خبرگزاری شبستان-کرمان؛ طاهره بادامچی: متولد ماهِ دوستداشتنی مرداد بود؛ دومین روز ماهِ گرم سال؛ به گرمای خونی که ۳۸ سال بعد کفِ یک خیابان ریخت... از اهالی شمسآباد نوق رفسنجان؛ همان منطقهای که بقعه نورانی امامزاده سیدجلالالدین اشرف از نوادگان کریم اهل بیت امام حسنی مجتبی علیه السلام آن را زینت داده است.
در آغوش صحن امامزاده
نه گردش روزگار و نه فراز و نشیبهای زندگی لیلا؛ هیچکدام او را از سایه پر مهر و دامان با کرامت اهل بیت جدا نکرد؛ شاهد این مدعا، سنگ قبری است که در آغوش صحن امامزاده سیدجلالالدین جا گرفته است.
لیلا غلامعلیزاده، در دوم مرداد ماه سال ۱۳۶۴ در شمسآباد نوق به دنیا آمد؛ یک خواهر و سه برادر هم دارد؛ پدرش کشاورز بود و با عرق جبین نان حلال برای اهل و عیال فراهم میکرد؛ لیلا دیپلم رشته علوم انسانی بود؛ ازدواج که کرد ماحصل آن دو فرزند دهه هشتادی شد؛ دخترش مبینا که ازدواج کرده و پسرش مهدیار که دانشآموز است؛ مبینا جانباز است؛ جانبازِ روز حادثه...
اینجا شهیدی حاجت شهید دیگری را میدهد!
آنطور که از روایت محمد عسکرینژاد، همسر لیلا از روز حادثه بر میآید ساعت ۸ صبح روز ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲ از شمسآباد به سمت کرمان حرکت کردند؛ آخه لیلا دوست داشت این روز را کرمان باشد، از بس حاجی را دوست داشت؛ مثل من، مثل تو و مثل میلیونها نفر در ایران و خارج از کشور که او را سردار دلها میدانند... ۲۰ روز قبلتر هم آمده بود اینجا؛ هر ماه میآمد! آن روز اما دیگر آخرین دیدار بود...
ساعاتی قبل از حادثه، برای پیرزنی که آمده بود تا نام او هم در فهرست زوار روز ۱۳ دی کرمان باشد؛ لیلا گفته بود: شهید حاج علی محمدیپور حاجت میدهد؛ حاج احمد امینی هم! و کسی چه میدانست اینجا شهیدی حاجت شهید دیگری را میدهد!
نمیدانم آن روز آیا دل لیلا از زیارت سیر شده بود یا نه؟ بیشتر میخواست؟ چقدر؟ آنقدر که زیارت تبدیل به میهمانی شود؟ شاید! هر چه بود در بازگشت از زیارت وقتی درست مقابل مسجد فروزی طریقالشهداء نشسته بودند، یکباره ورق برگشت و همه چیز عوض شد، حتی رنگها؛ آبیِ آرامش، خونی شد... محمد که چهار، پنج متری جلوتر رفته بود، سر که چرخاند، سری آغشته به خون دید و مبینا را که از شدت درد مینالید...
روایت مُبینا
یه مدت بود فکرهایی مثل خوره جانم راعذاب میداد، نه فقط فکر باشد، حتی گوشهای مینشستم و دور از چشم بقیه زار زار گریه میکردم؛ مامان رو که میدیدم اشک توی چشام جمع میشد؛ نکنه مامانم ...؛ استغفرالله، این چه فکری است دختر!؟ باید بیشتر از اونی که فکرشُ میکنم قدرشُ بدونم...
کاش زمان همان جا متوقف شده بود
گذشت تا برگ ۱۳ دی تقویم سال ۱۴۰۲ باز شد و ما راهی کرمان شدیم، توراه کرمان تسبیح در دست داشتم، با خودم فکر میکردم امروز قراره چی بشه و … مامانم سیبی را که پوست گرفته بود بهم داد و من با عشق سیب میخوردم و آرام آرام خودم را در آغوش او جا میدادم؛ کاش زمان همان جا متوقف شده بود و اون تیکه از اون روز تموم نمیشد...
دوباره همون فکرا... وای از دست خودم، چرا من اینطوری شدم؟ دارم خفه میشم... بزار یه جور دیگه به زبون بیارم؛ مامان؟ اگه امروز گلزار شهدا بمب بزنن چی میشه؟ پاسخ مامانم خیلی کوتاه بود: اگه لیاقت داشته باشیم شهید میشیم!
در مسیر طریقالشهداء کرمان
مامانم اون روز خیلی خوشحال بود، چهرهش خیلی باز شده بود همیشه لبخند میزد، اما وای از اون روز...گلزار شهدا که رسیدیم، نیم ساعتی مزار حاج قاسم نشستیم بعد برگشتیم در مسیر طریقالشهداء که حدود ۴؛ ۵ ساعتی اونجا بودیم.
به مامانم گفتم مامان برگردیم رفسنجان؟ گرسنه بودم، رفتیم سراغ یک موکب که غذا بگیریم، روی جدول کنار خیابان نشسته بودیم و صحبت میکردیم، یهو انگشترش رو از دستش جدا کردم و گفتم: وایی، مامان! چقدر به دستام میاد، باشه برای من؟ یهو پرت زمین شدم، نفسم بالا نمیومد، نمیتونستم تکون بخورم، هر چه مامان رو صدا کردم، جوابی نیامد، صدای آژیر آمبولانس توی سرم پیچید، شورشی در مغزم به پا شد...
قوت قلبم بود؛ خیلی بهم انرژی میداد، به خودم افتخار میکردم که همه جا باهام بود، پشتکار عجیبی برای رسیدن ما به هدفمون داشت همیشه دوست داشت من و داداشم برای خودمون آدم های بزرگی بشیم، الان باورم نمیشه که نیست؛ اما میدونم از دور هوامون رو داره، مادری که از خودش گذشت و برای ما گذاشت.
مراوده با مسجد؛ از شمسآباد تا رفسنجان
شهیده لیلا غلامعلیزاده، عضو کانون فرهنگی هنری الزهراء رفسنجان که پیش از سکونت یکسال آخر زندگی، به مساجد قمر بنیهاشم، محمد رسولالله و مشکوة الرسول شمسآباد هم رفت و آمد داشت و به جهت همین مراوده مسجدی امروز نام او جزو عهدواره ستارگان مسجد است؛ آنقدر مردمدار بود که به اذعان همسرش نیمی از مردم شهرستان برای مراسم تشییع او به شمسآباد آمدند تا دختر مرداد را تا ضیافت شهدا بدرقه کنند.
شهیده غلامعلی زاده بنا بر آنچه دوستان و اطرافیان او میگویند: برخوردار از فضیلتهایی بود که پرهیز از غیبت، خوشخلقی، سخاوت، جدیت در تربیت فرزند، کمسخن، دلسوز نسبت به والدین و... در صدر آن قرار دارد.
فاطمه ملایی، از نزدیکان شهیده واز فعالان کتابخانه الزهراء رفسنجان گفتند هر وقت به مسجد الزهرا(س) می روم، انگار وارد حرم مطهر امام رضا(علیه السلام) شده ام. خیلی به فضای مسجد، کتابخانه و کانون علاقه داشتند.
هم با اشاره به علایق هنری شهیده غلامعلیزاده میگوید و میافزاید: در دورههای خیاطی و هنرهای تجسمی، پته دوزی، نمد دوزی و... کانون فرهنگی هنری مسجد الزهرا(سلام الله علیها) شرکت کرده بود.
وی با اشاره به علاقهمندی شهیده به کتابهای روانشناسی، داستانی، شهدا و خیاطی افزود: ایشان در فعالیت های مسجد(انواع جشن ها، مراسم عزاداری و کلاس های قرآنی) شرکت می کرد و به عنوان رابط کانون انتخاب شده بود.
کتابهایی که اعتقادات را ریشهدار میکند
کتابدار مسجد هم میگوید: آخرین کتابهایی که به امانت برده بود «شهید نوید» و «یادت باشد» «نه تر و نه خشک» و «کتاب زندگی نامه امام حسین عیه السلام» بود.
وی ادامه میدهد: آخرین باری که ایشان را دیدم، گفتم احساس میکنم میزان علاقهات به کتابهای شهدا بیشتر شده؛ لبخند زد و گفت: توی برههای از زمان هستیم که نه جنگی{نظامی} هست و نه اعتقادات قدیم؛ این کتابها را می خوانم که اعتقاداتم قوی تر شود.
نظر شما