نام کتابخانه‌ کانون مسجدی که از زندگی یک شهید طلبه در کرمان رمزگشایی کرد

خیلی‌ها او را نمی‌شناسند؛ عده‌ کمی هم شناخت اجمالی دارند؛ برخی دیگر به واسطه نامش که زینت‌بخش کتابخانه کانون فرهنگی هنری الجواد مسجد سیدالشهدا کرمان است، تا حدودی با او که با دو شهید دیگر، گلزار شهدای سه نفره سرآسیاب ۶ از توابع کرمان را تشکیل دادند؛ آشنا هستند اما حالا همین کتابخانه و همان کانون بهانه‌ای برای شناخت بیشتر از او فراهم کرده؛ طلبه شهید محمدجواد یعقوبی!

به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان؛ در یکی از کانون‌های فرهنگی هنری مساجد استان کتابخانه‌ای قرار دارد که مزین به نام‌ یک شهید کمتر شناخته شده است و همین موضوع باعث شد تا در هفته کتاب و کتابخوانی، تجلیل از خانواده این شهید رقم بخورد.

اما آنچه اهمیت پرداختن به این برنامه را مضاعف می‌کند، برکتی است که مسجد و نام شهید به فعالیت‌های کتاب و کتابخوانی این کانون داده است؛ ۱۹۷ هفته مستمر نشست‌های کتابخوان در قالب طرح محله دانا و یا همان "شنبه‌های با کتاب"  تنها یکی از این برکات است.

نام کتابخانه‌ کانون مسجدی که از زندگی یک شهید طلبه در کرمان رمزگشایی کرد

همان برکت و عنایتی که یکی از کارشناسان ستاد کانون‌های مساجد استان می‌گوید اگر غیر از این بود، فعالیت کتابخانه خیلی وقت پیش تعطیل شده بود؛ شاهد دارید!؟ بله؛ فعالیت‌های مشابهی که ‌گرم و پرحرارت شروع شد اما به سردی انجامید و متوقف شد.

یکی دیگر از همراهان که به گفته خودش ظرف مدت یک ساعت از شهید حاجت گرفته، نذر کرده عکس او را روی تخته شاسی سفارش بدهد تا در کتابخانه جانمایی کنند و از این تمثال گرم و گیرا در منزل برادر شهید رونمایی می‌شود؛ کنار طرح سه‌شنبه‌های تکریم.

من هم برای تهیه گزارش نیت می‌کنم و راهی خیابان شهید دادبین می‌شوم؛ شب و ترافیک و نزدیک ۱۵ کیلومتر فاصله از خانه ما... چند دقیقه‌ای با تأخیر می‌رسم.

ضیافت ساده شهدایی برپا است؛ مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سه تن از همکاران؛ مدیر و تعدادی از کارکنان ستاد هماهنگی کانون‌های فرهنگی هنری مساجد استان، امام جماعت و نماینده هیئت امنا مسجد سیدالشهدا، مدیر کانون الجواد و مدیرکتابخانه، همه میهمانان این ضیافت هستند.

ابتدا علی مهدی‌خانی، مدیر ستاد هماهنگی کانون‌های فرهنگی هنری مساجد استان کرمان بهانه این دیدار را عنوان و بیان می‌کند: کتابخانه کانون فرهنگی هنری الجواد مسجد سیدالشهدا به نام شهید طلبه حجت‌الاسلام محمدجواد یعقوبی است؛ ان شاءالله که به یادگار بماند و به یاد شهید در خدمت مسجدی‌ها باشیم.

حسین اسحاقی، مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمان این دیدار را باعث خوشحالی و توفیقی می‌داند و می‌گوید: ما همه مدیون شهدا هستیم و سخن گفتن در ابن باب در حضور خانواده ایشان، زیره به کرمان بردن است.

نام کتابخانه‌ کانون مسجدی که از زندگی یک شهید طلبه در کرمان رمزگشایی کرد

وی ادامه می‌دهد: حضور ما در خانواده شهدا جدای از قدردانی؛ برای آن است حال دل خود را خوب کنیم.

مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی پس از آنکه خاطراتی از شهید را از زبان برادرش می‌شنود؛ آرام و با طمأنینه می‌گوید: حقیفتاً تحت تأثیر شخصیت شهید شما قرار گرفتم و بعد هم به پاس قدردانی با اهدای یک جلد قرآن کریم، لوح سپاس و... تجلیل می‌کند و از حضار می‌خواهد برای روح بلند شهید و والدین مرحوم او، فاتحه‌ای قرائت شود.

همه این جمعِ میهمان شهید، منتظرند تا از خود او بیشتر از یک نام بدانند تا چگونه زیستن را یکبار دیگر در محضر شهدا مشق کنند.

حجت‌الاسلام محمدعلی یعقوبی، برادر شهید شروع می‌کند:

سه سال تفاوت سنی داریم؛ محمدجواد متولد اول فروردین سال ۱۳۴۱ است؛ پدرم علاقه خاصی به او داشت، برای همین وقتی قم طلبه شد، بابا هم خانه و زندگی را جمع کرد و با مادر آمدند قم؛ ما هم آنجا بودیم.

نام کتابخانه‌ کانون مسجدی که از زندگی یک شهید طلبه در کرمان رمزگشایی کرد

محمدجواد فقط طلبه نبود؛ شب‌ها دبیرستان درس می‌خواند و روزها حوزه؛ عصرها هم کار می‌کرد تا به قول خودش وابستگی مالی به پدر نداشته باشد.

