به گزارش خبرنگار گروه زنان و خانواده خبرگزاری شبستان: بیستویکم شهریور در تقویم رسمی کشور به عنوان روز ملی سینما شناخته میشود؛ جریان نامگذاری این روز به سال ۱۳۷۹ و چهارمین جشن بزرگ سینمای ایران باز میگردد؛ این جشن مصادف با بزرگداشت صدمین سال ورود سینما به ایران بود در نتیجه ۲۱ شهریور ماه به عنوان «روز ملی سینما» شناخته شد.
به همین بهانه تصمیم گرفتیم تا با نگاهی متفاوت به بازخوانی و روایتگری چند فیلم با محوریت موضوعی خانواده بپردازیم. اشاره و انتخاب این فیلمها صرفا از باب توجه به جایگاه و تکریم خانواده و ارزشهای اصیل ایرانی و بومی است و قطعا شمار فراوانی از آثار در این دسته قرار میگیرند که با هنرمندی کارگردانان توانای کشورمان روی پرده سینما رفتهاند؛ در این میان آنچه که مشخص است ارتباط فوقالعاده مخاطب با آثاری است که رنگ و بو و تلفیقی از مضامین خانوادگی و دینی را دارند.
در ادامه به مرور و بازخوانی برخی از این آثار میپردازیم:
مهمان مامان
مامان گفتاش که شیرینی، میوه، قند، چایی، بخر! مهمون داریم؛ زود بیاییها!
و این جملات و تاکید بر زود برگشتن به خانه همراه با لیست بلند بالای مادر برای خرید؛ جملات آشنایی است که هر ایرانی در زندگی خود اگر نگوییم همیشه (به ویژه این روزها که همه با مشکلات اقتصادی دست به گریبان هستند) اما به هرحال بارها شنیده است. ایرانی است و مهماننوازی بیمثالاش که زبانزد خاص و عام و مردم جهان شده ولو که در دست و بالش یک استکان چای و قند باشد.
این زیبایی از زندگی خانواده ایرانی و اهمیت و جایگاه مهمان در میان اقشار مختلف جامعه از فرودست تا بالادست را مرحوم «داریوش مهرجویی» در سال ۱۳۸۲ به بهترین شکل در قالب فیلم «مهمان مامان» بر پایه داستانی از «هوشنگ مرادی کرمانی» به تصویر کشید و در این مسیر از بازیگران برجستهای چون «گلاب آدینه»، «حسن پورشیرازی»، «ژاله علو»، «فریده سپاه منصور»، «امین حیایی»، «نسرین مقانلو» و جمعی دیگر بهرهمند شد؛ نکته جالب حضور جمع پرشمار بازیگرانی است که هرکدام به خودی خود مولف بودند و وجودشان در این فیلم حتی در سکانس کوتاه یا نمایی گذرا؛ فارغ از قصه پر و پیمان و جذاب؛ به فیلم گیرایی ویژهای بخشیده بود.
مهمان مامان؛ روایتگر خانوادهای بود که اگرچه حتی از طبقه متوسط جامعه هم نبودند اما جمعشان جمع بود؛ در یکی از خانههای قدیمی وبزرگ تهران زندگی میکردند که دور تا دور حیاط مملو از اتاقهایی بود که به افراد و زوجهای دیگر اجاره داده شده بود که هرکدام در روند قصه به نحوی به شخصیت اصلی فیلم یا همان مامان برای پذیرایی از مهمان کمک کرده و سنگ تمام گذاشتند چراکه «گلاب آدینه» در نقش مادر به همه اهل منزل گفته بود:
«جناب سرهنگ و تازه عروسش برای اولین بار عصری میخوان بیان خونه ما» و چه فرصتی بهتر از این برای اینکه همه بتوانند بار دیگر دور هم جمع شوند؛ همه بار دیگر طعم یک مهمانی را بچشند؛ مهمانها یک زوج جوان بودند اما برای مامان در واقع پیشانی و آبروی او در مهمانداری و مهماننوازی.
این فیلم موفق به کسب سیمرغ بلورین در بیست و دومین جشنواره فیلم فجر شد و یکی از از آثار به یاد ماندنی در کارنامه پربار مرحوم داریوش مهرجویی و همسرش «وحیده محمدیفر» شناخته شد.

هنوز که هنوز است مخاطب با گذشت ۲۳ سال از ساخت این فیلم زنده بودن و شوق خانواده ایرانی برای مهمان آمدن و پذیرایی از مهمان را با دیدن لحظه به لحظه این اثر احساس میکند. شاید بد نباشد در این روزگار به آثار هنرمندانی که به ناگاه از میان ما پر کشیدند نگاهی بیندازیم و اندکی رونق را به سینمای کشور بازگردانیم. البته مهرجویی نسخه بدیلی ندارد اما حداقل اینکه او در هر شرایطی به نحوی زندگی و خانواده را در آثارش زنده کرد.
طلا و مس
اصل داستان زندگی بسیاری از انسانها در یک استعاره کلی از همین دو واژه شکل گرفته و بالا رفته است: طلا و مس. آن کس که ترجیح داد شرافتاش را به دنیایی از مقام و مال و اسم و رسم نفروشد و آنکس که ترجیح داد با هر وزش باد بچرخد و حتی مواضع قبلی خود را از یاد ببرد. تا بوده همین بوده و تاریخ و مردمان نیز از خاطرشان نمیرود که افراد در موقعیتهای مختلف چه واکنشهایی داشتهاند و چهقدر واقعا خودشان بودند و یا یک خودِ ساختگی برای خوشایند دیگران شدند و برای هر چهره جدیدشان توجیه تازه رو کردند.
فیلم سینمایی طلا و مس روایتگر همه این مواجههها در زندگی طلبهای جوان است. قرار است زندگی ساده و بیآلایش اما پرمهر و محبت او دستخوش تغییراتی ناگهانی شود. زندگی خانوادگی که با وجود سطح رفاهی شاید کمتر از متوسط رضایت زن و فرزند را به همراه دارد.
ماجرای این فیلم در مورد «سیدرضا» با نقشآفرینی «بهروز شعیبی» و همسرش «زهراسادات» با بازی هنرمندانه «نگار جواهریان» است که به تازگی به تهران آمدهاند. دو فرزند دارند و در خانهای ساکن میشوند که بانویی مسن صاحبخانهاش است و به همراه نوه خود که مبتلا به سندروم داون است روزگار سپری میکند. تا همینجا زکاوت «همایون اسعدیان» کارگردان فیلم را میتوان در توجه به لایههای مختلف اجتماع به خوبی درک کرد. او از میان اقشار مختلف سراغ طلاب رفته و در فیلم خود عملا دو موضوع را مورد توجه قرار داده است؛ یکی بیماری زهراسادات و دیگری بیماری ژنتیکی سندروم داون و مهمتر از آن نحوه مواجهه با این افراد.

فیلم با زندگی ساده این زوج جوان و اتفاقات ساده پیش رو آغاز میشود؛ سفره ناهار و سرآغاز ارتباط صمیمی که زهرا سادات با نوه صاحبخانه برقرار میکند و به قول معروف او را هم داخل آدم حساب میکند؛ آن هم در شرایطی که افراد جامعه و آدمهایی که جسم سالم دارند با یکدیگر تعامل درستی ندارند؛ زهرا با فردی که سندروم داون دارد دوست میشود و همین نکتهای برای مخاطبان است که افراد مبتلا به این اختلال ژنتیکی ترسناک یا غیرقابل تعامل نیستند و حتی در همین فیلم این دختر در یک موقعیت به داد زهرا سادات میرسد.

روایت فیلم ساده است اما این روزهای ساده و زیبا دوامی ندارد چراکه به تدریج نشانههای بیماری «ام. اس» ظاهر میشود؛ حالا سیدرضا مانده و دست خالی برای درمان؛ او برای شرکت در کلاسهای درس استادی که توصیفاش را از زبان این و آن شنیده بود راهی تهران شده بود اما ناچار شده برای تامیین هزینه درمان گزاف زهرا سادات یا دیر سر کلاس برود؛ یا قید کلاس ها را بزند یا پشت در بنشیند؛ متلک بشنود و در نهایت گویی اوست که درس اخلاق را آموخته و کسب فیض کرده است چنانکه خواجه حافظ شیرازی سرود: بشوی اوراق اگر همدرس مایی/که علم عشق در دفتر نباشد.


