«حرس خمینی»؛ برچسبی که مدال افتخار یوسفان وطن شد

«حرس خمینی» برای بعثی‌ها اتهام بود، اما برای اسیران ایرانی افتخار. آن‌ها با شلاق و شکنجه می‌خواستند عشق به امام را خاموش کنند؛ غافل از اینکه این عشق هر ضربه را به فولادی تازه بدل می‌کرد.

خبرگزاری شبستان - مهدی رحمانیان| در میان خاطرات آزادگان، شاید هیچ‌چیز به اندازه «دوری از امام» سخت و جانکاه نبوده است. آنان که در دل اردوگاه‌های بعث، با شلاق و کابل و تحقیر روبه‌رو می‌شدند، در واقع بیش از جسم، روح و ایمانشان در معرض حمله قرار داشت. دشمنان می‌خواستند نام و یاد امام خمینی(ره) را از ذهن‌ها و لب‌ها بزدایند، اما عشق آزادگان به رهبرشان چنان ریشه‌دار بود که هر چه فشارها بیشتر شد، این عشق نیز ژرف‌تر و خالص‌تر گردید.

اردوگاه؛ میدان جنگی بی‌سنگر

عبدالمجید رحمانیان، که سال ۱۳۶۱ در جریان عملیات بیت‌المقدس به اسارت درآمد، سال‌ها در اردوگاه‌های موصل (۱ و ۲ و ۳ و ۴)، اردوگاه ۵ صلاح‌الدین، ۱۷ تکریت و الانبار (کمپ ۸ معروف به عنبر) اسیر بود. او اسارت را چنین توصیف می‌کند: «اسارتگاه میدان وسیع مبارزه بود؛ مبارزه‌ای که گاه مرزهایش روشن و گاه در تاریکی و ابهام فرو رفته بود. دشمنان، ایمان ما را هدف گرفته بودند. اما ما یک قطب داشتیم؛ امام خمینی. همه امید و آرزوی ما، دیدار او بود.»

برای اسیران ایرانی، امام خمینی(ره) علاوه بر یک رهبر سیاس، سرچشمه امید بود. یادش، یاد امام زمان(عج) را زنده می‌کرد و اطاعت از او، معادل اطاعت از حجت خدا دانسته می‌شد. همین باور، سنگری بود که هیچ شکنجه‌ای نتوانست فرو بریزد.

آزادگان، یوسفان غربت؛ با امید دیدار یعقوبی به نام خمینی(ره)/ «حرس خمینی»؛ برچسبی که به مدال افتخار بدل شد

«حرس خمینی»؛ برچسبی برای شکنجه

او می‌گوید: از همان آغاز اسارت، افسران بعثی یک پرسش کلیدی داشتند: «أنت حرس خمینی؟» یعنی تو سرباز خمینی هستی؟

این پرسش ساده، مقدمه‌ای برای شناسایی و شکنجه‌های بیشتر بود. آن‌ها تصور می‌کردند کسانی که بیشترین پیوند را با امام دارند، نیروهای ویژه‌ای هستند که باید جدا و بیشتر تنبیه شوند. در اردوگاه، «حرس خمینی» بودن یعنی تحمل ضربات بی‌امان کابل، شلاق و تحقیرهایی که هدفشان شکستن روح بود.

اما بعثی‌ها نمی‌دانستند که نام «خمینی» برای اسرا هویتی درهم‌تنیده با ایمان و آرمان است؛ هویتی که هر چه بیشتر بر آن می‌تاختند، استوارتر می‌شد.

مرد است خمینی

یکی از دردناک‌ترین صحنه‌ها، زمانی بود که اسرا را مجبور می‌کردند شعار «مرگ بر خمینی» سر دهند. بدنی خسته و کوفته، بر زمین افتاده از ضربات شلاق و کابل، و در همان حال، صدایی لرزان اما استوار از میان لب‌ها بیرون می‌آمد:
«درود بر خمینی» … «مرد است خمینی» …

بعثی‌ها گمان می‌کردند صدای اسرا همان است که می‌خواهند، بی‌آنکه بفهمند فریادها، ترجمانی از عشق و وفاداری است. کابل‌ها جسم را می‌خراشیدند، اما نتوانستند رشته دلبستگی به امام را ببرند.

