در ستایش نویسنده‌ی سکوتِ زمانه

این یادداشت، یادگاری‌ست از یک کنجکاوی؛ تلاشی برای دیدن انسانی که پشت واژه‌ها ایستاده؛ مورخی که نه ابزار قدرت، بلکه هم‌نفس حقیقت است. بیهقی نه بر صفحه می‌نویسد، که در وجدان زمان حک می‌کند: آرام، ژرف، دقیق و خستگی‌ناپذیر.

به گزارش خبرگزاری شبستان از مشهد، در هیاهوی تاریخ‌نگارانی که یا به مدح قدرت لب می‌گشایند یا به سکوت در برابر آن پناه می‌برند، گاه صدایی شنیده می‌شود که نه به خدمت قدرت درمی‌آید، نه در سایه‌اش می‌زید؛ صدایی که نمی‌خواهد فرمان دهد، بلکه می‌کوشد بفهمد. این صدا، صدای ابوالفضل بیهقی است؛ نه صرفاً یک وقایع‌نگار درباری، که وجدان بیدار یک عصر پریشان.

آنچه بیهقی را از دیگران جدا می‌سازد، تنها دقت بی‌مانند او در روایت رخدادها نیست، بلکه عمق نگاه انسانی‌اش به آن‌هاست. او نه برای تاریخ، بلکه از درون تاریخ می‌نویسد؛ نه گزارشگر حوادث، که جوینده‌ی حقیقتی پنهان در لابه‌لای کلمات و خاموشی‌هاست. در جهانی که حقیقت غالباً در پای مصلحت قربانی می‌شود، بیهقی راهی می‌جوید برای سخن گفتن از تناقض‌ها، بی‌آن‌که آلوده‌ی اغراق یا ابتذال افشاگری شود.

آشنایی من با بیهقی، نه از کلاس‌های درس، که از صدایی آرام و متین در دل یک پادکست آغاز شد؛ آغازی بی‌ادعا، اما سرشار از حیرت. نمی‌دانستم که همین صدا مرا به سفری هشت‌روزه در دل واژه‌های او خواهد کشاند؛ سفری که پایانش، تازه ابتدای پرسش‌هایی تازه بود: تاریخ را چگونه باید فهمید؟ آیا روایت، صرفاً بازتاب رویدادهاست یا نوعی زیستن در جهان؟ آیا ممکن است در دل بارگاه سلطان، هنوز صداقتی زنده باشد؟

این یادداشت، یادگاری‌ست از آن کنجکاوی. تلاشی است برای دیدن انسانی که پشت واژه‌ها ایستاده؛ مورخی که نه ابزار قدرت، بلکه هم‌نفس حقیقت است. بیهقی نه بر صفحه می‌نویسد، که در وجدان زمان حک می‌کند: آرام، ژرف، دقیق و خستگی‌ناپذیر.  بیهقی را نمی‌توان فقط خواند؛ باید با او زندگی کرد.

بیهقی؛ آموزگار وجدان در دل قدرت

در روزگاری که تاریخ‌نویسی، بیش از آن‌که چراغی برای فهم گذشته باشد، آیینه‌ای تملق‌آمیز در برابر قدرت بود؛ در عصری که وقایع‌نگاری نه برای درک، بلکه برای دوام سلطنت به‌کار می‌رفت، ناگهان صدایی برخاست که قواعد این بازی را به‌هم ریخت.

صدایی که نه در ستایش قدرت نوشت، و نه در ترس از آن سکوت کرد؛ صدایی آرام، اما ژرف، که می‌خواست بفهمد، نه تحمیل کند. این صدا، از قلم ابوالفضل بیهقی برخاست؛ مردی از بیهق خراسان، که تاریخ را نه گزارش، بلکه آگاهی دید؛ نه ابزار، بلکه مسئولیت.

بیهقی را نباید در رده‌ی وقایع‌نگاران معمول جای داد. او نه دفتردارِ تخت‌نشینان، بلکه راویِ ضمیرِ جمعی یک عصر بود. آنچه او می‌نگاشت، تنها ثبت رخداد نبود، بلکه بازتاب پرسشی عمیق درباره نسبت انسان با حقیقت، و قدرت با اخلاق بود. در جهان او، واژه‌ها تنها برای روایت نیستند؛ آن‌ها میدان نبردند: میان وجدان و مصلحت، میان بیداری و انکار.

سفر با بیهقی؛ از شنیدن تا زیستن

برای من، آشنایی با بیهقی از دل یک پادکست آغاز شد؛ صدایی متین، اما نافذ. نمی‌دانستم که آن صدای آرام، مرا به سفری هشت‌روزه در دل واژه‌های او خواهد کشاند؛ سفری نه صرفاً تاریخی، بلکه هستی‌شناختی.
بیهقی مرا با سؤالاتی تنها رها نکرد؛ او ذهنم را با تردیدهای بزرگ‌تر مسلح کرد: آیا تاریخ صرفاً بازتاب حوادث است یا تبلور نوعی بودن؟ آیا می‌توان در دل ساختار قدرت، اما بیرون از فساد آن ماند؟ آیا صداقت در پیشگاه سلطان ممکن است یا رؤیایی دست‌نیافتنی است؟

این یادداشت، نه صرفاً گزارشی از یک مطالعه، بلکه تلاشی است برای فهم انسانِ پشت واژه‌ها؛ مردی که در دل قدرت زیست، اما تسلیم آن نشد. کسی که به‌جای آن‌که چونان ابزار در دست نظام سیاسی باشد، وجدان بیدار آن نظام شد.

نه برای مدح، که برای معنا

بیهقی، زاده‌ی حدود سال ۳۸۵ هجری قمری، در سبزوار امروزی، شاگرد نیشابور بود و منشی دربار غزنوی. او به سلطان نزدیک بود، اما از فساد آن فاصله گرفت. وقتی هم‌عصرانش برای بقا می‌نوشتند، او برای بیداری نوشت. "تاریخ بیهقی" تنها تاریخ یک سلسله نیست؛ بازتاب تاریخ یک وجدان است.

در جهانی که حقیقت پشت تریبون‌ها گم می‌شود، بیهقی با جمله‌ای آغاز می‌کند که همچنان صدایش شنیده می‌شود:  «من آنچه نویسم یا از معاینه خود نویسم یا از سماعِ ثقات...»

این جمله، نه فقط یک اصل سندنویسی، بلکه مانیفست تاریخ‌نگاری شریف است؛ آن‌گونه که باید باشد.

زوال، سقوط، و تواریخ گمشده

بیهقی با تیزبینی و دقت مثال‌زدنی، نه‌تنها رویدادها را ثبت می‌کند، بلکه مکانیسم قدرت را کالبدشکافی می‌کند. در ماجرای مرگ حسنک وزیر، آن‌جا که می‌نویسد:
«و اندوهی عظیم در دل من آمد، چندان‌که توان نوشتن نماند...»

بیهقی از نقش گزارشگر فراتر می‌رود و به آینه‌ی جان زمانه‌اش بدل می‌شود. در سکوتی که پس از دار حسنک پدید می‌آید، صدای اوست که باقی می‌ماند؛ انسانی، لرزان، اما راست‌قامت.

زنانی که دیده نمی‌شوند اما حذف نشده‌اند

در تاریخ بیهقی، زنان در مرکز صحنه نیستند، اما در حاشیه‌ی آن، حضوری مؤثر دارند. از مادر سلطان گرفته تا کنیزک هندی، ردپای زنان را در پیوندهای قدرت، در وفاداری‌ها و بیم‌ها می‌توان یافت. او با دقتی اخلاقی، نقش آنان را ثبت می‌کند؛ بی‌آن‌که اغراق کند یا حذف‌شان کند. حضور خاموش آنان، گواه ظرافت نگاه بیهقی است.

نه قضاوت، نه خطابه؛ بلکه تصویر

بیهقی نه قاضی است، نه خطیب. او واژه‌ها را در خدمت داوری نمی‌گیرد، بلکه تصویر می‌سازد. در توصیف بوسهل زوزنی، تنها نمی‌گوید که او خبیث بود، بلکه تصویری از نیرنگ، تردید و بی‌ثباتی می‌سازد. او به‌جای آن‌که حکم دهد، فرصت می‌دهد مخاطب، با شواهد، خود قضاوت کند.

شرق و غرب؛ ادراکی متفاوت از راوی خراسانی

ملک‌الشعرا بهار بیهقی را بزرگ‌ترین استاد نثر فارسی می‌خواند. زرین‌کوب از او به‌عنوان «مورخی که نوشت، نه برای سلطه، که برای بصیرت» یاد می‌کند. در غرب، تاریخ‌نگاری بیهقی هنوز کمتر خوانده شده، اما همان‌اندک ارجاع‌ها – نظیر آن‌چه در تذکرة الحفاظ ذهبی آمده – تأکیدی است بر دقت و عقلانیت شرقی در کار او.

غروب مردی که طلوع کرد

بیهقی در سکوت درگذشت؛ نه بارگاهی یافت، نه در زر و زور غلتید. اما نوشت تا صدا بماند. تاریخ را از بند دربار بیرون آورد و بر شانه‌ی حقیقت نشاند. اگر امروز از او یاد می‌کنیم، نه به‌خاطر سلسله‌ای که در آن نوشت، بلکه به‌خاطر درسی است که داد.

او آموخت که:

تاریخ، تا زمانی که نخوانده شود، تکرار می‌شود. و تا زمانی که تحریف شود، آینده را کور می‌کند.

بیهقی را نمی‌توان فقط خواند؛ باید با او زیست. باید از او آموخت چگونه در دل قدرت ماند، اما به قدرت نباخت.

کد خبر 1828047

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha