به گزارش خبرگزاری شبستان،جلال الدین محمد که با عناوین مولانا، مولوى، ملاى روم گاه با تخلص خاموش در میان فارسى زبانان شهرت یافته یکى از شگفتىهاى تبار انسانى است.
معرفى این آتش افروخته در بیشهى اندیشه و احساس و وصف این دریاى ژرف ناپیدا کرانه بس دشوار است و براى شناختنش گوش باید چشم شود.
آینهام آینهام مرد مقالات نیم دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
در وصف عمق این دریای ژرف علامه جعفری می گوید:
وسعت و عمق دیدگاه جلال الدین در حقایق انسانى به ویژه از نظر رابطهى انسان با ماوراء طبیعت در حدى است که گویى موضوعهایى که در این رابطه براى او مطرح مىگردد اقیانوسهاى متلاطمى از حقایق و مسایل شگفت انگیز است، اگر چه این موضوعها به جهت قرار گرفتن بر پردهى جهان هستى از دیدگاه انسانها بسیار محدود مىنماید و ناچیز دیده مىشوند به همین جهت نارسایى الفاظ را بارها و بارها گوشزد مىکند و مىگوید:
من چو لب گویم لب دریا بود من چو لا گویم مراد لا بود
و مرحوم همایى درباره مثنوی معنوی او می فرماید:
هیچ کتابى از ساخته هاى فکر و خامهى بشرى به اندازهى مثنوى شریف افکار تازهى ارزنده و مطالب زندهى جاودانى ندارد، به طورى که اگر پیشرفت سریع و حیرت انگیز تمدن علوم و معارف بشرى به فرض محال کلیهى کتب و آثار نظم و نثر قدیم ساختهى فکر و اندیشهى بشر را در هم نوردد و همه را باطل سازد یا به عبارت دیگر جمیع موالید فکر و علمى گذشتگان بمیرد هنوز مثنوى زنده و پیشرو قافله سالار اصلاح نفوس و سردفتر علوم و معارف بشرى و مظهر اتم «آنکه نمرده است و نمیرد تویى» خواهد بود.
ولادت مولانا در بلخ بوده است، در ششم ربیع الاول سنۀ اربع و ستّمائه. میگویند که بر مولانا از پنج سالگی باز صور روحانی و اشکال غیبی، یعنی سَفَرۀ ملایکه و بَرَرۀ جنّ و خواصّ انس که مستوران قِباب عزّتاند، ظاهر میشدهاند و متمثل میگشته.
به خطّ مولانا بهاءالدین ولد نوشته یافتهاند که: «جلال الدّین محمد در شهر بلخ شش ساله بود که روز آدینه با چند کودک دیگر بر بامهای خانههای ما سیر میکردند. یکی از آن کودکان با دیگری گفته باشد که: بیا تا از این بام بر آن بام جهیم! جلال الدین محمد گفته است: این نوع حرکت از سگ و گربه و جانوران دیگر میآید. حیف باشد که آدمی به اینها مشغول شود. اگر در جان شما قوتی هست بیایید تا سوی آسمان پریم ...
پاره ای از خلقیات مولانا
مولانا تواضع و خاک نهادی را خلق رسول خدا می خواند و در همه احوال سبق سلام را می ستود به هر کس می رسید به هر آحادی و طفلی و بیوه ای که در راهش پیش می آمد کرنش و تواضع می کرد شفقت او شامل حیوانات هم می شد و یاران را از آزار جانوران مانع می آمد یکبار حتی از کسی که یک سگ کوچه گرد را از سر راه وی دور کرد رنجید که چرا حیوان را آزرد و از وقت خویش باز آمد به شهاب الدین قوال که یک روز خر خود را بدان سبب که در حضور مولانا بانگ برآورده بود رنجانید اعتراض کرد که این زدن برای چیست؟
بانگ او هم برای همان کام هاست که سایر خلق طالب آنند نه آیا باید شکر کنیم که باز تو راکبی و او مرکوب این مایه شفقت و مهربانی و خاکساری بود که حتی معاندان او را در حق وی به اعجاب و تسلیم وا می داشت .
...
عادت کرده بود که همه چیز را گذراندن و همه احوال عالم را در معرض تبدل تلقی کند از این رو از هیچ پیشامد جالبی زیاده اظهار شادمانی نمی کرد و از هیچ حادثه سویی هم به شکوه در نمی آمد وقتی یک تن از یاران را غمناک دید گفت در دنیا همه دلتنگی ها از دل نهادگی بر این عالم است . مردی آن است که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگی که بنگری و هر مزه ای که بچشی دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی پس هیچ دلتنگ نباشید این مایه خاکساری و تواضع حاکی از آن بود که او در طریق تبتل و انقطاع خویش را از خود خالی کرده بود و به مرتبه فنا که درویشی عبارت از آن بود رسیده بود .
درویشی را دوست داشت حتی آنرا مرادف بی نیازی می شمرد و به هر حال تا آنجا که انسان را از منزلت عالی انسانی فرو نیندازد وبه دریوزگی و بیکارگی سوق ندهد آن را مایه سبکساری دل و تعالی روح می یافت. می گفت که مرغ چون از زمین بالا پرد اگر چه به آسمان نرسد این قدر باشد که از دام دور باشد همچنین اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد این قدر هست که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد. درست است که مجرد درویشی در نزد او موجب نیل به حق نمی شد باری چون با تسلیم به طریقت پای روح از دام تعلق خاک می رهید مانعی برای پروازش نمی ماند هر چند نیل به اوج تعالی در گرو شوق و همت او می ماند .
برای او درویشی عبارت از سقوط در نیازهای مادی نبود. قناعت به حداقل ضرورت بود و اینکه انسان به خاطر نیازهای غیرضروری خود را از توجه بدان چه او را به اوج مراتب انسانی مجال پرواز می دهد محروم ندارد. اگر چه خود او خویشتن را به زحمت کسب مال و جمع منال نمی انداخت مال و مکنت را مانع درویشی نمی دید. درویشی واقعی را عبارت از بی تعلقی می دانست و به همین سبب بود که شیخ بدرالدین تبریزی معمار و حکیم قونیه را که یک چند بعضی یاران وی را به خیال موهوم کیمیاگری مفتون و مشغول کرده بود ملامت کرد که ایشان را به عشق زر مبتلا می کند و بدین گونه به سوی فتنه و دوزخ می کشاند .
...
این نوشتار را با نقل سخن یکی از مستشرقین به پایان می بریم:
آربرى مستشرق انگلیسى در یادنامهى مولوى مىنویسد: جهان مغرب زمین کم کم قدرت نبوغ ملاى روم را درک مىکند و از پرتو همت عالى نیکلسون مولوى منبع الهام و مایهى سرور صاحب نظران اروپا خواهد شد و مقام او البته به پایهاى خواهد رسید که هیچ شاعرى تا کنون در ادبیات جهانى بدان نرسیده است.
منابع:
گزیدهى غزلهاى شمس ار استاد شفیعی کدکنی
نقد و تفسیر مثنوى از مرحوم علامه جعفری
نفحات الانس از جامی و ...
محمد هادی توکلی
پایان پیام/
نظر شما