نهضت امام حسین (ع) از دیدگاه شهید مطهری

ترکهاى عثمانى کینه‏اى نسبت به عرب پیدا کردند ....نه تنها از عرب روبرگردانند، از اسلام روبرگرداندند، گفتند اساسا ما اسلام نمى‏خواهیم، کشور لائیک و بى‏دین است، اصلا کشورى است که دین را به رسمیت نمى‏شناسد !!

خبرگزاری شبستان : در ادامه بخشی از سخنان شهید مطهری پیرامون نقش حادثه کربلا در تحول تاریخ اسلامى را مرور میکنیم .‏
شهید مطهری : از نظر علماى تاریخ‏شناسِ‏ جامعه‏شناس هر نهضتى و هر انقلابى پس از آنکه موفق و پیروز شد، خطر خاصى آن را تهدید مى‏کند: افرادى که در گذشته و قبل از موفقیت این نهضت، با آن مبارزه مى‏کردند همین که از مبارزه رو در رو با آن مأیوس مى‏شوند خود را به آن مى‏چسبانند، مارک همان نهضت را به خود مى‏زنند و چهره خود را در ماسک همان نهضت مخفى مى‏کنند، شکل و ظاهر و پوسته آن نهضت را حفظ مى‏کنند در حدى که اکثریت مردم که عمق و روح و معنا را نمى‏شناسند هیچ تشخیص نمى‏دهند که کوچکترین تغییرى در این نهضت پیدا شده، در حالى که روح و معنا و محتوا و هسته آن نهضت و آن انقلاب را از بین مى‏برند و فاسد مى‏کنند.
اینجاست که چشم بسیار بینا و اراده‏اى بسیار توانا لازم است، چشمى درون‏بین و محتوابین و از پوسته و ظاهر و شکل عبور کرده و به هسته و معنا و محتوا و باطن رسیده که تشخیص بدهد آنچه که هست غیر از آن حقیقت است با اینکه آرایش ظاهرى کاملًا به جاست. تأثیر امام حسین و نهضت حسینى در تحولات تاریخى اسلام چنین تأثیرى بود یعنى ادامه کار على علیه السلام بود. على در میان خلفا اولین کسى است که وقتى که خلیفه مى‏شود به آنچه خلفاى دیگر توجه کرده‏اند (یعنى فتوحات، کشورگشایى، با مشرکها و کافرها در خارج مرز اسلام مبارزه کردن) کوچکترین التفاتى نمى‏کند، تمام همّ خودش را متوجه اصلاحات داخلى مى‏کند. احساس مى‏کند این اسلام اگرچه از نظر ظاهر خیلى توسعه پیدا کرده ولى مانند جسم متورّم است، از درونش دارد فاسد مى‏شود، این را از درون باید اصلاح کرد، و نهضت حسین بن على علیه السلام نهضتى است براى اصلاحى در درون جامعه اسلامى.این مطلب جزء درسهاى مهم تاریخ است......
آیه الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ
امروز، کافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند؛ بنابر این، از آنها نترسید! و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم- امّا آنها که در حال گرسنگی، دستشان به غذای دیگری نرسد، و متمایل به گناه نباشند، (مانعی ندارد که از گوشتهای ممنوع بخورند؛) خداوند، آمرزنده و مهربان است. خدا مى‏گوید الآن (در آخر عمر پیغمبر) کار مسلمین به جایى رسیده است که خطرى از خارج، دیگر اسلام را تهدید نمى‏کند، کفارْ دیگر مأیوس شده‏اند که بتوانند با مواجهه رو در رو اسلام را از میان ببرند، خطر از ناحیه دیگر است، بعد از این از آنها دیگر نترسید از من بترسید. «از من بترسید» یعنى چه؟ گفتیم یعنى از این بترسید که خود امت در درون خودش به نحوى فاسد بشود که من روى سنت قاطع خودم (انَّ اللَّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى‏ یُغَیِّروا ما بِانْفُسِهِمْ) آنچه که به شما انعام کرده‏ام از شما پس بگیرم، پس مراقب خودتان باشید. آنچنان که از قرآن مجید استنباط مى‏شود و استنباط کرده‏ایم چهار عامل است که عامل فناى اقوام است و نقطه مقابل آنها عامل بقا. حال ممکن است عامل دیگرى هم باشد و من از قرآن درک نکرده باشم.
1. ظلم‏: یکى از آن عاملها عامل عدل و ظلم است یعنى یک امت آنگاه قابل بقاست که روابط افراد و گروهها با یکدیگر رابطه‏اى بر اساس عدالت و رعایت حقوق واقعى انسانها و گروهها باشد؛ قانونْ قانون عادلانه باشد و قانون عادلانه، عادلانه در میان مردم اجرا بشود. نقطه مقابل عدالت ظلم است. ظلم در منطق قرآن به باد دهنده امتهاست. در این زمینه آیات زیادى در قرآن مجید داریم. وَکَذَٰلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَىٰ وَهِیَ ظَالِمَةٌ ۚ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ [١١:١٠٢] و اینچنین است مجازات پروردگار تو، هنگامی که شهرها و آبادیهای ظالم را مجازات می‌کند! (آری،) مجازات او، دردناک و شدید است!
…خداى متعال هرگز مردم را به موجب ظلم خاص به نفسشان که شرک به خداست (یعنى در آن جهت که رابطه آنها را با خدا مشخص مى‏کند) هلاک نمى‏کند، خدا مردمى را به موجب شرک هلاک نمى‏کند، اگر آن مردم خودشان در میان خودشان از نظر عدل و ظلم صالح و مصلح باشند. اگر معنى آیه این باشد مضمون حدیثى منسوب به رسول اکرم همین معنا را بیان مى‏کند. الْمُلْکُ یَبْقى‏ مَعَ الْکُفْرِ وَ لا یَبْقى‏ مَعَ الظُّلْمِ یک مُلک، یک جامعه با کفر قابل بقاست یعنى اگر فرض کنید جامعه‏اى کافر باشد و عادل باشد، عدالت ضامن بقایش است ولو کافر باشد، یعنى کفر در نظام اجتماع به طور مستقیم اثر ندارد، اثرش به طور غیر مستقیم است؛ یعنى اگر کفر بود عدالت هم قهراً نیست ولى اگر فرض کنیم جامعه‏اى کافر باشد ولى عادل، آن جامعه قابل بقاست و اگر فرض کنیم جامعه‏اى مؤمن باشد ولى ظالم، قابل بقا نیست.على علیه السلام در عهدنامه‏اى که به مالک اشتر نوشته است …به مالک، فرماندار خودش، چنین خطاب مى‏کند: وَ لَیْسَ شَىْ‏ءٌ أدْعى‏ الى‏ تَغْییرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ اقامَةٍ عَلى‏ ظُلْمٍ «2»مالک! هیچ چیزى براى این که نعمتى را که در قومى هست از آنها سلب کند و نقمت الهى را به قومى جلب کند مانند ظلم نیست.
2. فساد اخلاق‏ : اصل دومى که از قرآن مجید در این زمینه مى‏توان استنباط کرد صلاح و فساد اخلاق فردى است. جامعه از افراد تشکیل مى‏شود. شخصیت افراد به اخلاق و خُلقیات و ملَکات و فضائلشان است. جامعه‏اى قابل بقاست که افرادش دچار فساد اخلاق نباشند. افرادى که به «راحتى» خو گرفته‏اند، به عیاشى و هرزگى خو گرفته‏اند، به قمار و شراب خو گرفته‏اند، به رشوه خو گرفته‏اند، به ربودن حقوق یکدیگر خو گرفته‏اند، به قساوت نسبت به یکدیگر خو گرفته‏اند افراد فاسدى هستند.
وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا [١٧:١٦] و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای «مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان می‌داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را به شدّت درهم می‌کوبیم.
چون هرچه انسان از این فسادها بیشتر مرتکب بشود آن احساس شرافت و عزت و انسانیت در او مى‏میرد.
وقتى که این امور در میان آنها بود، انسانهایى پوک و پوچ مى‏شوند، انسانهایى که جز براى شکم و دامنشان و جز براى زندگى روزمره فکر نمى‏کنند؛ حتى فکرشان فاسد مى‏شود، نه فقط اخلاقشان فاسد مى‏شود. و تاریخ چقدر از این [نمونه‏ها] نشان داده!
3. تفرق و تشتت‏ : عامل سوم تفرق و تشتت است؛ دسته دسته شدن، فرقه فرقه شدن، دو قبیله شدن، هر دسته‏اى یک فکرى، عقیده‏اى، مسلکى داشتن؛ هر دسته‏اى در گوشه‏اى یک کشور تشکیل دادن. تفرق و تشتت و نقطه مقابلش اتحاد و وحدت از مسائلى است که قرآن روى آن خیلى تکیه مى‏کند. اسلام دین وحدت و اتفاق است. الآن شما ببینید کار تبلیغات استعمارى به کجا رسیده که اگر کسى سخن از وحدت اسلامى بگوید عده‏اى از نظر مذهبى او را تکفیر مى‏کنند که تو مى‏گویى وحدت اسلامى؟! وحدت اسلامى بر خلاف مذهب تشیع است!على فداى وحدت اسلامى شد. چه کسى به اندازه على براى وحدت اسلامى احترام قائل بود؟ این دیگران بودند که مى‏بریدند و این على بود که وصل مى‏کرد.
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ [٣:١٠٣] و همگی به ریسمان خدا [= قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت‌]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفره‌ای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می‌سازد؛ شاید پذیرای هدایت شوید. آیه دیگر: وَ لا تَنازَعوا فَتَفْشَلوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ «4». مسلمین! با یکدیگر تنازع و اختلاف نداشته‏ باشید که فَشَل و سست مى‏شوید، نیروى شما گرفته مى‏شود، بعد بو و خاصیت از شما گرفته مى‏شود. یک جمعیتى که وحدت نداشته باشد و اختلاف داشته باشد سست است، دیگر آن بو و رایحه خوشى که از یک جامعه واقعى اسلامى بلند مى‏شود از آن جامعه بلند نمى‏شود. على علیه السلام در آن لحظات آخر عمرشان وصیتى کرده‏اند که مجموعا بیست ماده است، یکى از آنها درباره وحدت و اتفاق است.
در جنگهاى صلیبى دویست سال مسلمین با مسیحى‏ها جنگیدند و آخرش مسیحى‏ها شکست خوردند و بعد شروع کردند به نیرنگ زدن، از داخل تفرقه ایجاد کردن که محققین امروز به این مطلب پى برده‏اند که بسیارى از حوادثى که در دنیاى اسلامْ بعد از جنگهاى صلیبى رخ داده به تحریک همان صلیبى‏ها بوده که وقتى از مواجهه رو در رو مأیوس شدند، با اختلاف ایجاد کردن‏ها و با شعارهاى [محرک نژادى در پى اهداف خود بودند.]قصه دولت عثمانى و جنگى که عثمانى‏ها با اروپایى‏ها داشتند. دولت عثمانى خودش یک نیرویى بود. درست است که این دولت از درون خودش فاسد بود ولى بالاخره یک مرکزى بود. دشمن چه کرد؟ بر اساس فَرِّقْ تَسُدْ (تفرقه بینداز و حکومت کن) بعضى از عربها را تحریک کردند که شما ملت عرب هستید، سیادت مال شماست، چرا باید ترکها بر شما سیادت کنند، چرا باید منطقه‏هاى عربى زیر حکم و نفوذ ترکها باشد، بیایید امپراطورى عربى بسازید. به طمع امپراطورى عربى، اینها را تحریک کردند.
در حالى که عثمانى‏ها به هر حال داشتند با دشمن اسلام و مسلمین مى‏جنگیدند و احتیاج به تقویت داشتند، در چنین شرایطى از پشت خنجر زدند یعنى دنیاى اسلام را دچار یک فاجعه کردند. همین که عثمانى‏ها از بین رفتند و شکست خوردند و دنیاى اروپا موفق و پیروز شد، در جواب درخواست امپراطورى عربى، گفتند امپراطورى عربى یعنى چه؟! آمدند [سرزمینهاى عربى را] قسمت قسمت و تکه تکه کردند، هر قسمتش را به یک نفر دادند، همه را هم به جنگ همدیگر وادار کردند. بعد همین قضیه سبب شد که ترکهاى عثمانى کینه‏اى نسبت به عرب پیدا کردند و از عرب تجاوز کرد و به اسلام رسید. این موضوع سبب شد که نه تنها از عرب روبرگردانند، از اسلام روبرگرداندند، گفتند اساسا ما اسلام نمى‏خواهیم، کشور ما یک کشور لائیک و بى‏دین است، اصلا کشورى است که دین را به رسمیت نمى‏شناسد. حتى خطشان را هم تغییر دادند. آنها هم با این اشتباهشان دیگر قد راست نکردند.
4. ترک امر به معروف و نهى از منکر : عامل چهارم مسئله امر به معروف و نهى از منکر است؛ یعنى امر به معروف و نهى از منکر عامل اصلاح است. متروک شدن امر به معروف و نهى از منکر در جامعه‏اى عامل فنا و اضمحلال و تباهى آن جامعه است. در همان آیات سوره مبارکه هود مى‏خوانیم: فَلَوْلَا کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُولُو بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِّمَّنْ أَنجَیْنَا مِنْهُمْ ۗ وَاتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِیهِ وَکَانُوا مُجْرِمِینَ [١١:١١٦] چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما، دانشمندان صاحب قدرتی نبودند که از فساد در زمین جلوگیری کنند؟! مگر اندکی از آنها، که نجاتشان دادیم! و آنان که ستم می‌کردند، از تنعّم و کامجوئی پیروی کردند؛ و گناهکار بودند (و نابود شدند)!
چرا در میان این امتهاى هلاک شده یک عده آمر به معروف و ناهى از منکر نبودند که با فسادها مبارزه کنند و کار به اینجا نکشد؟
سیاست بنى‏امیه: حفظ ظاهر و از بین بردن محتواى اسلام‏
آنچه که بنى امیه در صدر اسلام به وجود آوردند [این بود که‏] در عین حفظ شعائر اسلامى و ظواهر اسلامى [محتواى اسلام را از بین برده بودند.] در زمان آنها بانگ اذان از زمان پیغمبر بلندتر بود یعنى بالاى مأذنه‏ها بیشتر اذان مى‏گفتند، مسجد و مناره و مأذنه از زمان پیغمبر بیشتر بود. جمعیتى که در حج شرکت مى‏کردند، انبوه جمعیت در زمان بنى‏امیه از زمان پیغمبر بیشتر بود. صفهاى نماز جماعت در زمان آنها از صفوف جماعت در زمان پیغمبر درازتر و طولانى‏تر بود. ظاهر ماه رمضان در زمان آنها از زمان پیغمبر محفوظتر بود. ظواهر کاملًا محفوظ بود، اما آن روحها، آن معناها، آن حقیقتها، آن خلوصها، آن توحیدها، آن عدالتها، آن امر به معروف و نهى از منکرها، آن صفاى اخلاق‏ها، از آنها دیگر خبرى نبود. على فرمود: لُبِسَ الْاسْلامُ‏ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلوباً « نهج‏البلاغه، خطبه 106.»
جامه اسلام را مى‏پوشند (و از تن بیرون نمى‏کنند) ولى مانند پوستینى که آن را وارونه پوشیده باشند. پوستین خصلتش گرمى و زیبایى آن است ولى این در صورتى است که آن را درست بپوشند، اگر وارونه بپوشند و پشمها بیرون باشد اولا سرد است و ثانیا یک شى‏ء موحش است که هر کس مى‏بیند خیال مى‏کند یک خرس راه مى‏رود.
در تعبیر دیگرى که راجع به بنى‏امیه دارد، مى‏فرماید: یُکْفَأُ فیهِ الْاسْلامُ کَما یُکْفَأُ الْاناءُ بِما فیهِ « نهج‏البلاغه، خطبه 101.»
تعبیرْ خیلى عالى است. این ظرف پر از آب را کج مى‏کنند، آبهایش که محتواى ظرف است مى‏ریزد، ظرف خالى باقى مى‏ماند. هر کس که ظرف را نگاه مى‏کند مى‏بیند خیلى خوب است ولى نمى‏داند ظرف که ارزشى ندارد، ظرف براى محتواست. محتوا را از ظرف مى‏گیرند و ظرفِ تنها را براى مردم باقى مى‏گذارند.