سیدرضا پا به پای همسرش بدون بهانه جلو میآید و حتی شاید بعضا عصبی شود؛ مجبور به قالیبافی هم میشود؛ زهرا سادات به تدریج به او میگوید همسر دوم اختیار کند (به واسطه اینکه پرستاری را در بیمارستان ملاقات و با او گفت وگویی کرده بود) و همین مساله هم منجر به در گرفتن بحثی آنها میشود اما واقعیت چیز دیگری است. سیدرضا پای این زندگی میماند و آنچه که تماشایی است جملهای است که در سکانس پایانی خطاب به همسرش میگوید: دوستت دارم؛ خیلی دوستت دارم...
میتوان گفت طلا و مس؛ روایت شکیبایی، عشق و ایستادگی در برابر مشکلات بر پایه ایمان واقعی و نَه متظاهرانه را به تصویر کشیده است.
یه حبه قند
اعضای یک خانواده یزدی برای عروسی پسندیده که خودشان پسند صدایش میزنند در خانهباغ قدیمی جمع شدهاند و قرار است مراسم جشن و سرور برقرار شود. لهجه شیرین یزدی و سنتهای زیبا برای مراسم بلهبرون، به تصویر کشیده شدن آرامش و بازی بچهها که بیخیال از دغدغهها و مشکلات بزرگترها فقط به فکر بازی و عروسی خالهجان خود هستند، اما این وسط یک تلخی ناگفتهای از نگاهها پیداست. پسند هم خوشحال هست هم نیست. هم میخواهد عروس یک خانواده متمول از شهر خودشان شود هم دلش جای دیگر است. دلش نزد قاسم گیر است و قاسم هم او را دوست دارد.
اما در این میان عزت؛ دایی خانواده هم به هر نحوی در کلام مخالفت خود را اعلام کرده اما راه به جایی نبرده و غرولند میکند چراکه او نیز دلش میخواست پسند با قاسم برادرزاده همسرش وصلت کند اما نشد که نشد.


حالا در بحبوبه تدارک مراسم و بعد از بله برون؛ صبح سر سفره صبحانه دایی متوجه میشود که یکی از بچهها بیدار است و متوجه قند خوردن خاص او شده است. دایی عزت هم برای خوشایند بچه دوباره قند دیگری برداشته و بالا میاندازد اما این بار قند راه تنفسیاش را میبندد؛ بچه نظارهگر این صحنه است و تصور میکند این دفعه هم مثل دفعه قبل است حال آنکه دایی در حال جان دادن و خفه شدن است. آنچه که در نهایت رقم میخورد فوت نابه هنگام دایی و عروسی است که تبدیل به عزا میشود؛ سکانسهای شادی و تهیه میوه و شیرینی که حالا با مرگ عزت تبدیل به صحنه آماده کردن حلوای مراسم ختم میشوند.


شب هنگام سر سفره شام یکی از خواهران پسند سوال میکند: حالا جواب اینا (خانواده داماد) رو چی بدیم؟ این سوال از این جهت است که وقت سفارت برای پسند گرفته شده و او به هر حال باید جوابی بدهد. پاسخ پسند این است: صبر میکنیم چهلم دایی بگذرد بعد جوابشون رو میدیم. در اینجا دوربین روی نگاه مادر پسند زوم میشود که با افتخار به دخترش نگاه میکند. پایان شب وقتی همه در خواب هستند پسند بیدار میشود...ماجرا این است که برق رفته بود که قاسم رادیو را تعمیر کرد و دوشاخهاش را به پریز زد و حالا در نیمهشب که همه در خواب هستند برق وصل میشود؛ پسند در حالی که همه خوابند بلند میشود تا چراغ اتاقها را خاموش کند و به اتاق دایی عزت میرسد و با رادیوی روشن مواجه میشود که ترانه «بگو کجایی» را پخش می کند.
در این فیلم بازیگران بسیاری نقشآفرینی کردند از جمله: «رضا کیانیان»، «نگار جواهریان»، «سعید پورصمیمی»، «ناهید مسلمی»، «سهیلا رضوی»، «پریوش نظریه»، «فرهاد اصلانی»، «اصغر همت»، «هدایت هاشمی»، «شمسی فضلاللهی»، «ریما رامینفر»، «نگار عابدی»، «امیرحسین آرمان».
یه حبه قند؛ بازآفرینی یک خانواده اصیل و سنتی ایرانی بود که توانست به خوبی از پس جلوههای بصری و البته ریزهکاریهای مربوط به آداب و رسوم برآید.
بوسیدن روی ماه
روایت مادران منتظر فرزند داغی است که از دلها هرگز زدوده نمیشود؛ هر دقیقه، هر ساعت و هر روز به مثابه سالها برای آنان که از جگرگوشه خود خبری ندارند گذشته است و اکنون کجایند آن شهیدان خدایی...؛ فیلم «بوسیدن روی ماه» روایتگر دو مادری است که فرزندانشان را روانه جبهه کردند و هیچ خبری از آنها ندارند. بیست سال قبل به جبهه رفتهاند و بیست سال است که این دو مادر (فروغ و احترام) از پسران خود (محمد و حسین) بیخبر هستند و اکنون این دو مفقودالاثر محسوب میشوند.
این دو مادر که چهل سال است در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند از زیر و بم زندگی یکدیگر خبر دارند. شنبه هر ماه به ستاد تفحص شهدا می روند تا شاید دستکم خبری از فرزندانشان برسد. در این میان البته احترام شرایط بهتری دارد از این نظر که او به جز پسر مفقودالاثرش فرزندان و نوههایی دارد که چراغ خانهاش را روشن نگاه دارند اما فروغ یک فرزند دختر دارد که در کانادا زندگی می کند و گاهی از او خبر میگیرد، در نتیجه گویی احوالپرس واقعی فروغ؛ همین احترام و خانواده او هستند.
این روال رفت وآمدها ادامه دارد تا اینکه فروغ علایم بیماری را بروز میدهد و احترام از داماد خود که پزشک است میخواهد شرایط را بررسی کند و در نهایت به وسیله او متوجه می شود که فروغ فرصت چندانی برای زندگی ندارد.
شنبه اول ماه احترام به تنهایی به ستاد تفحص می رود و خبر می گیرد جسدی که کشف شده متعلق به فرزند او حسین است اما از آنجایی که پسر فروغ پیدا نشده ناراحت است در نتیجه از آنجا که قرار است روز جمعه مراسم تشییع شهدای تازه تفحص شده برگزار شود افراد حاضر در ستاد اصرار می کنند که احترام اوراق مربوطه را امضا و هویت فرزند را تایید کند اما او سرباز زده به خانه بر میگردد و خبری هم از این اتفاقات به سایرین نمیدهد.
در این میان «نگار» نوه دختری احترام به منزل مادربزرگش میآید؛ غرض در ظاهر سر زدن به مادربزرگ است اما در اصل هدف فرار کردن از محیط خانه و زیر نظر بودن مداوم از سوی والدیناش است اما در هر صورت حضور نگار محیط زندگی این دو پیرزن را شاد میکند ضمن اینکه خود احترام هم تصمیم می گیرد در فرصت باقی مانده زندگی را برای فروغ شادتر کند.

