خبرگزاری شبستان-مهدی رحمانیان| پیرمرد هنوز به یاد دارد روزی را که پسر نوجوانش از مسجد محله، با کولهای کوچک و چشمانی پر از شوق راهی جبهه شد. میگوید: «نماز صبح را که خواند، دیگر دلش بند ماندن نبود. همانجا دم در مسجد، دستم را بوسید و گفت: بابا دعا کن شرمنده شهدا نشم.»
کوچه باریک محله از همهمه همسایهها پر شده بود. مادران با چشمهای اشکآلود در آستانه درها ایستاده بودند و پشت سر فرزندانشان آب میریختند. نوجوانان با لباس خاکی و پوتینهای ساده، ردیف به ردیف وارد مسجد میشدند؛ آنجا که حالا به سنگر آموزش و اعزام رزمندگان تبدیل شده بود.
پیرمرد مکثی میکند و به گوشهای از مسجد اشاره میکند: «اینجا، همینجا، مربی به بچهها یاد میداد چگونه اسلحه دست بگیرند. بعد از نماز جماعت، صف میکشیدند برای تمرین نظامی.»
مسجد محله، مثل بسیاری از مساجد دیگر جهرم، آن روزها قلب تپنده شهر شده بود؛ جایی که نوجوانان برای رفتن آماده میشدند، و خانوادهها کمکهایشان را به امید رسیدن به دست رزمندگان میآوردند. حیاط مسجد پر بود از کیسههای خرما، نان خشک، شیشههای مربا و پارچههایی که زنان برای دوخت لباس رزمندگان آماده کرده بودند.

«یادم هست یک شب تا صبح، بانوان محله در همین شبستان نشستند و لباس دوختند. کسی خسته نمیشد. همه میگفتند این کار، بخشی از جهاد ماست.» این را یکی از زنان میانسالی میگوید که حالا موهایش سپید شده، اما خاطره آن شبها هنوز در ذهنش زنده است.
پیرمرد دوباره لبخند میزند و زیر لب ادامه میدهد: «جوانم از همین مسجد رفت و برنگشت. اما وقتی میبینم هزاران نفر دیگر مثل او از همین جاها راهی شدند، دلم آرام میگیرد. این مساجد سنگر ما بودند؛ سنگر ایمان و مقاومت.»
پیرمرد اما تنها نبود؛ قصه او شبیه قصه بسیاری از خانوادههای جهرمی بود. هر مسجد در آن سالها به پادگانی کوچک تبدیل شده بود؛ که نوجوانان و جوانان پس از خواندن نماز، تمرین نظامی میدیدند و آماده اعزام میشدند. یکی از رزمندگان آن روزها میگوید: «ما از همین مسجد راهی جبههها میشدیم. مسجدی که امروز تمام خاطرات آن دوران را برای ما تداعی میکند.»
اما کارکرد مسجد فقط به آموزش و اعزام خلاصه نمیشد. این مکانها شاهد انبوه کمکهایی بودند که با دستهای پینهبسته مردم جمعآوری میشد. حیاط مسجد پر میشد از بستههای خرما، کیسههای برنج، قوطیهای کمپوت، و حتی لباس و پوشاک. زن و مرد، پیر و جوان، هر کسی به اندازه وسعش چیزی میآورد.

حجتالاسلام محمدحسین مدبر، امام جمعه جهرم، در گفتوگویی با ما توضیح میدهد: «کمکهای مردم جهرم در دوران دفاع مقدس مثالزدنی بود. در مجموع سهمیلیون و چهارصدهزار قلم کالا از این شهر به جبههها ارسال شد. این اقلام گاهی کوچک و ساده بودند، مثل یک قوطی کمپوت و گاهی بسیار ارزشمند، مثل یک دستگاه اتوبوس.»
پشت هر قلم کالا، داستانی انسانی نهفته بود. پیرزنی که النگوی طلایش را در صندوق کمکها انداخت، نوجوانی که پسانداز اندکش را آورد، یا خانوادهای که سهمیه برنج خود را به رزمندگان هدیه دادند. امام جمعه جهرم میگوید: «بانوان جهرمی نیز دوشادوش مردان بودند؛ آنها در کنار کارهای پشتیبانی، ۹ کیلوگرم طلا برای جبههها اهدا کردند. این نشانه عمق باور و ایثارشان بود.»
بارها و بارها کامیونهایی پر از این کمکها از مقابل همین مساجد به سمت جبهه حرکت کردند. طبق آمار رسمی، ۷۶۴ کامیون حامل کمکهای مردمی از جهرم به رزمندگان رسید؛ رقمی که برای شهری با جمعیت محدود در آن سالها، نشان میدهد چگونه همبستگی مردمی میتواند به نیرویی بزرگ بدل شود.

امروز، وقتی پای صحبت بازماندگان آن روزها مینشینی، تصویر مشترکی در ذهن همهشان زنده میشود؛ مسجدی که چراغهایش همیشه روشن بود و در آن نماز، آموزش، اشک و لبخند، وداع و امید در هم تنیده میشد. جهرم در دوران دفاع مقدس نشان داد که ایمان و همدلی میتواند شهری کوچک را به پشتیبانی بزرگ برای میهن تبدیل کند؛ میراثی که همچنان در حافظه جمعی این مردم زنده است.
نظر شما