خبرگزاری شبستان//اهواز
سردار شهید عبدالحمید صالح نژاد در یک شهریور 1340 در دزفول دیده به جهان گشود، حمید دوشادوش بچه های مسجد و دانشجویان در تظاهرات شرکت می کرد، او 16 سال بیش نداشت اما با حضور در جلسات قرائت قرآن که هرشب در مسجد برگزار می شد و شرکت در مباحث مذهبی و سیاسی بر آموزه های دینی خود می افزود.
غروب یکی از روزها که حمید در تظاهرات شرکت کرده بود نفس زنان وارد خانه شد، هنوز علت تغییر حالت او را نپرسیده بودند که زنگ خانه بی امان به صدا در آمد و به دنبال آن یک نفر با شدت تمام به در خانه می کوبید، لحظاتی بعد چند پلیس بدون اجازه وارد خانه شدند و حمید را دستگیر کردند.
استدلال محکم:
از کنار مسائل اعتقادی و دینی به سادگی نمی گذشت بلکه با مطالعه و تفکر سعی داشت خود را از ایمان قلبی سرشار سازد، در محضر اهل علم با سئوالات بسیاری که در ذهنش بود بر دانستنی های خود می افزود، هر شب پس از پایان جلسه قرائت قرآن در مسجد محل آنقدر از مسئولان جلسه سئوال می کرد که گاهی آنها از سئوالاتش خسته می شدند.
او در سال 56 برای پاسخ بسیاری از سئوال هایش تقاضای یک جلسه خصوصی با آیت الله عاملی کرد و با همراه بردن یک دستگاه ضبط صوت حدود دو ساعت در زمینه های اصول دین و خداشناسی به بحث و گفتگو پرداخت.
محاسبه نفس:
یکی از همرزمانش می گوید: بارها بچه ها او را در نیمه شب و قبل و بعد از اذان صبح در حال قدم زدن در یک مسیر مشخص میان پادگان و جبهه دیده بودند، او چنان در خود فرو می رفت که گاهی اگر صدایش می زدی متوجه نمی شد.
من نسبت به این حالتش کنجکاو شده بودم هرشب از ساعت 11 الی 12 که سکوت بر پادگان حاکم می شود در جلو آسایشگاه آرام و با وقار قدم می زند، گاهی با خود حرف می زد، گاهی هم می ایستاد و دوباره حرکت می کرد.
بالاخره یک شب از او پرسیدم به چه چیزی فکر می کنی؟ او لبخندی زد و گفت: انسان در طول روز اعمالی انجام می دهد که لازم است در پایان روز خود را محاسبه کند.
فقط تکلیف:
مجید مزینی یکی دیگر از همرزمانش عنوان می کند: مأموریت هایی که از طرف فرمانده لشکر به او واگذار می شد را به نحو احسن انجام می داد، برای او شرکت در حمله یا جبهه پدافندی و حتی ماندن در پادگان و اردوگاه هیچ فرقی نمی کرد، اما چون نیروهای بسیجی نیروهای پرتوان و پرانرژی بودند دائم تقاضا می کردند که گردان ما نیز باید جزو گردان های خط شکن باشد تا اینکه یکی از روزها با شهید صالح نژاد در این زمینه صحبت کردم که چرا از فرمانده لشکر تقاضا نمی کنی گردان ما نیز جزو نیروهای خط شکن باشد؟ او جواب داد ما برای تکلیف به جبهه آمده ایم حال فرق نمی کند این تکلیف خط شکنی باشد یا ماندن در پادگان.
درس فرمانده:
همه لباس سیاه غواصی را پوشیده و در کنار رودخانه منتظر شروع تمرین غواصی بودند اما از شدت سرما و سردی آب کسی جرأت نمی کرد وارد آب شود، همه نگاه یکدیگر می کردند و منتظر بودند یکی خود را به آب بیندازد، در این بین ناگهان شهید صالح نژاد از راه رسید و وقتی متوجه احساس بچه ها شد، بی تأمل لباس های نظامی را از تن بیرون آورد و با ذکر نام خدا و خواندن آیه الکرسی خود را به آب انداخت.
بچه ها وقتی دیدند فرماندهشان اینگونه عمل کرد همه به او اقتدا کردند و با روحیه ای سرشار از اطمینان و استقامت و صبر مشغول تمرین برای عملیات والفجر 8 و عبور از یک کیلومتر عرض اروند رود در شبی بارانی شدند.
محو نگاه:
ارادت خاصی به رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) داشت و سعی می کرد آنچه را که او می فرمود در زندگی خود پیاده کند، از همه مهم تر اینکه مطالبی که درباره جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از زبان آن رهبر فرزانه می شنید سرلوحه کار خود قرار می داد و هرگاه برای جمع بسیجیان سخنرانی داشت نظرات امام را برای آنها بیان می کرد.
درد آشنا:
همسرش می گوید: از جبهه که می آمد بعضی مواقع بدون زیرانداز و بی بالش می خوابید و این برای من تعجب آور بود، علت آن را می پرسیدم اما او معمولاً زیرکانه از جواب دادن خودداری می کرد.
سرانجام با تبسمی آغشته به احساس شرم گفت: حقیقتش را بخواهی به دو دلیل اینگونه استراحت می کنم؛ اول اینکه دلم پیش برادرانی است که در اسارت بسر می برند و می خواهم با آنها همدردی کنم؛ دوم اینکه می ترسم احساس راحتی باعث شود تا صبح یکسره بخوابم. اما من می فهمیدم که این کار را برای نماز شبش انجام می دهد.
شهادت:
سردار حمید صالح نژاد در تاریخ 21 بهمن 1364در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت رسید، او در مناجات نامه خود آورده است: خداوندا ملت ما را آنچنان ایمانی عطا کن تا در جریان های پیچیده اجتماعی فرو نریزد و آنچنان ایمانی به مجاهدان همراه با فرهنگ عطا کن تا انعطاف های سخت جبهه ها آنها را نلغزاند و رهبر ما را با جوان های ما پیوندی آهنین عطا فرما...
پایان پیام/
نظر شما