آیا کشتن قاتل(قصاص) نوعی ظلم و نقض انسانیت است؟

خبرگزاری شبستان:برخی که به حکم قصاص اعتراض دارند، معتقدند سادیسم جنایت، یک مرض عقلى و روحى است و جنایتکار معذور است. این حکومت ها هستند که باید اینگونه افراد را با راءفت و دلسوزى تحت درمان قرار دهند.

گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان: مرحوم علامه محمد حسین طباطبایی در ذیل تفسیر آیه شریفه 178 و 179 سوره مبارکه بقره با بحثی درباره قصاص به «اعتراضات و اشکالاتى که در عصر حاضر به حکم قصاص مخصوصا به قصاص به اعدام مى شود» پاسخ داده اند. آنچه می خوانید گزارش شبستان از بحث علامه طباطبایی در پاسخ به ابهامات است:

نوع مواجهه ملت های پیش از اسلام با قتل و قصاص چگونه بود
در عصر نزول آیه قصاص و قبل از آن نیز عرب به قصاص و حکم اعدام قاتل ، معتقد بود، ولکن قصاص او حد و مرزى نداشت بلکه به نیرومندى قبائل و ضعف آنها بستگى داشت ، چه بسا می شد یک مرد در مقابل یک مرد و یک زن در مقابل یک زن که کشته بود قصاص ‍ می شد و چه بسا می شد در برابر کشتن یک مرد، ده مرد کشته می شد، و در مقابل یک برده، آزادى بقتل مى رسید، و در برابر مرئوس یک قبیله ، رئیس قبیله قاتل قصاص می شد و چه بسا مى شد که یک قبیله ، قبیله اى دیگر را بخاطر یک قتل بکلى نابود می کرد.


و اما در ملت یهود؟ آنها نیز به قصاص معتقد بودند، همچنانکه در فصل بیست و یکم و بیست و دوم از سفر خروج و فصل سى و پنجم از سفر عدد از تورات آمده و قرآن کریم آنرا چنین حکایت کرده: « و کتبنا علیهم فیها، ان النفس بالنفس ، و العین بالعین ، و الانف بالانف ، و الاذن بالاذن ، و السن بالسن، و الجروح قصاص »، و در آن الواح برایشان نوشتیم : یک نفر بجاى یک نفر و چشم بجاى چشم و بینى در برابر بینى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم قصاص باید کرد.
ولى ملت نصارى بطوری که حکایت کرده اند در مورد قتل ، به غیر از عفو و گرفتن خون بها حکمى نداشتند، سایر شعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان ، فى الجمله حکمى براى قصاص در قتل داشتند هر چند که ضابطه درستى حتى در قرون اخیر براى حکم قصاص ‍ معلوم نکردند.
در این میان ، اسلام عادلانه ترین راه را پیشنهاد کرد، نه آنرا بکلى لغو نمود و نه بدون حد و مرزى اثبات کرد، بلکه قصاص را اثبات کرد، ولى تعیین اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخیر کرد میان عفو و گرفتن دیه ، آنگاه در قصاص رعایت معادله میان قاتل و مقتول را هم نمود.

اعتراضات و اشکالاتى که در عصر حاضر به حکم قصاص مى شود
لکن در عصر حاضر به حکم قصاص و مخصوصا قصاص به اعدام اعتراض شده، به اینکه قوانین مدنى که ملل راقیه آن را تدوین کرده اند، قصاص را جائز نمى داند و از اجرای آن در بین بشر جلوگیرى می کند. مى گویند قصاص به کشتن در مقابل کشتن ، امرى است که طبع آدمى آن را نمى پسندد و از آن متنفر است و چون آن را به وجدانش ‍ عرضه می کند، مى بیند که وجدانش از در رحمت و خدمت به انسانیت از آن منع می کند.