آنها چه کردند؟ امام حسین وقتى که مظالم و مفاسد بنى‏امیه را شرح مى‏دهد همه این نکات در کلام او منعکس است: ایهاالناس ظلم اینها را ببینید، تبعیضهاى اینها را ببینید، استیثارهاى اینها را ببینید. ایهاالناس اینها مردم را به دو دسته قسمت کردند: مردمى برخوردار و خورنده، و مردمى مظلوم و مستضعف. ایهاالناس ببینید فساد اخلاق را به کجا رسانده‏اند! کار فساد اخلاق به جایى رسیده که قهرمان فساد اخلاق، آن که از او فاسدالاخلاق‏تر نیست در رأس جامعه اسلامى قرار گرفته است.
علناً شراب مى‏خورد، علناً سگ‏بازى مى‏کند، علناً قمار مى‏کند، علناً زنا مى‏کند، با محارم خودش زنا مى‏کند.
قیام مردم مدینه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام‏
ولى در آن زمان هنوز مردم درک نمى‏کردند، روابط و ارتباطات این قدر زیاد نبود، [مى‏گفتند] یزید هم یک آدمى است که آمده خلیفه شده است. و لهذا بعد از شهادت امام حسین، همین امام حسینى که از مدینه بیرون آمد و از اهل مدینه کسى او را یارى نکرد «3» مدینه تکان مى‏خورد: چرا حسین، فرزند پیغمبر، شهید شد؟ آن وقت به‏
یاد حسین و فضیلتهاى حسین مى‏افتند، غصه‏ها پدید مى‏آید و مردم فوق‏العاده ناراحت مى‏شوند. یک هیئت هفت هشت نفرى را از مدینه به شام مى‏فرستند براى این که تحقیق کنند و ببینند علت قضیه چه بوده. آنها وقتى که به آنجا مى‏روند تازه مى‏فهمند که چرا امام حسین این جور قیام کرد و به هیچ وجه حاضر نبود صرف نظر کند. بعد از آنکه مدتى ماندند و اوضاع را از نزدیک دیدند برگشتند. مردم از اینها پرسیدند آنجا چه دیدید؟ گفتند ما فقط یک جمله مى‏گوییم، از همین یک جمله حرفمان را بفهمید. ما در مدتى که در شام بودیم همیشه انتظار این را داشتیم که از آسمان سنگ به سر ما ببارد. جناب عبداللَّه بن حنظله غسیل الملائکه گفت ایهاالناس من از نزد کسى مى‏آیم که شراب را فراوان مى‏آشامد، سرو کارش جز با موسیقى و هرزگى با چیز دیگرى نیست، از زناى با مادر هم احتراز ندارد. سگ‏بازى، یوزبازى، هر فسقى که بگویید، علناً انجام مى‏دهد. گفت من هستم و هفت پسرم، من که قیام مى‏کنم، شما خودتان مى‏دانید، مى‏خواهید قیام بکنید یا نکنید، که اهل مدینه بعد قیام کردند و قیام آنها به آن قتل عام مردم مدینه منجر شد. مردم مدینه که قتل عام شدند، به خاطر قیام براى حسین بن على بود. این مردم زمانى که هنوز قضایا را درک نکرده بودند با خود امام حسین حرکت نکردند ولى بعد فهمیدند قضیه از چه قرار است یعنى آنوقت فهمیدند که امام حسین عمق قضایا را مى‏دید و اینها خبردار نبودند.
روز حرّه که مدینه در محاصره قرار گرفت و بیرون مدینه خیمه زدند همین عبداللَّه بن حنظله غسیل الملائکه پیشقدم شد. به پسرانش گفت: فرزندانم، عزیزانم، امروز روز شهادت است، امروز روز فداکارى در راه اسلام است. من مى‏دانم که من شهید مى‏شوم شما هم شهید مى‏شوید. من از شما فقط یک تقاضا دارم، دلم مى‏خواهد من زنده باشم یک یکِ شما بروید شهید بشوید و من مرگ جوانان خودم را به چشم خودم ببینم و بعد خودم شهید بشوم. پسرانش گفتند: سمعاً و طاعةً ما اطاعت مى‏کنیم، و همین کار را کردند.
