به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، غروب آرامی بود در زرقان؛ نسیمی خنک از میان کوچهها میگذشت و درختهای چنار کنار خیابان را آرام تکان میداد. خورشید آخرین پرتوهای نارنجیاش را روی دیوارهای کاهگلی محله پهن کرده بود. یکییکی نوجوانها از سر پیچ کوچه پیدا میشدند؛ بعضی با دوچرخههای رنگورورفتهی قدیمی و بعضی با دوچرخههای نو که برقشان زیر نور چراغهای خیابان میزد. صدای زنگ دوچرخهها با خندههای کودکانهشان درهم میآمیخت و وقتی وارد حیاط مسجدالمهدی(عج) میشدند، حالوهوای مسجد تغییر میکرد.
دوچرخهها کنار دیوار ردیف میشدند، بچهها نفسزنان از دوچرخهشان پایین میآمدند، کلاهشان را کنار میگذاشتند و با کنجکاوی به هم نگاه میکردند. همه میدانستند امشب خبر تازهای در راه است؛ مربی مسجد طرحی متفاوت در ذهن داشت.
او میان حلقهی بچهها نشست، لبخندی زد و با لحنی جدی آغاز کرد: «فرض کنید یک روز برقها بره، تلفنها قطع بشه، یا حتی بنزین پیدا نشه… اون وقت چه کسی باید پیامها رو به مردم برسونه؟ چه کسی باید زودتر از همه سراغ خانوادهها بره و کمک بیاره؟»
زمزمهای در جمع پیچید، بچهها با چشمان گشاده و پر از سؤال گوش میدادند. همین مقدمه کافی بود تا جرقهای در ذهنشان روشن شود؛ ایدهای که قرار بود یک بازی ساده را به تمرینی برای آینده بدل کند: تشکیل تیم پیکهای دوچرخهسوار مسجدالمهدی.

بچهها با دقت گوش میدادند. مربی ادامه داد: «همونجاست که پیکهای دوچرخهسوار مسجدالمهدی(عج) وارد عمل میشن. شما محله رو مثل کف دستتون میشناسید و میتونید تو هر شرایطی به داد مردم برسید.»
این جمله مثل جرقهای بود که ایده را روشن کرد؛ «تیم پیک دوچرخهسواران محله» شکل گرفت. نخستین تمرین هم همان شب برگزار شد. بچهها دستهجمعی شماره گرفتند، مسیر مشخص شد و مأموریت آغاز. باید پیام را از مسجد به خانهای در انتهای کوچه میرساندند و برمیگشتند؛ سریع، دقیق و بدون اتلاف وقت.
دوچرخهها آماده حرکت شدند، صدای نفسهای تند بچهها در کوچهها پیچید و لبخند مربی خبر از موفقیت میداد. او گفت: «این یک بازی نیست. داریم آینده را تمرین میکنیم. این بچهها میفهمند که مسئولیت اجتماعی یعنی چه؛ یعنی آماده بودن برای خدمت در سختترین شرایط.»
آن شب مسجدالمهدی(عج) شاهد تولد یک ایده تازه بود؛ گروهی از نوجوانان دوچرخهسوار که حالا خودشان را پیامرسانان روز مبادا میدانستند.
نظر شما