از سوی دیگر در این مدت احترام به ستاد تفحص می رود و از آنها درخواست میکند تا وانمود کنند جسد پیدا شده متعلق به محمد فرزند فروغ است اما مسئولان زیربار نمیروند؛ هدف احترام این است که فروغ در روزهای آخر عمر خوشحال باشد و سر مزار فرزندش حاضر شود اما طبیعتا ستاد این مساله را نمی پذیرد تا ماجرایی پیش میآید و قرار است که خانواده احترام برای مراسم عروسی به شهرستان بروند اما احترام به این بهانه که خواب دیده می گوید می خواهد با فروغ به مشهد برود و از رفتن با خانواده سرباز میزند.
در ادامه وقتی همه خانواده می روند؛ احترام و و فروغ به ستاد تفحص می روند و احترام مسئولان را در کار انجام شده قرار داده و با دادن خبر پیدا شدن جسد محمد به فروغ، مسئولان را در عمل انجام شده قرار می دهد و آنها مجبور می شوند که آنچه احترام خواسته را اجرا کنند در نتیجه نام حسین را از تابوت برداشته و نام محمد (پسر فروغ) را میگذارند. فروغ بسیار منقلب می شود اما بعد آرام شده و راهی سفر مشهد می شود.

در نهایت صبح روز جمعه که روز تشییع است فروغ دارد آماده می شود و احترام هم از طریق تلویزیون با فرزندش وداع می کند و در همین حال ایست قلبی کرده و فوت میکند.
این فیلم در واقع ماجرای دلدادگی دو مادر و از خودگذشتگی مادری برای مادر دیگر را به تصویر میکشد؛ ارزشها در قاب مادرانگی نمود یافته و به مخاطب جایگاه والا و رفیع مادری و دوستی را یادآوری می کنند.
بر پایه این گزارش: به نظر می رسد سینمای ایران همواره توجه ویژهای به حفظ سنتهای اصیل و خانوادگی داشته و دارد؛ تلاش برای بقای خانواده و حفظ آن از مهمترین و بارزترین رویکردهایی بوده است که کارگردانان در تلاش برای به تصویر کشیدن آن در فیلمهای خود بودهاند. امروز اگرچه این روند وجود دارد اما به نسبت گذشته کمرنگ شده و باید آن را در قالبهای مختلف با موضوعات و سوژههای جدید احیا کرد.
نظر شما