به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، این روزها، انگار حیاط مدرسه حس و حال خاصی دارد؛ نه سرمایی که بچهها را پراکنده کند و نه گرمایی که هیاهو را دوچندان سازد. همه چیز در نقطهای متعادل قرار میگیرد؛ همانجا که نوجوانها دور هم حلقه میزنند و از هر دری حرف میزنند؛ از امتحان ریاضی گرفته تا تیم محبوبشان، از برنامههای آخر هفته تا دغدغههای کوچک و بزرگ سنی که سرعتش از نسیم عصرگاهی هم تندتر است.
آن روز هم، صحنه چندان متفاوت نبود. اما میان همه این گفتوگوهای پراکنده، پیشنهادی ساده از دل جمع برخاست؛ پیشنهادی که در لحظه شاید هیچکس حدس نمیزد بتواند مسیر جمعی نوجوانانه را تغییر دهد. یکی از بچهها گفت: «بچهها، کلاسهای مسجد شروع شده... بیاین یه سر بریم ببینیم چطوره.»
نه وعدهای بود، نه برنامهای حسابشده؛ فقط یک دعوت دوستانه که شبیه هزاران گفتوگوی دیگر در حیاط مدرسه آغاز میشود و پس از چند دقیقه فراموش.
اما سرنوشت گاهی قدمهای کوچک را جدی میگیرد.

مسیر تازهای که با یک «بیا بریم مسجد» آغاز شد
گروه کوچک، بدون آنکه بدانند پشت در مسجد چه فضایی انتظارشان را میکشد، راه افتادند. مسجد در حال آمادهسازی یادواره شهدا بود؛ فضایی پر از رفتوآمد آرام بچههای مسجد، صدای تدارکات، عطر چای تازهدم، و نور ملایمی که از بین پردههای ضخیم به شبستان میریخت. روی سن، کتاب تازهای با نام «پرواز تا پرواز» قرار داشت؛ و حسوحالی که بیشتر از یک مراسم رسمی، به یک استقبال صمیمانه شباهت داشت.
همین چند دقیقه نخست کافی بود تا نوجوانهایی که آمده بودند فقط «نگاه کنند»، درگیر فضا شوند. روایتگری گرم، دقت برگزارکنندگان، و برخورد محترمانه اهالی مسجد، آرامآرام این تصور دیرینه را در ذهن آنها جابهجا کرد.
کیفیت برنامه، رفتار حسابشده اهالی مسجد و آرامش فضای مسجد، نوجوانهای تازهوارد را در همان دقایق نخست درگیر کرد. یکی از آنها گفت: «ما آمده بودیم فقط کلاس رو ببینیم، اما اون شب انگار وارد دنیای تازهای شدیم.»
همین چند دقیقه نخست کافی بود تا نوجوانهایی که آمده بودند فقط «نگاه کنند»، درگیر فضا شوند. روایتگری گرم، دقت برگزارکنندگان، و برخورد محترمانه اهالی مسجد، آرامآرام این تصور دیرینه را در ذهن آنها جابهجا کرد که «برنامههای مسجد خشک و رسمیاند». گویی دری تازه به رویشان باز میشد؛ دری که مستقیم به سمت دنیایی میرفت که نامش را زیاد شنیده بودند، اما با آن زندگی نکرده بودند: دنیای شهدا.
جوانهزدن یک رفاقت معنوی زیر سایه خاطره شهدا
همان شب، چیزی در ذهن گروه جرقه زد؛ جرقهای که در نگاهشان خوانده میشد. انگار تجربهای که قرار بود موقتی باشد، تبدیل به آغاز همراهیای طولانی شد؛ همراهیای که روزهای بعد ادامه یافت، عمق گرفت، رشد کرد و به ابتکاری نوجوانانه رسید.

مدتی نگذشت که آنها، که روز اول تنها شنونده بودند، حالا خودشان موتور محرک برنامهها شدند. این بار، ابتکار عمل دست تازهواردها بود؛ نوجوانهایی که شناختشان از شهدا در ابتدا حداقلی بود، اما حالا پیگیر برنامهها، پرسشگر و مشتاق. آنها با اصرار و اشتیاق، حاجعلی عبداللهی و حجتالاسلام حقشناس را برای روایتگری به گلزار شهدای جهرم دعوت کردند؛ دعوتی که نشان میداد رابطهشان با مسجد دیگر یک ارتباط مقطعی نیست، و آغاز یک همراهی عمیق است.
یکی از بچهها در مسیر گلزار شهدا گفت: «ما اول فکر میکردیم مراسمها خشک و رسمیاند. ولی وقتی دیدیم روایتها زندهست و برخوردها محترمانه، فهمیدیم فضا چیز دیگهایه.»
تجربهای که قرار نبود جدی شود
یکی از بچهها در مسیر گلزار شهدا گفت: «ما اول فکر میکردیم مراسمها خشک و رسمیاند. ولی وقتی دیدیم روایتها زندهست و برخوردها محترمانه، فهمیدیم فضا چیز دیگهایه.» همین نگاه، همان شکاف میان تصور و واقعیت است که بسیاری از کارشناسان فرهنگی نیز به آن اشاره میکنند: ارتباط نسل نوجوان با الگوهای معنوی، زمانی شکل میگیرد که میان آنان و روایت زندگی شهدا فاصلهای مصنوعی ایجاد نشود.
برنامه گلزار هم ادامه همان شب نخست بود؛ همنشینی با شهدا، روایتهایی که از دل خاک میآمد و نوجوانهایی که پای هر جمله بزرگترها ساکت میشدند. روایتها که تمام شد، گروهی از بچهها دور هم جمع شدند تا برای برنامههای بعدی ایده بدهند. به نظر میرسید آن «پیشنهاد ساده در حیاط مدرسه»، حالا تبدیل شده به یک مسیر تازه؛ مسیری که سایه شهدا از لحظه اول تا همین جا همراهش بوده است.

این روزها حضور مستمر این نوجوانها در مسجد، برای اهالی و مربیان مسجد امام حسین(ع) یک پیام واضح دارد؛ اینکه ایجاد پیوند با نسل جوان، بیش از هر چیز نیازمند تجربه انسانی، رفتار درست و روایت صادقانه است؛ همان چیزهایی که آن شب یک گروه کوچک را تبدیل کرد به حلقهای فعال در کنار شهدا.
نظر شما