خبرگزاری شبستان: اختلاف امری فطری است و با کمی توجه به حوادث پیرامونمان بی درنگ وجود اختلافات اعم از اختلاف در عقاید و تمایلات و خواسته ها را تایید میکنیم .
البته این اختلافات اگر چه در بسیاری موارد موجب تحولاتی شگرف شده و تاثیری مثبت در تاریج بشریت بر جای گذاشته اما در برخی موارد موجب نابودی وهرج و مرج و اختلافات طبقاتی و جنگ شده است.
راه معالجه و مقابله با فطرت باید هم سنخ با فطرت و یا خود فطرت باشد. به دیگر بیان اگر راه برون رفت از این امر فطری مغایر با فطرت بشری باشد ، خیانت به هویت ، ازادی و حریت انسانی است .
علامه طباطبائی راه برون رفت از اختلاف مضر را دینی فطری و الهی می دانند و نه تحمیل قوانین . لذا میتوان پی برد چرا تحمیل قوانین ضد بشری و غیر الهی مثمر ثمر نبوده و در نهایت با انقلاب و دیگر اقدامات در برابر ان ایستادگی میشود .
قانونی که صرفا بر امده از اعتبارات و قرادادهای قانونگزاران انسی باشد خلاف فطرت است لذا تنها با تحمیل و اعمال زور بر اورده میشود. علامه طباطبائی بر این باورند که تحمیل قانون غیرالهی بر انسان اگر چه میتواند از حیث خارجی محقق شود اما چنین تحمیلی مغایر با انسانیت انسان است و ثمره ای جز نابودی نوع بشر ندارد.
در اندیشه دینی ، تحمیل قوانین چه در حد ملی و یا فرا ملی و بین المللی که صرفا بر امده از اجلاس جمعی از اندک از رجال و یا نمایندگان کشورها باشد، ملاک کافی برای پذیرش و اعمال قانون نمی باشد. یکی از ابعاد وجودی انسان پرستش الهی است و اگر قانونی در تضاد با ان باشد خیانت به هویت انسانی است .
علامه در بخشی از تفسیر گرانبهای المیزان بیان دقیقی دارند و این بیان علامه را میتوان نقدی جدی بر قوانین به اصطلاح بین المللی دانست . ایشان آورده اند :
و این اختلاف همانطور که توجه فرمودید امرى است ضرورى، و وقوعش در بین افراد جامعههاى بشرى حتمى است، چون خلقت به خاطر اختلاف مواد مختلف است، هر چند که همگى به حسب صورت انسانند، و وحدت در صورت تا حدى باعث وحدت افکار و افعال مىشود، و لیکن اختلاف در مواد هم اقتضایى دارد، و آن اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال است، و پس انسانها در عین اینکه به وجهى متحدند، به وجهى هم مختلفند، و اختلاف در احساسات و ادراکات باعث مىشود که هدفها و آرزوها هم مختلف شود، و اختلاف در اهداف باعث اختلاف در افعال مىگردد، و آن نیز باعث اختلال نظام اجتماع مىشود.
و پیدایش این اختلاف بود که بشر را ناگزیر از تشریع قوانین کرد، قوانین کلیهاى که عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود، و هر صاحب حقى به حقش برسد، و قانونگذاران را ناگزیر کرد که قوانین خود را بر مردم تحمیل کنند و در عصر حاضر راه تحمیل قوانین بر مردم یکى از دو طریق است:
اول اینکه مردم را مجبور و ناچار کنند از اینکه قوانین موضوعه را که به منظور شرکت دادن همه طبقات در حق حیات و تساوى آنان در حقوق تشریع شده بپذیرند، تا آنکه هر فردى از افراد به آن درجه از کمال زندگى که لیاقت آن را دارد برسد، حال چه اینکه معتقد به دینى باشد یا نباشد، چون در این طریقه از تحمیل، دین و معارف دینى از توحید و اخلاق فاضله را بکلى لغو مىکنند، به این معنا که این عقائد را منظور نظر ندارند، و رعایتش را لازم نمىشمارند، اخلاق را هم تابع اجتماع و تحولات اجتماعى مىدانند، هر خلقى که با حال اجتماع موافق بود آن را فضیلت مىشمارند، حال چه اینکه از نظر دین خوب باشد و چه نباشد، مثلا یک روز عفت از اخلاق فاضله به شمار مىرود، و روز دیگر بى عفتى و بى شرمى، روزى راستى و درستى فضیلت مىشود، و روزى دیگر دروغ و خدعه، روزى امانت، و روزى دیگر خیانت و همچنین.
طریقه دوم از دو طریق تحمیل قوانین بر مردم این است که مردم را طورى تربیت کنند و به اخلاقى متخلق بسازند که خود به خود قوانین را محترم و مقدس بشمارند، در این طریقه باز دین را در تربیت اجتماع لغو و بى اعتبار مىشمارند.
این دو طریق از راههاى تحمیل قانون بر مردم مورد عمل قرار گرفته، که گفتیم یکى تنها از راه زور و دیکتاتورى قانون را به خورد مردم مىدهد، و دومى از راه تربیت اخلاقى، و لیکن علاوه بر اینکه اساس این دو طریق جهل و نادانى است، مفاسدى هم به دنبال دارد، از آن جمله نابودى نوع بشر است، البته نابودى انسانیت او.
چون انسان موجودى است که خداى تعالى او را آفریده، و هستیش وابسته و متعلق به خداست، از ناحیه خدا آغاز شده، و به زودى به سوى او برمىگردد، و هستیش با مردن ختم نمىشود، او یک زندگى ابدى دارد، که سرنوشت زندگى ابدیش باید در این دنیا معین شود، در اینجا هر راهى که پیش گرفته باشد، و در اثر تمرین آن روش ملکاتى کسب کرده باشد، در ابدیت هم تا ابد با آن ملکات خواهد بود، اگر در دنیا احوال و ملکاتى متناسب با توحید کسب کرده باشد، یعنى هر عملى که کرد بر این اساس کرد که بندهاى بود از خداى سبحان، که آغازش از او و انجامش به سوى اوست، قهرا فردى بوده که انسان آمده و انسان رفته است، و اما اگر توحید را فراموش کند، یعنى در واقع حقیقت امر خود را بپوشاند، فردى بوده که انسان آمده و دیو رفته است. پس مثل انسان در سلوک این دو طریق مثل کاروانى را مىماند که راه بس دور و درازى در پیش گرفته، و براى رسیدن به هدف و طى این راه دور، همه رقم لوازم و زاد و توشه هم برداشته، ولى در همان اولین منزل اختلاف راه بیندازد، و افراد کاروان به جان هم بیفتند، یکدیگر را بکشند، هتک ناموس کنند، اموال یکدیگر را غارت کنند، و جاى یکدیگر را غصب کنند، آن وقت دور هم جمع شوند و به اصطلاح مجلس شورا و قانونگذارى درست کنند، که چه راهى پیش بگیرند که جان و مالشان محفوظ بماند؟
یکى از مشاورین بگوید: بیائید هر چه داریم با هم بخوریم، به این معنا هر کس به قدر وزن اجتماعیش سهم ببرد، چون غیر از این منزل، منزل دیگرى نیست، و اگر کسى تخلف کرد او را سرکوب کنیم.
یکى دیگر بگوید: نه، بیائید نخست قانونى که عهدهدار حل این اختلاف شود وضع کنیم، و براى اجراى آن قانون و جدان و شخصیت افراد را ضامن کنیم چون هر یک از ما در ولایت و شهر خود شخصیتى داشتهایم، به خاطر رعایت آن شخصیت با رفقا و همسفران خود به رحمت و عطوفت و شهامت و فضیلت رفتار نموده، هر چه داریم با هم بخوریم، چون غیر از این منزل منزلى دیگر نداریم.
و معلوم است که هر دوى این گویندگان به خطا رفتهاند، و فراموش کردهاند که مسافرند، و تازه به اولین منزل رسیدهاند، و معلوم است که مسافر باید بیش از هر چیز رعایت حال خود را در وطن و در سر منزلى که به سوى آن راه افتاده بکند، و اگر نکند جز ضلالت و هلاکت سرنوشتى دیگر ندارد.
شخص سوم برمىخیزد و مىگوید: آقایان در این منزل تنها از آنچه دارید باید آن مقدارى را بخورید که امشب بدان نیازمندید، و بقیه را براى راه دور و درازى که در پیش دارید ذخیره کنید، و فراموش نکنید که وقتى از وطن بیرون مىشدید از شما چه خواستند، در مراجعت باید آن خواستهها را برآورده کرده باشید، و نیز فراموش نکنید که خود شما از این سفر هدفى داشتید، باید به آن هدف برسید.
و به همین جهت خداى سبحان شرایع و قوانینى براى آنان تاسیس کرد، و اساس آن شرایع را توحید قرار داد، که در نتیجه هم عقاید بشر را اصلاح مىکند، و هم اخلاق آنان، و هم رفتارشان را، و به عبارتى دیگر اساس قوانین خود را این قرار داد که نخست به بشر بفهماند حقیقت امر او چیست؟
از کجا آمده؟ و به کجا مىرود؟ و اگر مىرود باید در این منزلگاه موقت چه روشى اتخاذ کند؟ که براى فردایش سودمند باشد؟.
پس تشریع دینى و تقنین الهى تشریعى است که اساسش تنها علم است و بس هم چنان که فرمود:" إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ، أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ" «1».
" فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ، وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ" و بطورى که ملاحظه مىکنید بعثت انبیا را مقارن و توأم با بشارت و تهدید کرده، که همان فرستادن کتابى است مشتمل بر احکام و شرایعى که اختلافشان را از بین مىبرد.
و از همین باب است آیه شریفه:" وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، نَمُوتُ وَ نَحْیا، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ"»
چون که کفار اگر اصرار داشتند به این گفتار، براى این نبود که بخواهند تنها معاد را انکار کنند، بلکه بیشتر براى این بود که از زیر بار احکام شرع خارج گردند، چون اعتقاد به معاد مستلزم آن است که زندگى دنیا را با عبودیت و اطاعت از قوانین دینى منطبق سازند، قوانینى که مواد و احکامى از عبادات و معاملات و سیاسات دارد. و سخن کوتاه آنکه اعتقاد به معاد مستلزم تدین به دین، و آن هم مستلزم پیروى احکام دین در زندگى است، و مستلزم آن است که در تمام احوال و اعمال مراقب روز بعث و معاد باشند، لذا معاد را انکار کرده و اساس زندگى اجتماعى را بر صرف زندگى دنیا قرار دادند، بدون اینکه نظرى به ما وراى آن داشته باشند.
ترجمه المیزان، ج2، ص: 178
روح الله دارائی
پایان پیام /
نظر شما