خبرگزاری شبستان، گروه فرهنگ و اجتماع: حافظ در فرهنگ ایرانی، شاعر صرف نیست؛ فیلسوفِ زیبایی و کارگردانِ شهود است. او کلمه را از سطح بیان به صحنهی حضور میبرد و از شعر، جهانی میسازد که در آن حقیقت، خویش را در قالب نمایش آشکار میکند.
در نگاه او، زیبایی نه زینتِ هستی، بلکه صورتِ ظهورِ حقیقت است؛ لحظهای از درامِ آفرینش که در آن، وحدتِ پنهان به رنگ کثرت درمیآید. شعر حافظ در ذات خود «اجرا» ست؛ اجرایی از روح در زبان.
۱. زیباییشناسی حضور
در جهان حافظ، زیبایی رخداد است نه تصویر؛ حضوری از حقیقت در صحنهی حس.
گل و معشوق و جام، بازیگرانِ این نمایش قدسیاند که هر یک تجسد نوری از اصل ناپیدا را بر دوش میکشند.
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبارِ ره بنشان تا نظر توانی کرد
تماشای این زیبایی، تماشای هستی است؛ انسان در برابر آن، تماشاگرِ صرف نیست، بلکه خود در صحنه است — درگیر در لحظهی ظهور.
۲. موسیقی کلمه؛ ریتمِ هستی
در غزل حافظ، موسیقی نه آرایه، که ریتمِ وجود است.
وزن و قافیه، نظم درونی کائنات را بازتاب میدهند؛ ضربآهنگِ پنهانی که از افلاک تا جان انسان تداوم دارد.
بلبل از فیضِ گل آموخت سخن، ورنه نبود
این همه قول و غزل، تعبیه در منقارش
شعر او همانند سماع، نمایشِ حرکت معناست؛ جایی که واژهها میرقصند، معنا میتابد و نغمه، جانِ هستی را به اجرا درمیآورد.
۳. تصویر و نمایش معنا
در نگاه حافظ، تصویر نه بازنمایی طبیعت، بلکه پردهی نمایش حقیقت است.
گل و شمع و آینه، عناصر صحنهاند؛ استعارههایی زنده از بازی پنهان میان حضور و غیبت.
هر غزل او تابلویی است از توازن و تعلیق؛ از نور بیسایه.
همچون نگارگر ایرانی که در غیاب سایه، نور مطلق را ترسیم میکند، حافظ نیز در غیاب توصیف، حقیقت را آشکار میسازد.
۴. جمال و معنا؛ وحدتِ فرم و محتوا
در فلسفهی هنری حافظ، صورت و معنا از یکدیگر جدا نیستند؛ زیبایی، خود راه رسیدن به معناست.
زلفِ آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
معشوق حافظ، نه چهرهای زمینی بلکه نقش نخستِ نمایش هستی است؛ همان وحدت مطلق که در لباس کثرت ظاهر میشود.
شعر او همچون معماری ایرانی، توازنِ ریاضی و روحانی را توأمان در خود دارد — هم هندسه است، هم شهود.
۵. عقل و عشق؛ درامِ آگاهی
حافظ میان عقل و عشق گفتوگویی نمایشی برپا میکند.
عقل، پرسشگر است؛ عشق، اجراگرِ پاسخ.
او این دو نیرو را در صحنهای درونی روبهروی هم مینشاند تا از گفتوگویشان، شهود زاده شود.
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
دستِ غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
درام حافظ، درامِ شناخت است؛ گذار از دانستن به دیدن، از فهمیدن به بودن.
۶. زیبایی؛ صحنهی رستگاری
زیبایی در جهان حافظ، نه ابزار لذت بلکه راه رهایی است.
تماشای زیبایی، بازگشتِ انسان به اصل خویش است؛ ورود به نمایش آفرینش و همنوا شدن با ریتمِ وجود.
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در این افق، عشق نیروی اجراگرِ هستی است؛ حقیقتی که در زبان شعر، خود را به صحنه میآورد.
و حافظ، کارگردان این تماشاخانهی ازلی است؛ جایی که واژهها جان میگیرند، معنا تن میپوشد و انسان، بازیگر و بینندهی همزمانِ حقیقت میشود.
به قلم دکتر مهتاب رضیئی، مشاور وزیر و دبیر ستاد جوانی جمعیت وزارت فرهنگ و ارشاداسلامی
نظر شما