
به گزارش گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان: عید قربان برای مسلمانان یک نماد از قربانی کردن منویات و خواسته های دنیایی است. نمادی که حجاج بیت الله الحرام با قربانی کردن یکی از حیواناتی که در احکام حج به آن اشاره شده است، حج خود را به اکمال و اتمام نزدیک می کنند. اما این همخ ماجرا نیست. یکی از سنتهای دل نشین ما مسلمانان قربانی دادن در روز عید قربان و احیای سنت چند هزار ساله الهی است تا بگوییم ما نیز چون ابراهیم خلیل الله به وحدانیت پرورگار ایمان داریم. من این باور را از دوران کودکی در عیدقربان شاهد بودم. چه آن زمان که پدربزرگ به سفرحج مشرف شد و سالهای بعد روز عید قربان به شکرانه حج بیت الله الحرام قربانی را به درگاه خدا هدیه می کرد و چه زمانی که بعد از سفر حج مادر این سنت در خانه ما حفظ شد. حتی آن سالی که حج روزی من شد و سنت قربانی دادن در عید اضحی را چون پدربزرگ و مادرم حفظ کردم.
*زیر سایه سقف سبز حیاط
عید قربان که میرسید، خانه قدیمی ما مثل بهشت کوچکی میشد. هنوز آفتاب کامل بالا نیامده بود که بوی اسپند و صدای قُلقُل سماور در هوای خنک سحرگاهی مینشست. برگهای درخت انجیر و تاک انگور مثل چتر بزرگی روی سراسر حیاط سایه انداخته بودند. وقتی باد آرامی میوزید، خوشههای انگور آرام تکان میخوردند، انگار دارند روز نو را خوشآمد میگویند.
لب حوض آبی، خط باریکی از آفتاب افتاده بود. گلدانهای شمعدانی قرمز و حسنیوسف سبز و بنفش، مثل لشکری از رنگ و زندگی، لب به لب لبۀ حوض چیده شده بودند. هنوز کفهای آب شب قبل کنار حوض بود و مامان داشت دستی به گلدانهایش میکشید و زیر لب دعا میخواند.
از نماز عید برگشته بودیم و بساط صبحانه عید زیرسایه درخت انگور خودنمایی می کرد از حیاط همسایه ها نیز صدای خنده بچه ها و گپ و گفت بزرگترها شنیده می شد. آقاسید که مرد بی ریایی بود با همان صدای بلند پدرم را صدا زد و به کله پاچه خوری دعوت کرد. از این طرف دیوار تشکر پدر تقدیم آقا شد و باز صدای همهمه و شادی کودکانه بر فضا غلبه پیدا می کرد.
آنطرفتر، بابا گوسفند سفید تازهخریدۀ عید را آورده بود کنار باغچه. خواهر کوچکترم، با ذوق گوسفند را نوازش میکرد و بابا آرام میگفت: «الهی که قبول بشه ... خود قربونی که مهم نیست، نیت پشتشه…»
آقا فرهاد؛ قصاب بامرامی بود که می دانستیم همه احکام ذبح اسلامی را رعایت می کند و به همین دلیل پای ثابت عیدقربان در خانواده ما بود. بعد از نوش جان کردن صبحانه و چای تازه دم. استکان خالی شده را دست پدر داد و گفت بچه ها را بفرستید بروند داخل. کراهت دارد شاهد ذبح حیوان باشند. چاقوی بزرگ را با سوهان تیز می کرد و زیر لب ذکر میگفت.
بابا از ما خواست که برای بازی به زیر زمین برویم و وقتی کار تمام شد برای خوردن شیرینی صدای مان می کند. صدای «اللهم تقبل منا» از حیاط به گوش می رسید.
لحظه قربانی کردن، مامان یک مشت اسپند روی آتش ریخت. عطر اسپند قاطی بوی خاک نمخورده و شیرینی توی حیاط پیچیده بود. و ما منتظر بودیم تا صدای بابا را بشنویم و برای خوردن شیرینی و نقل دعوت بشویم. صدای صلوات که بلند شد من متوجه شدم گوسفند سفید عید که مادر با وسواس انتخاب کرده بود تا بهترین را به درگاه خداوند هدیه کند، به پیشگاه خدا هدیه شده است. وقتی خون کف حیاط شسته شده بود. صدای بابا به گوش رسید که بچه ها بیایید...
گوشت قربانی را با دقت و وسواس مامان و خاله بستهبندی میکردند. اسم هر همسایه و نیازمند را آرام میگفتند و کیسهها را آماده میکردند.
بعد از ظهر، خانه پر از رفتوآمد شد. صدای زنگ در مدام بلند بود. بچهها میدویدند و میان درختها و گلدانها بازی میکردند. بزرگترها بر لبۀ ایوان نشسته بودند، چای مینوشیدند و از عیدهای گذشته خاطره میگفتند. سفره ناهار که پهن شد، سبزی تازه، لیوانهای دوغ و کاسه های آبگوشت از قربانی آن روز دست به دست می شد و سفره عید را رنگی می کرد.
پایان روز، وقتی سایه انجیر کشدار میشد و نسیم عصر بوی قربانی و ریحان را قاطی میکرد، دلم گرم و آرام بود. عید قربان همان روزی بود که میشد عشق و پیوند و مهر را زیر آسمان باز حیاط، با تمام وجود حس کرد؛ روزی که آدم دلش میخواست برای همه خوبی، دعا و سهمی از مهربانی کنار بگذارد. این همان روزی است که می توان مدعی شد در دل مسلمانان مثل ریشه همان درخت تاک و انجیر حیاط ریشه دوانده است. عمیق، باور پذیر و جاودانه...
نظر شما