علاوه بر ظلم و فساد اخلاق و تفرق و تشتت، امر به معروف و نهى از منکر بکلى متروک شده بود که امام حسین در کلمات خودش مکرر اشاره مى‏کند: الا تَرَوْنَ انَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَ الْباطِلَ لایُتَناهى‏ عَنْهُ نمى‏بینید چگونه به حق عمل نمى‏شود و مردم از باطل بازداشته نمى‏شوند (یا چگونه هیچ کسى نهى از منکر نمى‏کند، نهى از منکر از میان مردم رفته است؟!) مردم دنیا بدانند که ما خَرَجْتُ اشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، انَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فى امَّةِ جَدّى، اریدُ انْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ انْهى‏ عَنِ الْمُنْکَرِ مردم دنیا بدانند که حسین، حرصْ او را وادار به قیام نکرده است، دنبال دنیا و مقام نیست، حسین یک مفسد و اخلالگر نیست، حسین یک ستمگر نیست، حسین یک مصلح است، مى‏خواهد در امت جدش اصلاح به عمل بیاورد.
حسین احساس مى‏کند که چه شکافها و چه مفاسدى در امت اسلام واقع شده. براى این که این شکافها را پر کند و این مفاسد را از بین ببرد و اصلاحاتى در امت جدش به عمل بیاورد قیام کرده است. ماهیت قیام حسینى را [اعلام مى‏کند.] اریدُ انْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ انْهى‏ عَنِ الْمُنْکَرِ. امر به معروف و نهى از منکر ترک شده، من مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم. من مى‏خواهم صداى اسلام را با مظلومیت خودم، با شهادت خودم به دنیا برسانم. من مى‏خواهم پیام خودم را با خون خودم بنویسم، و با خون خودش پیام خودش را نوشت. اگر این جمله‏ها توأم با این خون ریختن‏ها در راه خدا نبود آیا تاریخ آنها را تا امروز به این دقت ضبط کرده بود؟ ابداً. اباعبداللَّه کارى کرد که هر لحظه عمرش از نظر تاریخ ارزش پیدا کرد. بدیهى است که از نظر خودش «1» ارزشى داشت؛ اما از نظر تاریخ و از نظر جامعه انسانى هر ساعتش، هر لحظه‏اش، هر شبش، هر روزش درسى شد براى آیندگان. جنگیدنش درس بود، آرام گرفتنش درس بود، عبادتش درس بود، قرآن خواندنش درس بود، صبرش درس بود، رضایش درس بود، توکلش درس بود، اعتمادش به خدا درس بود، حتى‏براى دشمن.
همان عصر عاشورا اولین اثر آن یعنى اولین انقلاب روحى که دشمن را متوجه این جهت کرد به وسیله یک زن صورت گرفت. زنى از زنان قبیله بَکر بن وائل در میان جمعیت، عصر روز عاشورا به گروه اسرا پیوست. چوبى را برداشته بود و فریاد مى‏کشید: یا آلَ بَکْرِ بْنِ وائِل! أتُسْلَبُ بَناتُ رَسولِ اللَّهِ ... دارند لباس از تن فرزندان پیغمبر مى‏کَنند و شما آرام گرفته‏اید؟! بعد قضیه به کوفه و خطبه زینب سلام اللَّه علیها که رسید، دیگر جوشش از درون شروع شد، بعد منجر به توّابین شد و منجر به صدها نهضت که هنوز هم نهضت حسینى یک نهضت بسیار زنده و آموزنده و الهام دهنده براى دنیاى اسلام است.
امام حسین در روز عاشورا نماز خواند چه نمازى! به قول آن مرد مستشرق، نمازى خواند سوزان. هیچ کس در عمرش نماز سوزان نخوانده است. حسین بن على یک نماز سوزان در کربلا خواند. بیشترین اصحاب ظاهراً قبل از ظهر شهید شده بودند. کمترین آنها و اهل بیت و خود اباعبداللَّه عصر عاشورا جنگیدند و لهذا ظهر عاشورا موفق به نماز خواندن شدند. اول زوال که مى‏شود، یکى از اصحاب [به نام ابوثمامه صائدى‏] که وقت شناس است و قدر نماز را خوب مى‏داند مى‏گوید: یا اباعبداللَّه! وقت نماز است، آرزو داریم آخرین نمازمان را با شما به جماعت بخوانیم. نماز، آن نماز بود که تیر مثل باران مى‏آمد ولى حسین و اصحابش غرق در حالت خودشان بودند

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج‏25، ص: 301

پایان پیام/

 

کد خبر 98936

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha