خبرگزاری شبستان - گروه مسجد و کانونهای مساجد، مهدی رحمانیان: نسیم ملایمی از سمت فرات میوزید و صدای اذان صبح در هوای نیمهگرگومیش پیچیده بود. صدای تیکتاک منظم تسبیح و جلز و ولز نان تازه روی تنور، موسیقی صبح موکب بود. بوی نان داغ و چای دارچین، با عطر اسپند آمیخته و فضای موکب را پر کرده بود.
حسینآقا، پیرمردی که سالها موذن مسجد محلشان است، کنار تنور ایستاده و با همان صدای اذانخوانش میگفت: بچهها، زودتر! زائرا تا بیدار شن، باید نون داغ حاضر باشه.
صدای تسبیح و خشخش نایلون نان، اولین چیزی بود که علی را از خواب بیدار کرد. هنوز هوا نیمهتاریک بود. باد ملایمی میآمد و گرد و غبار نرم جاده را روی سفرههای پهنشده موکب مینشاند. علی نان داغ را به پیرزنی عراقی داد که زیر لب گفت: «الله یحفظکم یا أولادی.» و رفت سمت سماورهای بزرگ.

آن طرفتر رضا مشغول آماده کردن سفره صبحانه برای زائران بود. چشمهایش قرمز شده بود، اما نه از بیخوابیِ یکشبه، از ۳۰ شبانهروز خدمت بیوقفه.
وقتی از او پرسیدم: «رضا، خسته نشدی؟» لبخند زد و با همان لهجه شیرین جنوبیاش گفت: «خسته؟ ما اومدیم که نفس به نفس زائرا باشیم، تا آخرینشون. اگه برای حسین(ع) نیای، کجا باید بری؟»
از مسجد محله تا جاده عشق
بچههای مسجد، همانهایی که در صف اول نماز جماعت دیده میشوند، جزو نخستین کسانی بودند که قدم در مسیر خدمت به زائران اربعین گذاشتند.
امسال، اعضا و بچه های ۷۲۹ کانون فرهنگی هنری مساجد ایران، از کوچکترین شهرها تا پرجمعیتترین محلهها، بار سفر بستند و به مسیر اربعین آمدند تا میزبان میلیونها زائر باشند. این مواکب مسجدمحور، از همان روزهای اول محرم آماده شدند؛ سفرهها و سماورها را برپا کردند و تصمیم گرفتند که خدمتشان فقط محدود به خوراک نباشد. آنها با نگاه فرهنگی و قلبهایی سرشار از عشق به امام حسین(ع) و اهل بیت(ع)، به استقبال زائران رفتند.
در این موکبها، کنار دیگهای آش و قوریهای چای، بساط فرهنگ هم پهن بود. نمایشهای کودکانه با قصههای عاشورایی، تعزیهخوانی عصرگاهی، غرفههای نقاشی برای کودکان و حتی موکبهای «دانشبنیان مسجدی» که فیلم، پادکست و محتوای فرهنگی تولید میکردنددر این موکبها، کنار دیگهای آش و قوریهای چای، بساط فرهنگ هم پهن بود. نمایشهای کودکانه با قصههای عاشورایی، تعزیهخوانی عصرگاهی، غرفههای نقاشی برای کودکان و حتی موکبهای «دانشبنیان مسجدی» که فیلم، پادکست و محتوای فرهنگی تولید میکردند.
در «خیمهالقرآن»، صدای قرائت نوجوانان ایرانی با اذان موکبها درهم میآمیخت و در موکب ویژه کودک و نوجوان، بچهها با ماژیک رنگی، پرچم یا نقاشی میساختند و آن را به نشانه هدیه به زائران هدیه میدادند.

خدمت به جسم و جان زائر
گرما، تاول پا، فشار خون بالا… هیچکدام بیپاسخ نمیماند. در موکبهای پزشکی، پزشکان مسجدی گوش به شرح درد زائران بودند؛ از چککردن قند خون گرفته تا درمان زخمهای کوچک، همه رایگان و بیمنت. در یک موکب، دندانپزشکی از شیراز با همان روپوش سفیدش روی صندلی پلاستیکی نشسته بود و دندان زائری عراقی را مداوا میکرد.
جوانان مسجدی، ویلچرها را با عشق هل میدادند. یکی از خادمان میگفت: «این عزیزان بار نیستند، بال ما هستند. پرهای ما برای پرواز در جاده حسیناند.» این نگاه، خلاصه فلسفه خدمت مسجدمحور است؛ دیدن برکت در هر زائر و یافتن فرصت رشد در هر لحظه از مسیرگرما و گرد و غبار؛ امتحان عاشقی
خورشید، بیرحمانه میتابید. دمای ۵۰ درجه، گرد و غباری که روی صورتها مینشست و گاهی وزش نسیمی ملایم ولی گلآلود… اما هیچکدام از مهربانی خادمان کم نمیکرد. اینها همان بچههای مسجدیاند که از اولین روز محرم تا پایان صفر، پای کار میمانند.
امسال، صدها زائر ناتوان و سالخورده با ویلچر راهی کربلا شدند. جوانان مسجدی، ویلچرها را با عشق هل میدادند. یکی از خادمان میگفت: «این عزیزان بار نیستند، بال ما هستند. پرهای ما برای پرواز در جاده حسیناند.» این نگاه، خلاصه فلسفه خدمت مسجدمحور است؛ دیدن برکت در هر زائر و یافتن فرصت رشد در هر لحظه از مسیر.
پرچمهایی که تا آخرین زائر در باد ماندند
خورشید داغ ظهرهای نجف و کربلا، بر پرچمهای مشکی و سبز موکبها میتابید؛ پرچمهایی که از اولین روزهای پیادهروی اربعین، برپا شدند و حالا، در آخرین روزهای صفر هم هنوز در باد میرقصند.
بچههای مسجد، همانهایی که با صدای اذان بزرگ شدهاند، از نخستین گروههایی بودند که همچنان پای کارند. هیچ مانعی—نه گرمای سوزان، نه گرد و خاک بیامان و نه خستگی روزهای پیدرپی—نتوانست شعله خدمتشان را خاموش کند.

تا آخرین روز، تا آخرین زائر
با رسیدن اربعین، قصه خدمت تمام نمیشود. مواکب مسجدمحور تا پایان ماه صفر در مسیر میمانند، پذیرایی میکنند و دلهای تازهوارد را با گرمای خدمتشان آرام میکنند. در این جاده، همه چیز رنگ عشق دارد؛ از نان داغ تنور تا چای شیرین نیمهشب.
و وقتی زائر به ضریح ششگوشه میرسد، صدای خادمان در گوشش میپیچد: «یادت نره ما رو هم دعا کنی…»
این تصویر کوچک، نمایی از هزاران خادم گمنام مساجد ایران است که در مسیر پیادهروی اربعین، جان و دلشان را برای خدمت به زائران سیدالشهدا(ع) وقف کردهاند.
پایان اما نه خداحافظی
حالا که صفر رو به پایان است، بچههای مسجد آرامآرام بساطشان را جمع میکنند. دیگها سرد میشوند، پرچمها پایین میآیند، اما دلها هنوز داغ است.
آنها میدانند که سال بعد، دوباره همینجا خواهند بود؛ شاید با موکبی بزرگتر، اما با همان دلهای کوچک و پاکی که فقط برای یک چیز میتپد و آن چیزی نیست جز خدمت به زائر حسین(ع).
نظر شما