬ها در اروپا طرح مالکیت اجتماعی و حذف مالکیت خصوصی را تشریح، و با انقلاب صنعتی، سوسیالیسم به عنوان یک ایدئولوژی بوجود آمد و علیه پیامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویژه کارگران شکل گرفت. که این سوسیالیسم جدید دارای مؤلفههایی است که عبارتند از؛« یکی اقتصاد و سازوکار تولید اقتصادی- اجتماعی، دوم تصوری که آموزه های سوسیالیستی از انسان دارند مخالف فردیت انسان و موافق انسان به منزله عضوی از پیکره اجتماعی است»
نگاهی کوتاه به تاریخچه سوسیالیسم
طبق تحقیق به عمل آمده، نشانه های طرح نظام سوسیالیسم را می توان در آثار افلاطون (427 ـ 347 ق. م) ملاحظه کرد. وی می گوید: «ثروت افراد متعلق به عموم است و باید به مصرف عمومی برسد و مشاغل افراد را دولت باید تعیین کند.»
این همان تفکر اصلی نظام سوسیالیستی است که در قرن چهارم قبل از میلاد از زبان افلاطون مطرح گشت.
سوسیالیسم به معنای ساده خود، نظامی سیاسی ـ اقتصادی است که در آن دولت از راه برنامه ریزی یا به شکلی مستقیم تر ابزارهای اساسی تولید را کنترل می کند یا مالک قانونی آن است.
این تفکر کم و بیش در قرون مختلف بین فلاسفه و علمای سیاسی و اجتماعی مطرح بوده است، و عاقبت در قرن 19 و 20 به اوج خود رسید. در قرن 18 «جان استوارت میل» از فیلسوفان بنام انگلیسی رسما خود را سوسیالیست نامید؛ اما دیگران او را سوسیالیست ایده آلیست (خیالپرست) می شمردند، در برابر «کارل مارکس» که او را سوسیالیست ماتریالیست (مادی) قلمداد می کردند.
در قرن 19 «رابرت اون» (1771 ـ 1858 م) مؤسس سوسیالیسم نوین در انگلیس شناخته می شود که برای اولین بار واژه سوسیالیسم را در این کشور به کار برد و در سال 1841 م رساله ای را تحت عنوان «سوسیالیسم چیست؟» منتشر ساخت و با انتشار این رساله، اصطلاح سوسیالیسم معروف و مشهور گردید.
در فرانسه نیز طرفداران «سن سیمون» (1760 ـ 1825 م) مانند «پیری لارو» برای نخستین بار این اصطلاح را با تعریف دقیق به کار بردند. این مکتب سپس در آلمان و آمریکا نیز رواج یافت.
کارل مارکس (1818 ـ 1883 م) واضع فلسفه سوسیالیسم جدید کمونیسم است که این فلسفه را متشکل نموده و به صورت یک ایدئولوژی مدون در آورد. و «لنین» پیشوای انقلاب روسیه در اکتبر 1917 م و پس از وی «استالین» از سوسیالیسم مارکسی حمایت کردند و آن را در اتحاد جماهیر شوروی سابق عملاً به اجرا در آوردند و یک نظام کاملاً سوسیالیسم مادی گرا به وجود آوردند. این تفکر همچنان ادامه دارد و برخی از کشورهای جهان بر اساس همین نظام اداره می شوند.
در اروپا بخصوص در دو کشور فرانسه و انگلستان تفسیرهای متفاوتی از سوسیالیسم به منزله دو مکتب به منصه ظهور رسید: ابتدا در انگلستان 1827 مکتب رابرت اوون در مقالهای تحت عنوان«سوسیالیسم چیست؟» به سازماندهی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پرداخت و بعد در فرانسه در سال 1932 عقاید سن سیمون مبتنی بر اجتماعی کردن مالکیت وسایل تولیدجمعی کاتولیک در مقابل فردگرایی پروتستان بود. به¬طور¬کلی«سوسیالیسم فرانسه با الهام از روسو، یک جهت¬گیری روستایی و بازگشت به طبیعت داشت اما سوسیالیسم انگلستان با صنعت برخورد مثبت تری داشت.»
مهمترین عنصر مشترکِ نظریههای سوسیالیست تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. از جهت تاریخی، سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فردباوری (اندیدوالیسم) و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید. سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی، چنانکه هواداران سرمایهداری ادعا میکنند، خود به خود به نفع اجتماعی میانجامد، بلکه، به عقیدهی این مکتب، دخالت اکثریت و دولت، در مقام نمایندهی اکثریت، میتواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد.
بعضی ریشههای سوسیالیسم را تا نخستین نظریههای اخلاقی و دینی مشوقِ برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمانشهر افلاطونی، واپس میبرند، اما سوسیالیسم جدید، در واقع، فراوردهی مستقیمِ انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویِژه پرولتاریا است.
اصطلاح «سوسیالیست» به معنای جدید آن، اول بار در 1827 برای پیروان رابرت آون در انگلستان به کار رفت، و اصطلاح «سوسیالیسم» در 1838 در نشریهی اُرگان پیروانِ سن سیمون برای عقاید سن سیمون به کار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و آمریکا رواج یافت.
نخستین سوسیالیستها کسانی بودند که به یک سیستم «اجتماعی» اعتقاد داشتند و آنچه همگی یکزبان با آن مخالف بودند نظام فردی اقتصاد موجود بود. این سوسیالیسها در زمینهی پدید آوردن آرمانشهرها (یوتوپیاها) تجربههایی نیز کردند. سوسیالیسم از آغاز پیدایش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه (نه در برابرجامعه) تکیه کرده است و این اندیشهی اصلی صورتها و عنوانهای بسیار گرفته است که از مهمترین آنها آناراشیسم، سندیکالیسم، سوسیالیسم مسیحی، سوسیالیسم دموکرات و بولشویسم است. هریک از این مکتبها اصولی خاص خود را دارند، اما هدف همهی آنها پدید آوردن اقتصادی است که در آن جامعه، مسئولیت شیوهی بهرهبرداری از ابزارهای تولید را داشته باشد.
اما در روشهای رسیدن به این هدف میان مکتبهای مختلف وابسته به این عنوان کلی اختلاف نظر زیاد وجود دارد. پرودون تحقق این هدف را در بازگشت به یک اقتصاد ساده میدانست که در تولید به دست جامعههای کوچک خودگردان باشد. از سوی دیگر، پیشوایان نخستین مکتبهای سوسیالیست – سن سیمون، فوریه، آون – انقلاب صنعتی را پذیرفتند، اما به نظر آنها نیروی تولیدی این انقلاب میبایست به نفع تمام جامعه به کار افتد. همچنین مارکس بر آن بود که سرمایهداری مانع رشد تولید است و آشفتگی اجتماعی ناشی از روش تولید سرمایهداری سرانجام باید به یک «برنامه کلی» بدل شود.
پیدایش مارکسیسم در نمیهی قرن نوزدهم نقطه تحول بسیار بزرگی در اندیشهی سوسیالیستی است، زیرا از آن پس تا این زمان کمابیش همه جنبشهای سوسیالیست به نحوی و به درجهای زیر نفوذ و تاثیرآنبودهاند.
مارکسیسم عنوان «سوسیالیسم علمی» به خود میدهد، از آنجا که مبنای آن بر تحلیل اجتماعی و تاریخی و کشف قوانین «ناگزیر» تاریخ قرار دارد. انگلس، اندیشههای سوسیالیستهای پیش از مارکس و خود را «سوسیالیسم آرمانشهری» (یوتوپیایی) میخواند، زیرا که هوارادان این اندیشهها در پی بنیان گذاری جامعهای کامل، بیرون از شناخت ضروریات و امکانات جامعه کنونی بودند و نظرگاهشان بیشتر انساندوستانه و اخلاقی بود تا تاریخی و اجتماعی. حال آنکه، مارکسیسم میخواهد نشان دهد که این دگرگونی همان اندازه که ازنظر اخلاقی درست و خوشایدند است، از نظر تاریخی نیز «ناگزیر» است، زیرا «جبرتاریخ» - چنانکه مارکسیسم تحلیل میکند – برمیخیزد.
اما در میان مارکسیستها، پس از مرگ مارکس، در مورد چگونگی این «ناگزیری» و روش تحقق آن بحثهای بسیار در گرفت که هنوزهم ادامه دارد. بویژه جریان اقتصادی و اجتماعی اروپا، که به انقلاب «پرولتاریایی» (چنانکه مارکس پیش بینی کرده بود) و سرنگونی سرمایهداری نیانجامید، تردیدهایی را برانگیخت که سبب پیدایش انواع بازنگریها در مارکسیسم شد.
ظهور بولشویسم در روسیه و پیروزی آن در 1917 یک مرحله اساسی دیگر در تاریخ تحول سوسیالیسم است، زیرا از آن پس (از1920) جنبش سوسیالیستی به دو شاخه اصلی کمونیست و سوسیالیست تقسیم شد. ویژگی کمونیسم تکیه بر ماهیت انقلابی مارکسیسم و «ناگزیری» تحقق سوسیالیسم است، در حالی که سوسیالیستها (شاخه دوم) رفته-رفته از جنبه انقلابی و علمی مارکسیسم به جنبه اخلاقی سوسیالیسم و سنتهای دموکراسی غربی گراییدند، و بدینگونه جنبش سوسیالیستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه (رفرومیست یا اصلاح طلب) تجزیه شد و جناح اخیر عنوان «سوسیال دموکرات» گرفت. امروزه عنوان «سوسیالیست» برای کمونیستها کمتر بکار میرود.
سوسیالیسم و انترناسیونالیسم (جهان وطنی):
جنبش سوسیالیستی، که اساس اخلاقی و نظری آن برپایهی اندیشههای دوران «روشنگری» (قرن هجدهم) و انسان باوری و انساندوستی (اومانیسم)، که میراث آن دوران است، قرار دارد، از آغاز پیدایش خود دارای انترناسیونالیستی بود، و مارکسیسم بویژه در نیرومند کردن این جنبه سوسالیسم اثر فروان داشته است. مارکسیسم میان پرولتاریای جهانی همبستگی ذاتی میبیند و یکی از پایههای نظری آن انتر ناسیونالیسم پرولتاریایی است.
جنبش سوسیالیستی (شاخه دوم)، به عنوان یک پدیده تاریخی، عمدهترین جنبش چپ اروپایی است و در کشورهای اروپایی برای برقراری حق رای همگانی، بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم دارمد و تهدیست و نظارات دولت بر اقتصاد، با موفقیت کوشیده است. اما حزبهای سوسیالیست در کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سرکوب شدند. در «جهان سوم» نوع اروپایی جنبش کارگری موفقیتی نداشته است و در بخش عمدهی آسیا و آفریقا سوسیالیسم با نظام تک حزبی همراه شده است. مفهوم «توسعه اقتصادی» در این دوقاره بیشتر با کمونیسم نزدیک مینماید تا با سوسیالیسم. اما در غرب، تجربهی رژیمهای کمونیست و استبداد فراگیر حاکم بر آنها، از جاذبه رویای سوسیالیستی مالکیت عمومی کاسته است. برای حفظ آزادیهای سیاسی و اجتماعی انواع «اقتصاد آمیخته(مختلط)» را پذیرفتهاند، زیرا با تجربهی کشورهای کمونیست، این مسئله مطرح شده است که انحصار قدرت سیاسی (نظام تک حزبی) انحصار اقتصادی را نیز به همراه دارد، خواه انحصار دولتی باشد ( سرمایهداری دولتی) خواه خصوصی.
در سالهای اخیر اندیشه « رشد اقتصادی»، که همواره با اندیشه سوسیالیستی مربوط بوده است، با مسئله کمیابی منابع در کره زمین و چشم انداز انفجار جمعیت روبرو شده است. همچنین سست شدن پایههای اعتقاد بیچون و چرا به پیشرفت انگیزهی بنیادی سوسیالیسم، یعنی حرکت به سوی آرمانشهر یا جامعهی برابری و آزادی تا کجا با هم سازگارند؟ از اینرو، تجربههای تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را برانگیخته است که در پیش فرضهای اندیشهی سوسیالیستی بازنگرند و آنها را از نو ارزیابی کنند.
اصول نظام سوسیالیستی
اصول و مؤلفه های عمده نظام سوسیالیستی ـ که آن را از دیگر نظامهای غیر دینی متمایز می سازد ـ عبارتند از:
1. جامعه گرایی (جامعه باوری): مهم ترین اصل مشترک تمامی نظریه های سوسیالیستی، اهتمام آنها به ترجیح جامعه بر فرد، و فراتر نهادن سود همگانی بر سود فردی است. از این رو، لبه تیز انتقاد سوسیالیستها به سوی «مالکیت خصوصی» (اساسی ترین مؤلفه سرمایه داری) بوده است. سوسیالیسم معاصر بسان سوسیالیسم سابق، فردگرایی اقتصادی، صنعتی و سرمایه سالاری مدرنیسم را رد می کند. این مکتب با فردیت انسان و آزادیهای اقتصادی لیبرالی و سرمایه داری موافق نیست و فرد را عضوی از پیکره جامعه می نگرد؛ البته این نگرش، با آزادیهای فردی که در برخی از نحله های سوسالیستی به ویژه در اروپای غربی بر آن اهتمام می شود، منافاتی ندارد.
سوسیالیسم در واقع، بر ضد لیبرالیسم اقتصادی و کاپیتالیسم است؛ زیرا از نظر لیبرالیسم و کاپیتالیسم دخالت دولت در اقتصاد موجب اخلال و عدم شکوفایی سیستم اقتصادی است؛ اما سوسیالیستها معتقدند مالکیت خصوصی، رژیم اقتصادی آزاد و مناسبات تولیدی مالکیت خصوصی و اقتصاد آزاد و مبارزه با نابرابری از مسائل بسیار مهم نظام اقتصادی و سیاسی اسلام است
ناشی از آن و اصل ارزش اضافی، عامل اساسی نابرابریها و ناهنجاریهای اجتماعی و حتی فرهنگی بوده و هست، و اعتقاد دارند که دخالت و نظارت دولت در مقام نماینده اجتماع یا اکثریت، می تواند نفع عمومی را از دستبرد فرد در امان دارد.
2. برابری: یکی دیگر از مؤلفه های سوسیالیسم، اصل «برابری» است. سوسیالیستها مالکیت خصوصی ابزار تولید را سرچشمه تمامی مفاسد و بیدادگریها و نابرابریهای زیان خیز اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می دانند. به همین جهت، بر اصل برابری تأکید دارند.
3. فراملیّتی (انترناسیونالیستی = Internationalistic): از جمله اصول و عناصر سوسیالیسم، تفکرات فراملیتی و گونه هایی از تمایلات انسان گرایانه و امانیستی بودن است (امانیسم جمع گرا). سوسیالیستها داعیه کوشش و مبارزه برای آزاد ساختن کل بشریت را دارند
انواع سوسیالیسم
سوسیالیسم یا جامعه باوری از آغاز پیدایش انواع بسیاری را در خود بازتولید کرده است که برخی از آنها را در ذیل تشریح خواهم کرد:
1) سوسیالیسم بنیادگرا: سوسیالیستی است که درصدد براندازی سرمایهداری یا کاپیتالیسم و جایگزینی آن را دارد.«سوسیالیستهای بنیادگرا، نظر مارکسیستها و کمونیست ها و به طورکلی، سوسیالیسم را با مالکیت مشترک به¬هر شکلی برابر می دانند»
2) سوسیالیسم انقلابی: سوسیالیستی که راه دستیابی به سوسیالیسم را سرنگونی ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی موجود می داند چراکه چنین ساختارهایی(دولتی) در خدمت طبقه حاکم و سرمایه داری است. مهم¬ترین نمونه آن سنت کمونیستی است که در نظریه انقلابی لنین بر این فرض استوار است که«حزب کمونیست وظیفه هدایت پرولتارلیا را بر عهده دارد و در حزب نیز«انقلابیون» مسئول شکل بندی سیاست ها و وظیفه رهبری را دارند.»
3) سوسیالیسم اخلاقی: چنین سوسیالیستی که به سوسیالیسم یوتوپیایی یا آرمان شهری هم مشهور است به کاپیتالیسم این¬گونه انتقاد می¬کند که وضع موجود وضع خوبی نیست لذا به¬دنبال جامعه¬ای است که به¬طور کامل خارج از وضع موجود است و از طرف دیگر به موجودات بشری دیدگاهی انسان دوستانه دارد به این صورت که موجودات بشری مخلوقاتی هستند که عشق و همدلی و هم کاری آنها را به هم پیوند داده است. بنابراین به-طورکلی این گروه از سوسیالیست ها همانند انگلس که پیش از مارکس بودند انتقادی اخلاقی نسبت به کاپیتالیسم داشتند. به طورخلاصه قدرت اخلاقی سوسیالیسم نه از توجه به آنچه مردم دوست دارند، بلکه از توجه به آنچه آنها توان تبدیل¬شدن به آن¬را دارند، نشات می¬گیرد.» بنابراین این نوع سوسیالیسم به¬طور اساسی توسعه انسانی فراتر از اصالت فردی را تشریح می¬کند.
مارکس سوسیالیسم اخلاقی را سوسیالیسم تخیلی(utopia socialism) می¬نامد و بیان می دارند اگرچه آنها اعتراضی به¬جا درباره بهره کشی سرمایه داری داشتند اما پیش تر آنها خیال پردازانی در جستجوی مدینه فاضله بودند که تغییر عقیده و تحول جامعه را با اتکا به خرد و شعور اخلاقی طبقه تحصیل¬کرده پیگیری می کردند. به-طورخلاصه چنین سوسیالیستی به سوسیالیست های پیش از کارل مارکس اطلاق شده است که بدون تحلیل علمی و با توجه به احساسات و عواطف درصدد رفع مشکلات اقتصادی برآمد. همانند جامعه ایده آل افلاطون و نظریه های سوسیالیستی گذشته که به تاریخ انقلاب فرانسه برمی گشت مثل مکتب سن سیمون که سوسیالیسم را بر پایه اخوت مذهبی بدون دخالت روحانیت پیشنهاد می داد.
4) سوسیالیسم علمی: سوسیالیستی که به توضیح دگرگونی تاریخ و توسعه اجتماعی می¬پردازد و پیش بینی می کند با فاصلهگیری زیربنا(اقتصاد) و روبنا به طور اجتناب ناپذیری سوسیالیسم جایگزین کاپیتالیسم می شود نه این که مانند مارکسیسم تحلیل کند که باید سوسیالیسم جایگزین سرمایه داری گردد.
5) سوسیالیسم اصلاح¬طلب:«ریشه آن به اندیشههای فردینادلاسال(64 – 1825) باز می¬گردد که در جوانی طرفدار مارکس ولی بعدها به رقابت با او برخاست و مورد توجه کارگران آلمانی قرارگرفت و انجمن عمومی کارگران آلمان را بنیان گذاشت که بعدها به حزب سوسیال دموکراتیک کارگران تبدیل شد.» برنامهی چنین سوسیالیستی مخالفت با جامعه کمونیستی بی طبقه و مخالف با سرنگونی دولت بورژوازی بود و از هواداران آن لاسال بود که بر«سوسیالیسم دولتی تأکید داشت و نهاد دولت را ابدی و ضروری می¬دانست و دستیابی به سوسیالیسم را از طریق اصلاح سرمایه¬داری و تأسیس تعاونی¬ها و دخالت دولت در حیات اقتصادی می دانست.» به طورکلی سوسیالیسم تجدیدنظرطلب«با نگاهی به سازگاری بین کارایی بازار و دید اخلاقی و پایدار سوسیالیسم، در پی از بین بردن کاپیتالیسم نیست، بلکه می¬خواهد آن را اصلاح کند.» لذا ادوارد پرنشتاین سوسیالیسم تجدیدنظرطلب را در قرن بیستم مطرح، و بر این باور بود که برای نابودی سرمایه داری نیازی به انقلاب نیست بلکه بدون انقلاب می توان به هدف خود(حاکمیت پرولتارلیا) رسید.
اما در شوروی ولادیمیر ایلچ لنین در مقابل شاخه اصلاح¬طلب سوسیالیسم (سوسیال دموکراسی) به مارکس وفادار ماند و مارکسیسم- لنینیسم را برای کمونیسم طرح کرد. و کانون«مارکس انقلابی را از موقعیت«درون» کشورهای سرمایه¬داری به موقعیت«میان» کشورها تغییر داد و این کانون بجای قیام پرولتارلیا علیه بورژوازی به قیام ملت¬های استمثارشده بر علیه قدرت¬های امپریالیستی تبدیل شد.»
اگرچه لنین به نظریه مارکس در ارتباط با انقلاب اعتقاد¬ داشت اما دیدگاه مارکس که پیش¬بینی ¬کرده بود قیام برولتارلیا علیه بورژوازی در کشورهای صنعتی رخ می¬دهد(این پیش¬بینی به¬وقوع نپیوست) را از درون کشورهای سرمایهدار بیرون، و به¬میان کشورها تغییر داد و استدلال کرد که انقلاب در یک کشور عقب¬افتاده احتمال وقوع دارد و بعد به کشورهای پیشرفته سرایت می¬کند.
انواع سوسیالیسم غیرمارکسیتی یا اصلاح¬طلب در اواخر قرن19 و اوایل قرن20:
الف) سوسیالیسم صنفی(Guild socialism): سوسیالیستی است که راه رسیدن به سوسیالیسم را دگردیسی اتحادیه¬های کارگری به صنف¬هایی بود که اداره صنایع را برعهده داشتند و از انتقال مالکیت وسایل تولید به دولت و واگذاری مدیریت کارخانهها به اتحادیه¬ها و اصناف کارگری حمایت می¬کردند. اما در خصوص واگذاری وظایف، بین سوسیالیسم صنفی اختلاف بود برخی دولت را فصل¬الخطاب می¬دانستند و برخی دیگر دولت را هم¬ردیف اتحادیه¬های کارگری می¬دانستند. اما به¬طورکلی دولت را میانجی¬گر میان صنف¬ها می¬دانستند تا نهادی اداره¬کننده و فصل¬الخطاب.
از مهم¬ترین نظریه¬پردازان سوسیالیسم صنفی میتوان به برتراندراسل و اس. جی. هایسن اشاره کرد. این سوسیالیسم از 1906 تا 1923 دوام داشت و بعد از انقلاب بولشویکی«جامعه ملی صنف¬ها» دچار شکاف، و در سال 1924 فروپاشید.
ب) سوسیالیسم مسیحی(socialism christian): سوسیالیستی است که در سال(1854-1782) توسط روبردو لامنه روحانی کاتولیک فرانسوی بنیان گذاشته¬شد و درصدد پیاده¬کردن آموزههای انجیل برای اوضاع اجتماعی و مشکلات بشری همچون فقر و بیکاری نظام عادلانه مسیحی برآمد. این نظام اصلاح نظام تولید و توزیع کالاها را ¬به¬عنوان راهکار اصلی بیان کرد.
باور به سوسیالیسم مسیحی در کشورهایی همچون فرانسه، آلمان، اتریش، امریکا دیده می¬شود. اکثریت طرفداران چنین سوسیالیستی در احزاب دموکرات مسیحی در اروپاست. آنها انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتارلیا و مبارزات طبقاتی را نفی می¬کنند و می¬خواهند به تضادهای عملی جامعههای سرمایه¬داری در کشورهای صنعتی پاسخ دهند، بنابراین آموزه¬های اصلاح¬طلبی و عدالت¬خواهانه مسیحیت را طرح می¬کنند. از هواداران برجسته سوسیالیسم مسیحی می¬توان به چارلز کینگزلی(75– 1819) انگلستانی و پروتستان مذهب و رینولد نیبور فیلسوف اجتماعی امریکایی اشاره کرد.
به¬طورخلاصه سوسیالیسم مسیحی، سوسیالیستی از نوع غربی است که بر سنت¬های اومانیستی و هم¬چنین آموزه¬های برابری¬خواهانه و ایجاد برادری مسیحیایی سود می¬جوید. و هواداران آن برآنند که چنین سوسیالیستی از فساد سرمایه¬داری و ماده¬باوری سوسیالیسم مادی مارکسیست مبرا خواهد بود.
ج) سوسیالیسم فابین: سوسیالیستی است که در سال1884 تأسیس، و نام خود را از کوئیتوس ناپیوس قهرمان یونانی گرفته است، شعار اولیه آنها سیاست صبر و انتظار بود به این صورت که برای لحظه مناسب باید منتظر ماند (همانند فابیوس) ولی وقتی لحظه مناسب فرا رسید باید اقدام کرد و ضربه کاری را زد و در غیر این صورت این سیاست بیهوده است. چنین توضیحاتی ناشی از تجریه¬گرایی و تدریجی¬بودن سیاست توسط سوسیالیست¬های فابین است. از دیگر ویژگی¬های سوسیالیسم اصلاح¬طلب فابین انگلستان عدم مخالفت با قانون اساسی نانوشته انگلستان و استفاده از گروه¬های با نفوذ بر افکار مردم و رفتار جامعه و دولت دموکراتیک مدرن است.
به¬طور خلاصه سوسیالیسم فابین«نظریه مارکسیسی ارزش را رد می¬کردند و ارزش را تنها نتیجه کار بر روی مواد خام طبیعت نمی¬دانستند. بلکه آن¬را حاصل رشد جامعه و تکامل تمدن می¬دانستند و تضاد اصلی را میان ثروتمندان و کل جامعه بیان می¬کردند نه نزاع میان کار و سرمایه که نظریه مارکیستی مطرح می¬کرد» از چهره-های برجسته این نوع سوسیالیسم می¬توان سیدنی و بیتریس وب(سوسیالیسم را نتیجه اجتناب¬ناپذیری پیشرفت تدریجی با تکیه بر دموکراسی بجای اجتناب¬ناپذیری انقلابی مارکس می¬دانست) را نام برد.
سوسیالیسم در ایران
سوسیالیسم در ایران را می توان در گرو دو گفتمان ملی گرایی و گفتمان اسلام سیاسی تحلیل و تبیین نمود. ابتدا گفتمان ملی¬گرایی سوسیالیستی در دوره قاجار توسط بازرگانانی که بخاطر عدم استقلال اقتصادی در داخل ایران به کشورهای همسایه سفر کردند و موج ماورای قفقاز را تشکیل دادند؛ وارد ایران شد؛ و زمینه سوسیال دموکراسی باکو، حزب همت و اعتدالیون و اجتماعیون را فراهم¬ و راه¬¬حل عقب¬ماندگی ایران را وضع قانون می-دانستند. این گفتمان با نشانه¬هایی همچون سکولاریسم، تفکیک قانون عرف و شرع، حذف دین و هم¬چنین مخالفت با اعراب و اسلام مفصل¬بندی می¬شد و محور اصلی آنها نشانه«برابری» بود و بیان می¬کردند کارها زمانی انجام می¬گیرد که مجموعه ملت«هیأت اجتماعیه» باشد نه این¬که پادشاه به شخصه دولت باشد. از طرفداران این گفتمان می¬توان به میرزاآقاخان کرمانی، عبدالرحیم طالبوف تبریزی و زین¬العابدین مراغهای اشاره کرد.
دوم گفتمان اسلام سیاسی سوسیالیستی، که نهضت خداپرستان سوسیالیست(محمد نخشب، مهندس جلال-الدین آشتیانی، دکترکاظم سامی و غیره)، سازمان مجاهدین خلق(محمد حنیف¬نژاد، سیدمحسن، حسن نیک¬بین) و دکترشریعتی قرار دارند. نهضت خداپرستان سوسیالیست در اوایل قدرت محمدرضاشاه در سال1322 در ایران تشکیل¬ و بر افکار روشن¬فکرانی همچون دکترشریعتی تأثیر گذاشتند و شریعتی متأثر از آنها در نخستین نوشته خود در مقدمه«مکتب واسطه» در سال1324 نوشت:«مکتب واسطه اسلام از میان مکتب¬های ایدهآلسیم و ماتریالیسم، روش رئالیستی دارد دوم پایگاه سیاسی اسلام نه به شرق و نه به غرب وابسته است سوم، رژیم اجتماعی و اقتصادی اسلام، سوسیالیسم علمی است که بر تفکر خداپرستی استوار است.»[12]
خداپرستان سوسیالیست ایران که در ذیل گفتمان اسلام سیاسی قرار دارند هدف اصلی خود را مقابله با فشارهای ضددینی حزب توده و بهایی¬ها می¬دانستند و از وضع موجود جامعه ناراضی بودند لذا به لحاظ فکری مبنای جهان¬بینی خود را توحید و برابری قرار دادند و از لحاظ اقتصادی به سوسیالیسم گرایش داشتند. و درصدد مبارزه با استبداد برآمدند. بنابراین به¬طورخلاصه آنها خواهان انقلابی اجتماعی در ایران بودند. اما بر خلاف سوسیالیست¬های اروپای شرقی و غربی بعد معنویت را بجای ماتریالیسم مارکسیستی می¬خواستند.
در ایران اندیشههای سوسیالیستی پس از انقلاب مشروطه و با ظهور حزب توده ( بزرگترین و موفق ترین حزب تاریخ ایران) رواج بسیاری یافت، بطوریکه قریب به دو دهه از تاریخ ایران (دهههای 50 و 60) به طور مطلق تحت پوشش و استیلای فکری خود قرار داد، اما با این بوجود در ایران همواره آن نحله مارکسیستی – کمونیستی سوسیالیسم که انقلاب باور است، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است تا نحله سوسیال دموکراتی آن، این شاید به دلیل نبود نظام سرمایهداری و جامعه صنعتی در ایران باشد که در این هنگامه نبود طبقه کارگر قوام یافته بیشتر کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی که بر تودههای فرودست جامعه تاکید دارند موفق بودهاند.
بیشتر فضای فکری سوسیالیستی ایران در طول دهههای 40، 50 و 60 تحت تاثیر مارکسیسم – لینینیسم، کمونیستهای حزب توده و اندیشههای علی شریعتی که یک مارکسیست التقاطی با اسلامگرایی بود، قرار داشت که تفاوت عمده این دو دیدگاه بیشتر در دین باوری بوده است، بطوریکه تودهای ها همانند اخلافشان در دیگر نقاط دنیا دین را افیون تودهها میدانستند اما اسلامگرایان التقاطی با مارکسیسمِ هواخواه علی شریعتی، دین باور بودند و معتقد به اسلام انقلابی بودند که میتوانست موتور محرکه انقلاب قرار بگیرد
تا قبل از انقلاب 1357 دو نحله فوق که اکثریت جامعهگرایان ایران را تشکیل میدادند برای مقابله با یکدیگر رقابت میکردند اما برای انقلاب کردن با همدیگر همکاری غیر مستقیم نیز میکردند (مثلا سازمان مجاهدین خلق و کنفدارسیون دانشجویان ایرانی) اما بعد از انقلاب 1357 و غلبه اسلامگرایان بر ارکان قدرت و سرکوبهای دهه 60 که در آن واقعه بدنه مارکسیستی – کمونیستی انقلابیها تصفیه شدند، نحله سوسیالیست اسلامی شریعتی دست بالا را گرفت و حتی توانست چندین پایه از قوای 3 گانه نظام را تسخیر کند، بطوریکه در دوران نخست وزیری مهندس میر حسین موسوی، دولت و بیشتر مجلس و قوهقضائیه همگی از طرفداران سوسیالیسم اسلامی یا به اصطلاح چپها بودند و اندیشههای اقتصاد دولتی و انحصار دولت در بازار از آن زمان شکل گرفت، منتها با وفات آیت الله خمینی و رهبری آیت الله خامنهای بر کشور، این بار این راستگرایان اسلامی بودند که توانستند بعد از چندین دهه دست بالا را حکومت ایران بگیرند، هم اکنون سوسیالیستهای ایران به سه نوع درون حکومتی ( احزاب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی، اعتماد ملی و روحانیون مبارز) اپوزیسیون داخلی (چپ نو) و اپوزیسیون خارجی ( بازماندههای کمونیستی حزب توده ) تقسیم بندی میشوند. که درون حکومتیها بعد از گذر از دوران انقلابی گری بیشتر دارند متمایل به سوسیالیسم اروپای غربی (شاخه دوم مطرح شده در بالا) میشوند و برای همین دایه اصلاح طلبی را دارند (هرچند که تمایل به لیبرالیسم هم در اینها مشاهده میشود) و نوع اپوزیسیون داخلی که بیشتر بر اندیشههای چپ نو تاکید دارد، مارکسیستهای بازنگر هستند که به دنبال هویت خوداند.
محققین امید دارند که جامعه گرایان ایرانی در ابتدای قرن بیست و یکم، با درس گرفتن از نتایج و عواقب کمونیسم و مارکسیسم در قرن گذشته، به بازاندیشی و بازتعریف اندیشههای سوسیالیستی خود بپردازند و مانند «سوسیال دموکراتهای» اروپایی بیشتر به دنبال منافع طبقات کم درامد و تهدیست جامعه، حق رای عمومی و … باشند.
پایان پیام/
نظر شما