و نیز مى گویند: قتل اول یک فرد از جامعه کاست ، قتل دوم بجاى اینکه آن کمبود را جبران کند، یک فرد دیگر را از بین مى برد و این خود کمبود روى کمبود مى شود و نیز می گویند: قصاص کردن بقتل از قساوت قلب و حب انتقام است ، که هم قساوت را باید به وسیله تربیت در دلهاى عامه برطرف کرد و هم حب انتقام را و بجاى قصاص قاتل باید او را در تحت عقوبت تربیت قرار داد و عقوبت تربیت به کمتر از قتل از قبیل زندان و اعمال شاقه هم حاصل می شود.
همچنین می گویند: جنایتکارى که مرتکب قتل می شود تا به مرض روانى و کمبود عقل گرفتار نشود، هرگز دست به جنایت نمى زند، به همین جهت عقل آنهائی که عاقلند، حکم می کند که مجرم را در بیمارستانهاى روانى تحت درمان قرار دهند.


و باز می گویند: قوانین مدنى باید خود را با سیر اجتماع وفق دهد، و چون اجتماع در یک حال ثابت نمى ماند و محکوم به تحول است ، لاجرم حکم قصاص نیز محکوم به تحول است و معنا ندارد حکم قصاص براى ابد معتبر باشد و حتى اجتماعات راقیه امروز هم محکوم به آن باشند، چون اجتماعات امروز باید تا آنجا که مى تواند از وجود افراد استفاده کند، او مى تواند مجرم را هم عقاب بکند و هم از وجودش استفاده کند، عقوبتى کند که از نظر نتیجه با کشتن برابر است ، مانند حبس ابد و حبس سالهائى چند که با آن هم حق اجتماع رعایت شده و هم حق صاحبان خون.


بیان فلسفه تشریع قصاص در قرآ ن
این بود عمده آن وجوهى که منکرین قصاص به اعدام براى نظریه خود آورده اند. قرآن کریم با یک آیه به تمامى آنها جواب داده ، و آن آیه : «من قتل نفسا بغیر نفس ، او فساد فى الارض ، فکانما قتل الناس جمیعا، و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا »، هر کس انسانى را که نه مرتکب قتل شده و نه فسادى در زمین کرده ، بقتل برساند، مثل این است که همه مردم را کشته و کسى که یکى را احیاء کند، مثل این است که همه را احیاء کرده باشد.


بیان این پاسخ این است که قوانین جاریه میان افراد انسان ، هر چند امورى وصفى و اعتبارى است که در آن مصالح اجتماع انسانى رعایت شده ، الا اینکه علتى که در اصل ، آن قوانین را ایجاب می کند، طبیعت خارجى انسان است که انسان را به تکمیل نقص و رفع حوائج تکوینی اش دعوت مى کند.
و این خارجیت که چنین دعوتى می کند، عدد انسان و کم و زیادى که بر انسان عارض مى شود نیست ، هیئت وحدت اجتماعى هم نیست ، براى اینکه هیئت نامبرده خودش ساخته و پرداخته انسان و نحوه وجود اوست ، بلکه این خارجیت عبارتست از طبیعت آدمى که در آن طبیعت یک نفر و هزاران نفرى که از یک یک انسانها ترکیب مى شود فرقى ندارد، چون هزاران نفر هم هزاران انسان است و یک نفر هم انسان است و وزن یکى با هزاران از حیث وجود یکى است .
و این طبیعت وجودى بخودى خود مجهز به قوى و ادواتى شده که با آن از خود دفاع می کند، چون مفطور، به حب وجود است ، فطرتا وجود را دوست می دارد و هر چیزى را که حیات او را تهدید می کند به هر وسیله که شده و حتى با ارتکاب قتل و اعدام ، از خود دور می سازد و به همین جهت است که هیچ انسانى نخواهى یافت که در جواز کشتن کسی که می خواهد او را بکشد و جز کشتنش ‍ چاره اى نیست شک داشته باشد و این عمل را جائز نداند.

آیا کشتن قاتل ظلم و نقض انسانیت است؟
و همین ملت هاى راقیه را که گفتید: قصاص را جائز نمی دانند، آنجا که دفاع از استقلال و حریت و حفظ قومیتشان جز با جنگ صورت نمى بندد، هیچ توقفى و شکى در جواز آن نمی کنند، و بى درنگ آماده جنگ می شوند، تا چه رسد به آنجا که دشمن قصد کشتن همه آنان را داشته باشد.
و نیز مى بینید که این ملل راقیه از بطلان قوانین خود دفاع می کنند، تا هر جا که بیانجامد، حتى بقتل ، و نیز مى بینید که در حفظ منافع خود متوسل به جنگ می شوند البته در وقتى که جز با جنگ دردشان دوا نشود.
و بخاطر همین جنگهاى خانمان برانداز و مایه فناى دنیا و هلاکت حرث و نسل است که مى بینیم لایزال ملت هائى خود را با سلاح هاى خونینى مسلح می کنند و ملت هائى دیگر براى اینکه از آنها عقب نمانند و در روز مبادا بتوانند پاسخ آنان را بگویند، می کوشند خود را به همان سلاح ها مسلح سازند و موازنه تسلیحاتى را برقرار سازند.


این ملت ها هیچ منطقى و بهانه اى در این کار ندارند، جز حفظ حیات اجتماع و رعایت حال آن ، و اجتماع هم جز پدیده اى از پدیده هاى طبیعت انسان نیست، پس چه شد که طبیعت کشتارهاى فجیع و وحشت آور و ویرانگرى شهرها و ساکنان آن را براى حفظ پدیده اى از پدیده هاى خود که اجتماع مدنى است جائز مى داند ولى قتل یک نفر را براى حفظ حیات خود جائز نمى شمارد؟ با اینکه بر حسب فرض ، این اجتماعى که پدیده طبع آدمى است ، اجتماعى است مدنى .


و نیز چه شد که کشتن کسى را که تصمیم کشتن او را گرفته ، با اینکه هنوز نکشته ، جائز مى داند ولى قصاص که کشتن او بعد از ارتکاب قتل است ، جائز نمی داند؟ و نیز چه شد که طبیعت انسانى حکم می کند به انعکاس وقایع تاریخى و می گوید « فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره ، و من یعمل مثقال ذرة شرا یره »، هر کس به سنگینى ذره اى عمل خیر کند آنرا مى بیند و هر کس به سنگینى ذره اى شر مرتکب شود آنرا مى بیند که هر چند کلام قرآن است ولى زبان طبیعت آدمى است و خلاصه براى هر عملى عکس العمل قائل است ، و این عکس العمل را در قوانینى که جعل می کند، رعایت می کند ولکن کشتن قاتل را ظلم و نقض حکم خویش می داند؟

دنیای متمدن، قتل را یک امر نادر و اتفاقی می داند که با تربیت رفع می شود
علاوه بر آنچه گذشت قرآن کریم و قانون اسلام در تمامى دنیا چیزى که بهاى انسان شود و میزانى که با آن میزان بتوان انسان را سنجید، سراغ نمی دهد مگر یک چیز، آن هم ایمان به خدا و دین توحید است ، و بر این حساب وزن اجتماع انسانى و وزن یک انسان موحد، نزد او برابر است و چون چنین است حکم اجتماع و فرد نزد او یکسان مى باشد، پس اگر کسى مؤمن موحدى را بکشد، در اسلام با کسی که همه مردم را بکشد یکسان است ، بخاطر اینکه هر دو به حریم حقیقت تجاوز نموده ، هتک حرمت آن کرده اند. همچنانکه قاتل یک نفر با قاتل همه مردم از نظر طبیعت وجود یکسان است.


و اما ملل متمدن دنیا که به حکم قصاص اعتراض کرده اند، همانطور که در جوابهاى ما متوجه شدید، نه براى این است که این حکم نقصى دارد، بلکه براى این است که آنها احترامى و شرافتى براى دین قائل نیستند، و اگر براى دین حد اقل شرافتى و یا وزنى معادل شرافت و وزن اجتماع مدنى قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن هر آینه در مسئله قصاص همین حکم را می کردند.


از این هم که بگذریم اسلام دینى است که براى دنیا و همیشه تشریع شده نه براى قومى خاص و امتى معین و ملل راقیه دنیا اعتراضى که به حکم قصاص اسلام کرده اند از این رو بوده که خیال کرده اند افرادش کاملا تربیت شده اند و حکومت هایشان بهترین حکومت است ، و استدلال کرده اند به آمارگیرى هایشان که نشان داده در اثر تربیت موجود، ملت خود بخود از کشتار و فجایع می پرهیزند و هیچ قتلى و جنایتى در آنها اتفاق نمى افتد، مگر بندرت و براى آن قتل نادر و احیانى هم ، ملت به مجازات کمتر از قتل راضى است ، و در صورتى که این خیال ایشان درست باشد اسلام هم در قصاص کشتن را حتمى و متعین ندانسته ، بلکه یک طرف تخییر شمرده و طرف دیگر تخییر را عفو دانسته است .


بنابراین چه مانعى دارد حکم قصاص در جاى خود و به قوت خود باقى بماند، ولى مردم متمدن ، طرف دیگر تخییر را انتخاب کنند و از عقوبت جانى عفو نمایند؟ همچنانکه آیه قصاص هم خودش به این معنا اشاره دارد، مى فرماید: هر جنایتکار قاتل که برادر صاحب خونش از او عفو کرد و به گرفتن خون بها رضایت داد، در دادن خون بها امروز و فردا نکند و احسان او را تلافى نماید، و این لسان ، خود لسان تربیت است مى خواهد به صاحب خون بفرماید: در عفو لذتى است که در انتقام نیست و اگر در اثر تربیت کار مردمى بدینجا بکشد، که افتخار عمومى در عفو باشد، هرگز عفو را رها نمى کنند و دست به انتقام نمی زنند.

راءفت و رحمت انسانی اقتضاء مى کند قاتل اعدام نشود
و لکن مگر دنیا همیشه و همه جایش را این گونه اجتماعات راقى متمدن تشکیل داده اند؟ نه بلکه براى همیشه در دنیا امت هائى دیگر هستند، که درک انسانى و اجتماعیشان به این حد نرسیده ، لاجرم در چنین اجتماعات مسئله صورت دیگرى بخود مى گیرد، در چنین جوامعى عفو به تنهائى و نبودن حکم قصاص ، فجایع بار مى آورد، به شهادت اینکه همین الان به چشم خود مى بینیم ، جنایتکاران کمترین ترسى از حبس و اعمال شاقه ندارند و هیچ اندرزگو و واعظى نمی تواند آنها را از جنایتکارى باز بدارد.
براى اینگونه مردم ، زندان جاى راحت ترى است ، حتى وجدانشان هم در زندان آسوده تر است و زندگى در زندان برایشان شرافتمندانه تر از زندگى بیرون از زندان است که یک زندگى پست و شقاوت بارى است ، و به همین جهت از زندان نه وحشتى دارند و نه ننگى و نه از اعمال شاقه اش مى ترسند، و نه از چوب و فلک آن ترسى دارند.
و نیز به چشم خود مى بینیم در جوامعى که به آن پایه از ارتقاء نرسیده اند و حکم قصاص هم در بینشان اجراء نمى شود، روز بروز آمار فجایع بالاتر می رود، پس نتیجه مى گیریم که حکم قصاص حکمى است عمومى ، که هم شامل ملل راقیه می شود، و هم شامل غیر ایشان ، که اکثریت هم با غیر ایشان است. اگر ملتى به آن حد از ارتقاء رسید، و بنحوى تربیت شد که از عفو لذت ببرد، اسلام هرگز به او نمى گوید چرا از قاتل پدرت گذشتى؟ چون اسلام هم او را تشویق به عفو کرده و اگر ملتى همچنان راه انحطاط را پیش گرفت و خواست تا نعمت هاى خدا را با کفران جواب بگوید، قصاص براى او حکمى است حیاتى، در عین اینکه در آنجا نیز عفو به قوت خود باقى است .
و اما این که گفتند: راءفت و رحمت بر انسانیت اقتضاء مى کند قاتل اعدام نشود، در پاسخ مى گوئیم بله ولکن هر راءفت و رحمتى پسندیده و صلاح نیست و هر ترحمى فضیلت شمرده نمى شود، چون بکار بردن راءفت و رحمت ، در مورد جانى قسى القلب ، که کشتن مردم برایش چون آب خوردن است و نیز ترحم بر نافرمانبر متخلف و قانون شکن که بر جان و مال و عرض مردم تجاوز می کند، ستمکارى بر افراد صالح است و اگر بخواهیم بطور مطلق و بدون هیچ ملاحظه و قید و شرطى ، رحمت را بکار ببندیم ، اختلال نظام لازم مى آید و انسانیت در پرتگاه هلاکت قرار گرفته ، فضائل انسانى تباه مى شود، همچنان که آن شاعر فارسى زبان گفته : ترحم بر پلنگ تیز دندان               ستم کارى بود بر گوسفندان
و اما اینکه داستان فضیلت رحمت و زشتى قساوت و حب انتقام را خاطرنشان کردند. جوابش همان جواب سابق است ، آرى انتقام گرفتن براى مظلوم از ظالم ، یارى کردن حق و عدالت است که نه مذموم است و نه زشت ، چون منشا آن محبت عدالت است که از فضائل است ، نه رذائل ، علاوه بر اینکه گفتیم : تشریع قصاص به قتل تنها بخاطر انتقام نیست ، بلکه ملاک در آن تربیت عمومى و سد باب فساد است .

سادیسم جنایت، یک مرض عقلى و روحى است و این حکومتها هستند که باید افراد را درمان کنند
و اما اینکه گفتند: جنایت قتل، خود از مرض هاى روانى است که باید مبتلاى بدآن را بسترى کرد و تحت درمان قرار داد، و این خود براى جنایتکار عذرى است موجه، در پاسخ مى گوئیم همین حرف باعث می شود قتل و جنایت و فحشاء روز بروز بیشتر شود و جامعه انسانیت را تهدید کند، براى اینکه هر جنایتکارى که از قتل و فساد لذت مى برد، وقتى فکر کند که این سادیسم جنایت ، خود یک مرض عقلى و روحى است ، و او در جنایتکاریش معذور است و این حکومتها هستند که باید اینگونه افراد را با یک دنیا راءفت و دلسوزى تحت درمان قرار دهند و از سوى دیگر حکومت ها هم به همین معنا معتقد باشند البته هر روز یکى را خواهد کشت و معلوم است که چه فاجعه اى رخ خواهد داد.
و اما این که گفتند: بشریت باید از وجود مجرمین استفاده کند و به اعمال شاقه و اجبارى وادار سازد و براى اینکه وارد اجتماع نباشند و جنایات خود را تکرار نکنند، آنها را حبس کنند، در پاسخ مى گوئیم : اگر راست می گویند، و در گفته خود متکى به حقیقت هستند، پس ‍ چرا در موارد اعدام قانونى که در تمامى قوانین رائج امروز هست ، به آن حکم نمى کنند؟، پس معلوم مى شود در موارد اعدام ، حکم اعدام را مهم تر از زنده ماندن و کار کردن محکوم تشخیص می دهند در سابق هم گفتیم که فرد و جامعه از نظر طبیعت و از حیث اهمیت یکسانند.


منبع: www.shafaqna.com

پایان پیام/ 

کد خبر 346281

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha