وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

در دل بلوار شاهنامه مشهد، جایی که سال‌ها مسجدی خاموش و غبارگرفته ایستاده بود و تنها در روز عاشورا شلوغ می‌شد، زنی آرام اما با درونی دغدغه‌مند و پرهیاهو، قدم گذاشت و چنان جریانی به راه انداخت که امروز نامش با امید، همدلی، کار و معجزه گره خورده است.

به‌ گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از بنیاد هدایت، خانم معصومه حاتمی مقدم از کودکی اهل بیرجند بود؛ بعد از ازدواج به مشهد آمد و در همین محله ریشه دواند. سال هزار و سیصد و هفتاد، از بیست‌وشش سالگی، فعالیتش را با یک مجلس ساده مذهبی آغاز کرد؛ یک روضه، یک ختم، چند زن محلی. هیچ‌کس نمی‌دانست همین شروع ساده، قرار است بعدها صدها زندگی را تغییر بدهد و هزاران نفر را از تاریکی به نور بکشد.

او یک جمله دارد که بارها تکرار کرده: «با امام زمان(عج) پیمان بستم. مزد من با ایشان است.» وهمین جمله ستون تمام کارهایش شد.

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

هیئتی که حلال مشکلات شد

بانوانی می‌آمدند و به ظاهر پای روضه می‌نشستند، اما دردهای‌شان در نگاه‌شان پیداست. مشکلات خانواده، اختلاف با همسر، بحران‌های روحی. خانم حاتمی مقدم سکوت‌شان را دید؛ وزنه‌های پنهان روی شانه‌های‌شان را فهمید، با دعوت از مشاور و راهنمایی‌های او بسیاری از مشکلات برطرف شد.

بعد از مدتی درد دیگری را دید: فقر. زنانی که خرج مدرسه بچه را نداشتند، زنانی که در خانه می‌ماندند و دست‌شان به هیچ جا بند نبود؛ با کمک همسرش برای آنها شغلی فراهم کرد؛ سراغ کارگاه‌ها و کارخانه‌ها می‎رفتند و کار بیرون‌بر از آنها می‌گرفتند برای این خانواده‌ها. می‌گوید: «اگر کارخانه برای هر قطعه پرت‌گیری صد تومان می‌دهد، همان صد تومان را به زن‌ها می‌دهم. یک ریال برای هیئت یا برای خودم برنمی‌دارم. من مزد خود را امام زمان(عج) می‌خواهم.»

کم‌کم خانه‌های محله پر شد از سیفون‌هایی که باید مونتاژ می‌شد، واشرهایی که باید پرت‌گیری می‌شد، لباس‌هایی که باید بسته‌بندی می‌شد، چرخ‌هایی که باید بچرخد، دست‌هایی که باید روزی را از درون خانه به دست بیاورند. این شروع یک «هیئتِ زندگی‌ساز» بود.

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

مسجد خاموش؛ قرارگاه جدید

هیئت او سال‌ها در حسینیه‌ای صد متری برگزار می‌شد؛ کوچکی فضا، ازدحام جمعیت و نیازهای زیاد باعث شد تصمیم بگیرد به مسجد محله برود. آن مسجد خاکی بود؛ سقف ناتمام، زمین خام، دیوارهای ترک‌خورده. کسی رفت‌وآمدی نداشت. فقط دهه محرم، روز عاشورا شلوغ می‌شد.

وقتی گفت می‌خواهد اینجا فعالیت کند، چون مردم او را می‌شناختند، کلید مسجد را به دستش دادند. روزهای اول کسی باور نمی‌کرد قرار است چه اتفاقی بیفتد. با همکاری شهرداری، مسجد کف‌سازی شد. یک خیر، مسجد را بزرگ کرد. حسینیه و امکانات فراهم شد و آرام‌آرام، مسجدی که روزی خاموش بود، تبدیل شد به قلب تپنده محله.

کار اصلی از همینجا شروع شد: دختران آسیب‌پذیر

دخترانی از خانواده‌های درگیر طلاق، فقر، پدران کارتن‌خواب، یا مادرانی خسته. مدارس محله آمدند پای کار و گفتند: «این دخترها کوچک‌ترین کار خوب که انجام می‌دهند، بگویید تا تشویق‌شان کنیم.»

کلاس گذاشت، مشاور آور،. اردوهای تفریحی، بعد اردوهای معنوی. با مشاور جلسه گذاشت تا مطمئن شود که مشاور این دختران را درک می‌کند و به‌درستی مشاوره می‎دهد.

یک بار بچه‌ها را برد اردوی باغ وکیل‌آباد؛ در اتوبوس شاد بودند، می‌رقصیدند، می‌خندیدند، و او حرفی نزد. دو روز بعد بردشان به حرم امام رضا(ع). در راه گفت: «فرض کنید پدرتان از دنیا رفته؛ با رقص می‌روید سر مزار؟ حالا داریم می‌رویم پیش امام رضا(ع). فقط می‌خواهم ببینم چطور احترام نگه می‌دارید.»

تمام مسیر تا حرم، سکوت. تمام مسیر، احترام. آن روز، نقطه عطفی شد. بچه‌هایی که دیروز «مسئله‌دار» بودند، امروز «بچه‌های مسجد» شدند.

از ۴۰ نفر تا بیش از ۲۰۰ نفر

این حلقه کوچک روز اول چهل نفر بود. اما بعد از اردو و زیارت، رفته رفته دویست نفر شدند. بچه‌هایی که شادی را با احترام آشتی داده بودند؛ بچه‌هایی که از هیئت، خانه ساختند.

دل‌نوشته برای امام زمان(عج)؛ جرقه‌ای که دل‌ها را زیر و رو کرد

او یک نامه برای امام زمان(عج) نوشته بود. چاپ کرد و به دخترها داد. گفت بخوانید و شما هم دل‌نوشته بنویسید. وقتی نوشتند، حرف‌هایی زدند که هیچ مشاوری نمی‌توانست از دلشان بیرون بکشد:«به‌خاطر بدحجابی‌مون امام زمان(عج) نمیاد»«امام زمان(عج) به خاطر ما غصه می‌خوره.»، «خیلی دوست دارم بیاد؛ چی کار کنم بیاد؟»

و باورکردنی نبود… رفته رفته همه‌شان با حجاب شدند. با گریه، با دلتنگی، با شوق؛ همه با اشک، نامه‌ها را خواندند. چهارصد روسری به این دختران هدیه شد.

هفتاد نفرشان را با کمک خیرین به کربلا برد؛ دخترانی که روزی آسیب‌پذیر بودند، امروز خادم هیئت‌ند، مسجد را تمیز می‌کنند، فرش می‌شویند، ظرف می‌چینند و جابه‌جا می‌کنند. محله شاهد این تغییرات است.

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

خانه‌تکانیِ پیش از عید؛ رسم یازده‌ساله

اکنون نزیک ۱۱ سال است که هر ساله، ده تا پانزده روز قبل از عید، دختران هیئت، گروه‌گروه خانه‌تکانی می‌روند. خانه پیرزن‌ها، زن‌های تنها، زن‌های بیمار.

یک‌بار در خانه پیرمردی را زدند که عروسش رفته بود و تنها مانده بود. در را باز نمی‌کرد. می‌گفت: «خجالت می‌کشم. بگذار کمی جمع کنم بعد بیایید.» گفتند: «نه. ما برای همین ریخت‌وپاش اومدیم.» رفتند داخل، دیدند حتی فرش ندارد؛ فرش بردند، بخاری بردند. بچه‌ها همان‌جا دست‌به‌جیب شدند. با ۲۵ هزار تومان وسایل ضروری خریدند. او می‌گوید: «دخترهای من همیشه دست به جیب‌اند.»

هفته‌ای هفتاد بسته، بی‌نام و بی‌عکس

سال‌هاست که در همین محله، حدود هفتاد بسته معیشتی میان یتیمان و زنان سرپرست خانوار پخش می‌شود. بدون هیچ نام و نشانی. بسته‌ها شامل برنج ده کیلویی، روغن، سویا، ماکارونی و مواد مورد نیاز خانه است. او می‌گوید: «این کار برای دیده شدن نیست. من اگر اسم هم نبرم، بهتر است.» برای عید ۴۵ میلیون تومان بن لباس داد. بن نان برای زنان تنها. هیچ‌کس از زنان سرپرست خانوار پول نان نمی‌دهد.

جریان جهادی دوران کرونا

در اوج کرونا، ۴۰ آبمیوه‌گیر داخل مسجد بود. هویج و سیب می‌شستند، آب می‌گرفتند و با وانت به بیمارستان‌ها می‌فرستادند.
کپسول اکسیژن داشتند؛ دانه‌دانه بین خانه‌ها پخش می‌کردند.
شب‌ها سوپ، قیمه، قرمه‌سبزی می‌پختند و بسته‌بندی می‌کردند، در خانه بیماران می‌گذاشتند و می‌رفتند. این مسجد، در دوران کرونا هم زنده بود.

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

معجزه‌هایی که همه دیده‌اند

بانوی اهل‌سنتی می‌گفت خوش به‌حال شما شیعیان که هیئت دارید و برای اهل‌بیت(ع) مراسم می‌گیرید، خانم حاتمی مقدم از او دعوت کرد تا به در مراسم هیئت شرکت کند. این زن سال‌ها بچه‌دار نمی‌شد، در هیئت، کیکی را به نام و یاد حضرت رقیه(س) به بانوانی که بچه‌دار نمی‌شدند توزیع کردند. او نیز گرفت و با امید خورد و در ۵۱ سالگی دوقلو حامله شد. نام یکی را «علی‌اصغر» گذاشت، یکی دیگر را «رقیه» تمام خانواده‌شان شیعه شدند و شوهرش طلبه شد.

پسری که شش ماه در کما بود، مادرش از آب انار نذری سفره مریض‌ها به دهان او ریخت. شب زنگ زدند: بچه به هوش آمد. بعدها که پسر وارد حسینیه شد، ستون را دید و اشک ریخت: «در خواب دیدم انار در هوا می‌رفت. دنبالش دویدم. سرم خورد به همین ستون و چشمانم باز شد و دیدم که در بیمارستان هستم».

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

صندوق آرزوها؛ جایی که هیچ آرزویی زمین نمی‌ماند

صندوق کوچکی وسط مسجد گذاشته‌اند. هر بچه‌ای آرزویش را در آن می‌اندازد. و تا امروز هیچ آرزویی بی‌پاسخ نمانده است. یکی توپ والیبال خواسته، یکی میز تحریر، یکی چرخ خیاطی. اما زیباترین‌شان، آرزوی «مهلا» بود.

مهلا نوشته بود: «مامانم تا حالا فسنجان نخورده؛ می‌خوام شب تولدش برایش درست کنم.»

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

خانم حاتمی مقدم ، تاریخ تولد مادر را پرسید. شب تولد، سجاده و چادرنماز هدیه بردند، فسنجان پختند، کیک بردند، یک اسباب‌بازی هم به مهلا هدیه دادند.

مهلا در خانه ماتش برده بود. هیچ‌چیز نمی‌گفت. فقط پرسید:«پس امام زمان(عج) کجاست؟ من این آرزو را برای او نوشته بودم!

مهلا کمی از فسنجان را در فریز گذاشته بود تا سال بعد هم بتواند از مادرش پذیرایی کند؛ خانم حاتمی مقدم و دوستانش سال بعد نیز این خاطره شیرین را برایش تکرار کردند.

۴۶۳ ازدواج؛ بدون حتی یک طلاق

او خادمیار ازدواج آستان قدس است؛ همسان‌گزینی می‌کند. اما بدون تأیید مشاور هیچ‌کسی را معرفی نمی‌کند. جریان ساده و سریع اتفاق می‌افتد؛ نه سخت‌گیری، نه تجمل و نتیجه اینکه تا کنون ۴۶۳ زوج به هم رسیدند، بدون حتی یک مورد طلاق.

کلاس‌های هنری و مهارتی

در مسجد کلاس‌های آموزشی مختلفی دارند؛ بسیاری از آنها رایگان یا با حداقل هزینه است. از جواهردوزی تا آشپزی.

به‌عنوان مثال کلاس آموزش کمک‌های اولیه و تزیقات را به دلیل تقاضای زیاد خانم‌ها، در سه مقطع زمانی برگزار می‌کردند؛ در کل بلوار شاهنامه و جاهای دیگر هزینه چنین کلاسی حدود هفتصد تومان است اما آنها با صد هزار تومان برگزار کردند و مابقی هزینه را از خیرین تأمین کردند.

مسجد ـ مدرسه؛ جایی که کودک‌ها نماز و الگو می‌بینند

دانش‌آموزان دو روز در هفته به مسجد می‌آیند. هم نماز جماعت، هم آموزش الگوی اسلامی. مسجد شده است امتداد مدرسه؛ مدرسه شده است پیش‌درآمد مسجد.

مسجدی که دوباره زنده شد

خانم حاتمی مقدم، فرمانده پایگاه بسیج و مسئول هیئت‌های منطقه و هر فعالیتی که امروز در مسجد موج می‌زند، ردی از زحمات او را به‌همراه دارد. او می‌گوید:«این مسجد یک روز خاموش بود اما دیگر لحظه‌ای خاموش نمی‌شود.»

فعالیت‌های فرهنگی، جهادی، خیریه، بازارچه هفتگی، کلاس‌ها، اردوها، روضه‌ها، کمک‌ها، کارآفرینی‌ها، همه و همه روایت یک زنی است که به جای آنکه دنیا را نقد کند، بلند شد و دنیای اطرافش را ساخت.

وقتی عزم و همت زنانه مسجد را پناه دختران آسیب‌پذیر کرد

کد خبر 1851272

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha