سید محمد کوه کمره ای/خبرگزاری شبستان: فمینیسم یک جنبش اجتماعی تلقی می شود و تعریف جنبش های اجتماعی تلاش جمعی برای دگرگون ساختن ساختار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است.
فیمینیسم عملی سیاسی است که در مقابل فشار تمامیت بخش مجموعه های شناختی قدیمی « مشروع » و «علمی » می ایستد و مقاومت می کند.
یعنی آنها معتقدند که مطالعات در حوزه های مختلف علمی از پزشکی تا روان شناسی و ... به گونه ای هدایت شده اند که یا زنان در آن نادیده گرفته شده ، یا تصویری از زنان ارایه می شود که گویی شکل تحریف شده ای از مرد است به عنوان نمونه ای آرمانی انسان. مهم تر از آن اینکه این علوم ،زن را به شکل سنتی آن بازتولید می کنند و وضعیت اجتماعی زنان را که محصول تاریخ است ، طبیعی ، جوهری و ذاتی نشان می دهند و تداوم آن را برای جامعه ضروری جلوه می دهند.
فیمینیسم به صحن دانشگاه ها برای فعالیت بسیار توجه می کند. برای مبارزه با کنترل «پدرسالاری» بر دانش و به رسمیت شناختن مطالعات زنان به دوره های در مطالعات زنان شکل داده است.
نظریه های اجتماعی فیمینیستی برخلاف «نظریه های جامعه شناختی » که گفتمانهای شالوده محورند فارغ از تعارضات اجتماعی ، مبارزات سیاسی ، و مناظرات عمومی است و متاثر از رویدادهای خارج از گفتمان است ، تعهدی اجتماعی دارد و نوعی شناخت اجتماعی عمل گرایانه و معطوف به ایجاد دگرگونی محسوب می شود و تا حدی به سمت فلسفه می لغزد.
در بعد هستی شناختی ، فمینیستها برداشت از موضوع ، شرایط موجود آن، روابط میان پدیده ها و ... را به شکل بنیادین به چالش می کشند و در مقابل مرد محوری دانش بشری قرار می گیرند و بر نفی جوهرگرایی تأکید دارند.
جریان های اصلی فیمینیسم و روابط بین الملل
فیمینیسم لیبرال :
این گروه از فیمینیسم ها به دنبال آن بوده که الگوهای رفتاری ،نقشها ،برداشت ها ، حقوق ، تکالیف ، امتیازات و ... مردان را به عنوان یک گروه اجتماعی مسلط به زنان بسط می دهند.
حوزه اصلی مبارزات این گروه پیگیری حقوق زنان در عرصه های سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی است و برای رفع تبعیض تلاش می کنند.
باور به تساوی کم وبیش طبیعی و ذاتی میان زنان و مردان باعث شده که برای تبیین تفاوت های عینی میان زنان و مردان ، از یک سو به عدم عمومیت آنها تمسک بجویند و از طرف دیگر با استناد به استثنا پذیری ها ، عمدتا به دنبال تبیین های اجتماعی برای ظهور این تفاوت ها باشند.
به همین دلیل آنها به نقش برخورد ها ، آموزش از خانه و مدرسه ، کتاب های درسی ، محتوای نشریه و ... در شکل دادن و تقویت الگوهای خاص از زنان و مردان تاکید می کنند و همین ها را علت تفاوت ها می دانند.
همچنین فیمینیست های لیبرال به دلیل اینکه اساسا به ارزیابی و بررسی خصوصیات ساختاری روابط نابرابری میان زنان و مردان نمی پردازد ، مورد انتقاد دیگر فیمینیست ها قرار گرفته است.
فیمینیست های رادیکال:
مشخصا از اوایل دهه 1970 درایالات متحده اهمیت یافت و به نوعی به تفاوت جوهری میان زنان و مردان باور دارند.
مهم ترین و پایدارترین شکل ستم در جوامع بشری را « ستم جنسیتی » می دانند.
هدفشان برانداختن «نظام طبقاتی جنسیتی » است.
از نظر آنها زنان و مردان دو طبقه متضاد با منافع متضادند و در طول تاریخ مردان با استفاده از همه ابزارها ، رویه ها ، نمادها ، قوانین ، سنن و غیره به زنان ستم کرده اند.
پدرسالاری یک نظام سلطه فراگیر و جهان شمول است که در همه جا و در همه روابط انسانی جاری و ساری است و از آن جا که ذهنیت زنان هم تحت تاثیر آن قرار دارد ، آن ها به نوعی « خودآگاهی کاذب » دچارند ،«تنها با برانداختن «پدرسالاری » است که زنان رهایی خواهند یافت.
آنها با هرآنچه که از مردان است مخالف اند از جمله؛ باید به سپهر عمومی مردانه اشاره کرد.فمینیستهای رادیکال بر آنند که زنان نباید بکوشند تا به سپهر عمومی بپیوندند چرا که با این کار سلطه مردان را تحکیم می کنند.
در عوض آنها به دنبال فایق آمدن بر مرزهای عمومی و خصوصی- آنچه که مردان تعریف کرده اند - هستند.
باید همه جا و همه چیز را عرصه مبارزه و موضوع تغییر انقلابی دانست و این علاوه بر نهادهای اجتماعی ، اقتصادی ، و سیاسی ، شامل فلسفه ، علم و زبان و ... می شود.
فمینیستهای رادیکال عملا بسیاری از پیش فرض های بنیادی فلسفه پسا دکارتی و به ویژه فلسفه علم مدرن را با طرح آنچه « چشم انداز زنانه » یا « دیدگاه فمینیستی » نامیده شد ، به چالش کشیده اند.
آنها حقیقت بی واسطه را نفی می کنند. در فرایند شناخت ، همیشه عواملی که به موقعیت خاص سوژه شناسا در یک صورتبندی اجتماعی و سیاسی متعین بر می گردد،نقش واسط را ایفا می کنند.بنابراین شناخت عینی ، مستقل از موقعیت خاص شناسا و بی طرفانه وجود ندارد. (این بحث را تا آخر که منجر به نفی کامل حقیقت می شود ، ادامه نمی دهند و معتقدند که حقیقت نزد آنهاست).
به نظر آنان نظریه اجتماعی و سیاسی را مردان نوشته اند و می نویسند و این نظریه ها برای مردان و درباره مردان بوده و هست. زن در این نظریه ها « غایب» است. (آنچه که مستقیما به زندگی زنان مربوط می شود یعنی خانواده ، سپهرخانگی ، حوزه خصوصی ، عواطف ، روابط بین الاشخاصی و ... موضوعات ارزشمندی برای مطالعه قلمداد نمی شوند و در حاشیه باقی می مانند).
فمینیسم رادیکال روابط بین الملل را مانند سایر حوزه های شناخت علمی تحت نفوذ و سلطه جهان بینی و اندیشه های مرد مَدارانه می داند.
آنها معتقدند که پرخاشجویی و تجاوزگری خصلتی عمیقا مردانه است و در مقابل صلح طلبی ذاتی زنان و بر اساس طبیعت مادرانه و خصلت پرورش دهنده زنان قرار می گیرد.
بحث اعظم مباحث فمینیست ها در حوزه روابط بین الملل به تقابل میان زنان و مردان است.
و نیز معتقدند اگر زنان در مطالعه و عمل در عرصه روابط بین الملل مسلط بودند ، فهم از جنگ و صلح به طور کلی متفاوت می شد. در شرایط حاضر زنان تنها امید به رهایی در مقابل خطرات مربوط به جنگ هسته ای اند.
فمینیست پساتجددگرا:
بیشترین انتقادهایی که در دو دهه اخیر به فمینیست ها شده است با تکیه بر اندیشه های پسا تجددگراها بوده است. و نتیجه آن شکل گیری گروهی جدید از فمینیست ها با عنوان فمینیست های پسا تجددگراها یا حتی پسافمینیست ها بوده.
فمینیسم در روایات مختلف یک فراروایت (بالاخص رادیکال ) بود. یعنی روایتی که ادعا می کرد می تواند « بیرون حوزه ای بایستد که مدعی است حقیقت را در مورد آن می گوید» و زنان در آن به عنوان «فاعلان شناسایی فراتاریخی و فراگفتمانی » تلقی می شوند که «حقیقت » را یافته اند.
فمینیسم پسا مدرن «نظریه فمینیستی واحد » را نفی می کند ، فمینیسم به یک نظریه اجتماعی متکثر تبدیل می شود ، تفاوت میان زنان و تعدد فمینیسم را مطرح و از آن استقبال می کنند.
فمینیست های پساتجددگرا جوهرگرایی را نفی می کنند و تاکید می کنند که جنس و جنسیت برساخته های اجتماعی اند.یعنی نحوه نگرش به جنس و جنسیت امری تاریخی است و هیچ هسته طبیعی هویتی وجود ندارد.
پایان پیام/
نظر شما