سه برادر و ۴ خواهر، محمدجواد فرزند دوم خانواده و اصالتاً اهل سرآسیاب ۶ هستیم؛ همان جایی که محمدجواد وصیت کرد اگر شهید شد آنجا دفن شود، می‌شد بهشت معصومه سلام‌الله‌علیها علیها هم باشد چون محل سکونت قم بود اما اعزامی از لشکر ۴۱ ثارالله که طلبه‌ها را ۱۵ روزی یکبار به جبهه اعزام می‌کردند.

خلاصه اینکه محمدجواد از آن دست افرادی بود که آرام و قرار نداشت؛ یکساعت مانده به اذان صبح بیدار می‌شد و تا شب در حال تکاپو بود؛ می‌گفت تمرین کردم که اگر شبی دو ساعت هم بخوابم کافی است.

بعد از این جمله برادر شهید، یکی از حضار می‌گوید: ما اگر شب کمتر از ۸ ساعت بخوابیم، از نظر خودمان بدخواب شدیم... من همانطور که مطالب را یادداشت می‌کنم یاد ایامی می‌افتم که در یک شبانه‌روز تا ۱۴ ساعت هم خوابیدم! عجب فاصله معناداری! شهادت به آرزو که نیست و الا حاج‌قاسم نمی‌گفت تا کسی شهید نباشد، شهید نمی‌شود؛ البته منظور من از این عبارات بهم پیوسته این هم نیست که میزان خواب را یکی از ملاک‌ها قرار بدهیم؛ صحبت درباره هدف و نوع نگاه به زندگی  و... است.

همسر برادرشهید هم می‌گوید: اولین فرزند ما که به دنیا آمد، نوه اول خانواده بود؛ دو سه‌ساله که شد محمدجواد بین همه مشغله‌ها هر روز می‌آمد و او را با موتورگازی که داشت جلوی خودش می‌نشاند و در خیابان‌ها چرخ می‌داد.

القصه... برادر شهید از دغدغه‌مندی و توجه او حتی به ساده‌ترین امور می‌گوید: سال‌هایی که سرآسیاب زندگی می‌کردیم، یک روز محمدجواد به خانه دایی می‌رود؛ هر چه زنگ در را می‌زند کسی پاسخ نمی‌دهد، بعد متوجه می‌شود زنگ در خراب است؛ با پای پیاده می‌آید لب جاده ماشین می‌گیرد و وسایل مورد نیاز از سیم برق و ...‌ را از کرمان تهیه می‌کند تا زنگ خانه دایی را درست کند.

وی اشاره می‌کند محمدجواد چند مرحله به جبهه رفته بود؛ پیش از عملیات کربلای ۵ که شهادتش رقم خورد، در عملیات‌های والفجر ۳ و کربلای ۴ هم حضور داشت.

در تبلیغی- رزمی جبهه بود؛ بیسیم‌چی گردان ۴۱۸؛ بعد از عملیات کربلای ۴ و پیش از کربلای ۵ تماس گرفت، خانه پدر تلفن نداشت، سه خانه آن طرف‌تر همسایه‌ای داشتیم که خادم حرم مطهر حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها بود، به خانه آنها تلفن می‌کرد و آنها به ما اطلاع می‌دادند که محمدجواد مثلاً نیم ساعت دیگر مجدد تماس می‌گیرد.

عملیات کربلای ۵ آغاز شده بود، ۱۰ روز پس از آن گردان محمدجواد را عقب می‌فرستند تا یک گردان تازه‌نفس بیاید و باید کسی راهنمای آنها می‌شده که محمدجواد قبول می‌کند و مجدد برمی‌گردد.

خانواده اما در این ۱۰ روز از او خبر نداشت؛ پدر نگران بود، من گفتم نگران نباشید، خودم می‌روم اهواز تا از او خبر بگیرم؛ مشغول آماده‌سازی وسایلم بودم که زنگ خانه را زدند، بابا بود، گفت نیاز نیست بروی اهواز؛ پرسیدم چرا؟ گفت از سپاه خبر دادند محمدجواد شهید شده است.او وقتی گردان جدید را به خط برده بود، در مسیر برگشت در شلمچه با انفجار خمپاره ۶۰ دشمن به شهادت رسیده بود و عجیب پدر با همه وابستگی‌اش به او اما در شهادت محمدجواد بسیار صبور بود.

چند روز قبل از شهادت، به جمعی از دوستانش گفته بود "بیایید با هم ناهار بخوریم، من چند روز دیگر نیستم" اما دوستان این حرف را به پای روحیه شوخ‌طبع او گذاشته بودند.

نماز بر پیکرش را حجت‌الاسلام ایرانمنش، مدیرکل شهید آموزش و پرورش کرمان خواند، سه روز بعد خود او شهید شد.

نام کتابخانه‌ کانون مسجدی که از زندگی یک شهید طلبه در کرمان رمزگشایی کرد

او وصیت کرده بود: وقتی مرا در قبر گذاشتید چشم‌های مرا باز کنید تا ضدانقلاب بفهمد که من کورکورانه این راه را انتخاب نکرده‌ام؛ پنجه دستم را مشت کنید تا منافقین و دشمنان بدانند که من در حال شعار "اسلام پیروز است، دشمن نابود است" دنیای فانی را کوچ کردم؛ دهان مرا کمی باز بگذارید تا بعضی‌ها بدانند که من در حال راضی بودن به رضای الهی جان سپردم.

در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: شهید عزادار نمی‌خواهد، شهید پیرو می‌خواهد.

طاهره بادامچی

کد خبر 1850428

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha