خبرگزاری شبستان _ البرز: بیا بمانیم... حتی شده خاکستر شویم و مابین خاکهای شلمچه پنهان شویم. میدانم! حلبی را چه به طلا؟! اما...
بیا بمانیم... حتی شده نی شویم و کنار هور بایستیم... فقط بمانیم!! بیا بمانیم... حتی شده سنگ ریزهای ناچیز باشیم در مقتل ابراهیم و ابراهیمیها
بیا بمانیم... حتی شده گل و لای کنار ساحل اروند باشیم ، بیا بمانیم... حتی شده گیاهی باشیم نزدیک قبر سید حسین در هویزه
بیا بمانیم... حتی شده قطرهای آب باشیم در علقمه قطرهای آب در مدفن و مامن شهدای غواص ، بیا بمانیم... حتی شده سنگ فرشی باشیم در معراج
بیا خورشید شویم و غروب کنیم بر هر آنچه داریم... بر هرآنچه هست... بس نیست این طلوعهای بیسرانجام؟ بیا بمانیم... بیا سر دهیم و سربلند شویم...
بیا! بیا بمانیم! تو را قسم میدهم به مادرمان! بگذار بمانیم! اصلا برویم که چه بشود؟! برویم که دوباره روز از نو و روزی از نو؟! برویم و دوباره لباس گرگ بپوشیم و دندان تیز کنیم برای دریدن هم؟! برویم که چه بشود؟!
برویم که دوباره یادمان برود برای چه آمدیم؟ یادمان برود که چه عهدی بستیم؟ تو بگو برویم که چه بشود؟! برویم و دوباره سَق بزنیم نانِ تردیدها را؟ برویم و زندگی کنیم در خانهای که هردم بیم فرو ریختن آن میرود؟ برویم و زندگی کنیم در زمینی که هر لحظه ممکن است ساکنانش را ببلعد؟
میشنوی؟! سکوت قلبهایمان... مرگ ایمانمان... طوفان زندگیمان...
بیا بمانیم!!!
اصلا چه کسی برای نفرین گفت که به زمین گرم بخوریم؟! زمین گرمی که من دیدم عین آسمان بود! فرشی که من دیدم کم از عرش نداشت! خاک؟! نه خود بهشت! مامنی که دلهایمان در آن دمی بیاسایند و درس عشق بیاموزند... مامنی که روحهایمان غسل عشق بکنند و پاک شوند از نجاست دنیا!
نفرین به رفتن! امان از جدایی! میروم اما تک تک تار و پودم را اینجا میان گوشت و پوست و خون این پاک بازان جا میگذارم...
میروم اما خودم را میان این گرد و غبار جا میگذارم...
میروم در حالی که با تمام وجود از هستیام انصراف دادهام...
میروم در حالی که دیگر درختی نیست و هرآنچه هست فقط جنگل است...
میروم...
اما نه... بیا بمانیم...!!
🌸فاطمه قهرمانی.
نظر شما