خبرگزاری شبستان-شیروان؛ سردار شهید حسین محمودی، نامی پرآوازه و افتخار که قبل از شهادتش سال ها باشهادت می زیست، همنفس بود، تمام عشقش کربلا و عاشورا و حسین(ع) بود، پاسداری از وطن به این خاطر بود که در 17 سالگی میهمان عزیز جبهه شد و کاوه شهامتش را به تماشا نشست و رهایش نکرد.
سردار شهید حسین محمودی در سال 1344 اولین فرزند در روستای بلغان شهرستان شیروان، دیده به جهان گشود نام کودکی که با نذرهای گوناگون پس از پنج سال انتظار به دنیا آمد، «حسین» گذاشته شد او دوران ابتدایی خود را در روستای قوچ قلعه پایین شهرستان بجنورد، گذراند و برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی وارد شهرستان شیروان شد و در مدرسه راهنمایی ۲۲ بهمن شروع به درس خواندن نمود.
با شروع دوره متوسطه، وارد دبیرستان شریعتی شد ولی به دلیل مشکلات مالی خانواده اش در کلاس اول تجربی، ترک تحصیل کرد، با شروع جریانات مربوط به انقلاب به همراه دوستانش در فعالیت هایی مثل، شرکت در راهپیمایی ها و نوشتن شعار بر روی دیوارها، حضوری فعال داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، به بسیج پیوست، در بسیج دانش آموزی فعالیت چشم گیری را به نمایش گذاشت، مدتی از جنگ تحمیلی نگذشته بود، که در سال 1360 وارد سپاه شد و بعد از گذراندن آموزش های تخصصی لازم برای نخستین بار در سن ۱۷ سالگی به جبهه های خطرناک کردستان اعزام شد.
در آنجا با انسانی وارسته به نام «محمود کاوه» آشنا شد و مدت سه سال در کنار وی پیکار جانانه ای را با حزب دمکرات انجام داد بی باکی و شجاعت حسین باعث شد تا در سن ۲۰ سالگی از طرف سردار کاوه، به عنوان «فرمانده ادوات گردان ذوالفقار» و «مسئول توپ خانه ۱۵۵ لشکر ویژه شهدا» انتخاب شود و در کربلای ۵ شرکت کرد، نصیب او از جبهه ترکش های بود که در بدنش خودنمایی می کردند، در سال 1363 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پسری به نام « احمد» بود.
سرانجام حسین خستگی ناپذیر در تاریخ 23 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای ۵ در منطقه بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن، به لقاء الله پیوست و در بهشت حمزه زیارت آرام گرفت.
او از کمک به مستمندان لذت می برد، شجاعت حسین زبانزد همه بود، تا جایی که می توانست شرایط جنگی سخت را جهت خدمت انتخاب می کرد به مطالعه و ورزش علاقه زیادی داشت در رشته های ورزشی، کوهنوردی و هندبال مهارت قابل توجهی داشت.
نسبت به فرایض دینی حساس و دقیق بود به حلال و حرام اهمیت زیادی می داد آنقدر نسبت به دنیا بی اهمیت بود که اطلاعی از دارایی و وسایل زندگی اش نداشت در مجلس گناه شرکت نمی کرد از سخن چینی و تهمت و بد حجابی متنفر بود از نظر او ولایت فقیه محور اصل بود علاقه ی زیادی به امام خمینی ( ره) مقام معظم رهبری داشت و همیشه در گوشه ای از لباس نظامی اش عکسی از امام (ره) آویزان بود.
فرازهایی از وصیت نامه شهید:
خدایا! خالقا! عشق به لقای تو از اعماق دلم سرچشمه می گیرد.
خدایا! عشق به لقا تو مرا بی تاب کرده و عروجی شگفت و ملائکه واردر من ایجاد کرده است.
خدایا! تو شاهدی که این راه را با شناخت کافی برگزیدم و به آن افتخار می کنم.
ای امت پرخروش! انقلاب را چه با قلم، چه با مال و چه با جان یاری کنید تا نام شما در دفتر الهی به نیکی نوشته شود.
در 17 سالگی سالک و راهی حقیقت شدی و ساکت را برداشتی و با لباسی سبزتر از باور بهار، روانه شدی، داشتی خودت را مرور می کردی، کودکی هایت، انگار دیروز بود که در دبستان شهید "حسن رفیق" و مدرسه راهنمایی "22 بهمن" درس می خواندی، انگار دیروز بود که بر دیوارهای شهر شعار می نوشتی آنگاه که پدرت را ساواک برد تو با جسارت بیشتر با شعارنویسی بر دیوارهای شهر لحظه های کودکی ات را بر خویش شیرین می کردی، تو از این شهر از این مردم خاطره ها داشتی، تو شناسنامه یک تبار پاک بودی فرزند صادق یک خانواده آگاه و بیدار. تو رفتی تا نام ایران بر جغرافیای غیرت و آزادگی خوش بدرخشد، تا آوای ملکوتی موذنان ماذنه های این دیار در هر سپیده و شامگاه عرش نورد شود تو رفتی تا شمار سپاهیان حسین(ع) بالا برود.
تو پس از پنج سال انتظار خانواده، چشم بر زندگی گشودی و نامت را حسین نهادند تو از همان آغاز عاشورایی بودی، از آن روز که در تکیه "بلغان" دست بر سینه می زدی و از آن روز که چشم به بلندای "علم" می دوختی و عباس را با تمام جوانمردی اش عزیز می داشتی پیدا بود که کربلایی می شوی پیدا بود خدا تو را می خواند اصلا تو نشان کرده خداوند بودی خودت با لبخند می گفتی این خال پیشانی ام جای تیر دشمن است و عاقبت هم در 23 دی سال 1365 چنین شد پیشانی ات و همان خال، جای مستقیم تیر دشمن شد و تو سبکبال آسمان شدی.
ابتدا فرمانده ادوات گردان شدی و پس از آن در سن 20 سالگی فرمانده توپخانه لشکر ویژه شهدا شدی جبهه مامن تو بود نیایش گاه پاک نیمه شبهایت خانه بزرگ پدری ات، تو پسرت "احمد " را با لبخند های ناز کودکانه اش تنها گذاشتی تو نبودی تا پسر، سیر نوش چشمه چهره ات شود، تو" احمد" در گهواره را به همسرت سپردی و آن دو را به امان خدا درون خانه ای محقر تنها گذاشتی و رفتی...رفتی تا خزان بر بهار بودن این ملت نتازد، تا بیگانه بر ستیغ قله هایمان قد بر نیفرازد، تا خوزستان ما همچنان خدایی خاک بماند. تو رفتی تا آسمان و زمین را به هم گره بزنی و بگویی بین خاک و خدا فاصله ای نیست.
حالا تو نیستی سردار، ما مانده ایم با پوتین و چفیه و لباسی که تمام یادگار تو از آن روزهای سرخ و آفتابی است حالا تو نیستی بیرقی بر فراز مزار تو در "بهشت حمزه" شیروان در جنبش است، بیرقی بر فراز مزار برادران و همسنگران شهیدت، همان بیرق در "بهشت رضا"ی مشهد بر فراز مزار شهید محمود کاوه در اهتزاز است بر فراز مزار همه بالا بلندان ایران زمین که یعنی همه فرزندان یک خاکیم، یک قبله ایم، یک قبیله ایم.
سردار حالا "احمد"ت همه حنجره شده است در کلاسی به پهنای کربلا و به وسعت ایران به فرزندان این ملک درس آزادگی می دهد. درس وطن دوستی و ایثار. حالا "احمد"، نامت را نام مولایت حسین(ع) را بر روی فرزندش نهاده است یعنی دشمن خوب بداند دوباره در گهواره یک مرد یک سردار یک حسین دارد قد می کشد، دوباره باخشمی مقدس فرزندی در گهواره دارد لالایی غیرت را می شنود. دوباره یک کودک دارد بزرگ می شود و فردا خوب می داند که تبارش به که و کجا می رسد تبارش به کدام سنگر و سجاده می رسد.
سردار! چندی است ما خودمان را گم کرده ایم. یادگارانتان شاید ما را نبخشند که کمتر با آنان مانوسیم کمتر می دانیم فرزند شهید بودن یعنی چه؟ کجایند؟ چه می کنند؟ بعد از رفتنتان، در خاک نه، در زندگی دفن شده ایم. کمتر پنج شنبه ها و مزارتان را به یاد می آوریم کمتر فکر می کنیم که تو با این همه رشادت و افتخار و ایثار فقط 21 سال داشتی، بیشتر به فکر پایان ماهیم... به فکر حقوق، به فکر ماموریت، به فکر اضافه کاری و...
برای ما که درک حضورتان را از دست داده ایم دعا کنید. سردار شما به ملکوت، به خدا نزدیکید تو از خدایت خواستی که "خدایا مرا به صراط مستقیم و به کوی عاشقان راهنمایی کن که بسیار دلتنگم" و خداوند دعایت را پیش از آمین عرشیان اجابت کرد و درکوی خویش راهت داد تو نیز دعا کن ما راهت را گم نکنیم سردار... راهت به آفتاب می رسد!
نظر شما