آزادگان، یوسفان غربت؛ با امید دیدار یعقوبی به نام خمینی(ره)/ «حرس خمینی»؛ برچسبی که به مدال افتخار بدل شد

حیله‌های فرهنگی

جنگ در اردوگاه تنها به کابل و شلاق محدود نمی‌شد. بعثی‌ها با راه‌اندازی نشریات دیواری، تلاش می‌کردند آرام‌آرام یاد امام را لکه‌دار کنند. روزی مقاله‌ای توهین‌آمیز به امام خمینی(ره) بر دیوار اردوگاه موصل نصب شد. فضای اردوگاه پر از خفقان بود و هر حرکت کوچکی با مجازات سنگین همراه می‌شد. اما تنها یک ساعت نگذشته بود که یکی از بسیجیان، با شجاعتی کم‌نظیر، مقاله را از دیوار کند و پاره کرد.

این حرکت می‌توانست جانش را بگیرد، اما آزادگان یاد گرفته بودند در برابر توهین به امامشان، حتی به قیمت جان، سکوت نکنند.

چهره امام، با جوهر یک خودکار

اسرای ایرانی مقید بودند که جشن‌های میلاد معصومین را گرامی بدارند و یاد و خاطره انقلاب اسلامی و بنیانگذار آن، امام خمینی(ره) را هم در اسارت زنده کنند. در چنین فضایی، هر حرکت کوچک می‌توانست بهای سنگینی داشته باشد، اما آنان با قلبی پر از وفاداری، مجازات را نیز چون مدالی از افتخار بر سینه می‌نشاندند.

رحمانیان می‌گوید: در یکی از همان روزهای دهه فجر، در اردوگاه موصل ۳، نقاش اردوگاه ـ آقای سلیمی ـ مأموریتی خطیر را بر عهده گرفت. شب‌ها، در سکوتی سنگین، با یک خودکار سیاه بر کاغذی ساده چهره امام را می‌کشید. اسرا یکی‌یکی سراغش می‌رفتند، زیر لب صلوات می‌فرستادند و تماشاگر جان گرفتن تصویر بودند. صبح روز جشن، کاغذی ساده به پرچمی از امید بدل شد؛ تصویری که اشک شوق را بر گونه‌ها جاری می‌ساخت.

روز جشن، آسایشگاه سه به میدان رژه بدل شد. نگهبانان خودی با حیله، سربازان عراقی را دور کرده بودند و دیده‌بان‌ها از پشت پنجره محوطه را زیر نظر داشتند. در جلوی جایگاه، تصویر امام نصب شد و اسرا، با قدم‌هایی استوار، از مقابل آن رژه رفتند. گروه سرود بسیجیان با لباس‌های ساده اما مرتب، همزمان سرود می‌خواندند و گام برمی‌داشتند. حتی یکی از اسرا با کشیدن لاستیک توپ روی یک سطل، مارش نظامی نواخت تا مراسم حال و هوایی باشکوه‌تر بگیرد.

آزادگان، یوسفان غربت؛ با امید دیدار یعقوبی به نام خمینی(ره)/ «حرس خمینی»؛ برچسبی که به مدال افتخار بدل شد

آن جشن‌ها، با همه سادگی و خطر، روح تازه‌ای به جان اسرا می‌دمید. در میان دیوارهای سرد اردوگاه، یاد امام خمینی همچون چراغی فروزان، فضای خاموش و سنگین اسارت را روشن می‌کرد.

پروانه‌های شمع خمینی

آزادگان خود را پروانه‌هایی می‌دانستند که عاشقانه گرد شمع وجود امام خمینی(ره) می‌چرخیدند. غربت اردوگاه‌ها، با یاد امام برایشان روشن می‌شد. هر بار که نام او بر زبان می‌آمد، دل‌ها صفا می‌گرفت. این عشق، نیرویی بود که سال‌های طاقت‌فرسای اسارت را قابل تحمل می‌کرد.

سال‌های اسارت آزادگان نشان داد پیوند مردم ایران با امام خمینی، چیزی فراتر از سیاست و رهبری است؛ پیوندی است قلبی و ایمانی. بعثی‌ها خواستند با شلاق، تحقیر و حیله‌های فرهنگی، این پیوند را قطع کنند، اما نتوانستند. اردوگاه‌های بعث، به تعبیر خود عراقی‌ها، «قفس یاران خمینی» بود؛ اما قفسی که نتوانست پرواز ایمان را متوقف کند، بلکه آن را صیقل داد و آبدیده‌تر ساخت.

آزادگان، یوسفانی بودند که در چاه غربت، به امید دیدار یعقوب خویش صبر کردند. و در نهایت، آن‌ها از بند آمدند، اما با گنجینه‌ای از وفاداری و ایمان که تاریخ هرگز فراموش نخواهد کرد.

کد خبر 1833535

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha