خبرگزاری شبستان؛گروه قرآن و معارف: زندگی سیاسی و اجتماعی امام حسن مجتبی(ع) یکی از داغترین و حساسترین موضوعات حیات آن بزرگوار شمرده می شود. در این رابطه عمدتاً دو شبهه وجود دارد اول اینکه امام حسن (ع)با ان همه سوابق محکم معنوی و پشتوانه ی الهی چرا با معاویه کنار امد؟و چرا تن به صلح داد؟ و دوم نیز که بی ارتباط با زندگی سیاسی امام نیست چرا امام حسن (ع) همسران متعددی بر می گزید؟ پاسخ هر دورا با توجه به مستندات تاریخی و تحلیلهای سیاسی در ادامه اورده می شود.
پاسخ شبهه اول؛ صلح امام حسن (ع)
ابن صباغ مالکی در فصول المهمه می نگارد :روز جمعه بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری صبح همان روزی که جسد مطهرامیر المؤمنین(ع)به خاک سپرده شد امام مجتبی (ع)در جمع مردم کوفه حضور یافت و خطبه ای خواند و ضمن ان فرمود: «لقد قبض فی هذه اللیله رجل لم یسبقه الاولون و لم یدرکه الاخرون...» یعنی: «دیشب مردی از میان ما رفت که از میان گذشتگان تاریخ کسی بر او سبقت نجست و در اینده نیز کسی همتاو همسنگ وی نخواهد بود...»[
پس از آن امام به تمشیت امور سیاسی، اجتماعی و نظامی پرداخت:کارگزاران را به کار گمارد به امیران ماموریت لازم دادو لشکر را مرتب و مجهز نمود و حقوق حقوق بگیران را تقسیم کرد.
هنگامی که خبر شهادت علی (ع) و روی کار امدن امام مجتبی(ع)به معاویه گزارش شد دو تن از جاسوسان خود را جهت خرابکاری و اگاهی از مردم کوفه و اوضاع شخص امام (ع) به سوی کوفه و بصره گسیل داشت که هردو توسط امام مجتبی(ع) شناسایی و به قتل رسیدند. سپس امام نامهای به معاویه نوشت و به او اخطار نمود: «اما بعد، فانک دسست الرجل و ارصدت العیون کانک تحب اللقاءو لو تری العافیه و ما اوشک فی ذلک فتوقعه انشاءالله تعالی» یعنی: «تو جاسوسانی فرستادی همانند ان است که برخورد و ملاقات را دوست داری و چه نزدیک است پس منتظر آن باش، انشاءالله».
پس با توجه به این نامه، امام مجتبی (ع) از جنگ با معاویه فاجر ابایی نداشت؛ اما راز صلح امام (ع) را از زبان خود امام حسن(ع) میتوان به دست اورد که فرمود: «انی رایت هوی اعظم الناس فی الصلح و کرهوا الحرب فلم احب ان احملهم علی ما یکرهون» یعنی: «من دیدم تمایل اکثریت مردم به صلح و ترک مخاصمه است و از جنگ گریزانند من میل نداشتم انان را بر چیزی تحمیل کنم که از ان گریزان هستند» زیرا جنگ چیزی نیست که با بی میلی و ناباوری افراد سپاه قابل دوام باشد و پیروزی حاصل گردد.
ایشان در کلامی دیگر فرمود: «والله انی اسلمت الامر لانی لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم الله بیننا و بینهم» یعنی: «به خدا قسم من خلافت را به این سبب تسلیم کردم که یاور و انصاری نیافتم و اگر یاورانی داشتم شب و روز با معاویه می جنگم تا خداوند بین ما و انها (شما)حکم کند».
و نیز فرمود: «لو وجدت اعوانا ما اسلمت له الامر لانه محرم علی بنی امیه» یعنی: «اگر یاورانی داشتم خلافت را به او واگذار نمی کردم چون اصولا خلافت بر بنیامیه حرام است».
در کتاب تاریخ دمشق ابن عساکر ص 228اساسی ترین فلسفه صلح امام (ع) هم آمده است: معاویه پس ازانعقاد صلح نامه ی تحمیلی در نخیله(در قسمت بیرونی شهر کوفه )خطبه ای ایراد کرد ودر ضمن ان چنین گفت : «انی و الله ما قاتلتکم لتصلوا ولا تصوموا ولا تحجوا ولا تزکوا انکم لتفعلون ذلک و لکن قاتلتکم لاتامر علیکم و قد اعطانی الله ذلک و انتم له کارهون و انی منیت الحسن و اعطیته اشیاء و جمعیهاتحت قدمی و لا افی شئ منها» یعنی: «من با شما مقاتله و جنگ ننمودم که نماز بگزارید یا روزه بگیرید یا حج انجام دهید یا زکات پرداخت کنید چون خودتان این کارها را انجام می دهید و نیازی به من ندارید بلکه خواستم که به شما امارت و حکومت داشته باشم و این خدا بود که این خواسته را به من عطا نمود هر چند شماها کراهت داشتید من به حسن تأمینها دادم. هر چه به او قول داده ام همه را زیر پا می نهم به هیچکدام از انها وفا نخواهم کرد». در حالی که قران می فرماید:"الذین ان مکناهم فی الارض اقامو الصلاة". ( حج/41)
در بررسی علل صلح امام مجتبی(ع) از نظر سیاست داخلی، مهمترین موضوعی که به چشم می خورد فقدان جبهه نیرومند و متشکل بود زیرا مردم عراق و مخصوصا کوفه در عصر امام (ع)نه امادگی روحی برای نبرد داشتند نه تشکل و هماهنگی لازم.
پاسخ شبهه دوم؛ تعدد همسران آن امام حسن(ع)
مسأله تعدد زوجات و کثرت طلاقهای ایشان را بیشتر در کتبی که در دوران بنی عباس تألیف یافته میتوان جستجو نمود. متأسفانه بعضی از نویسندگان هم بدون توجه به ریشه و عواقب ان به نقل آن پرداخته اند.
برای پاسخگویی به این شبهه موارد زیر را میتوان مطرح نمود:
اصل مسأله ساخته و پرداخته مخالفان کینه توز آن حضرت بوده و از راوی معتبری نقل نشده است. عمدتا ناقل اصل این احادیث 3 یا 4 نفر بودهاند ؛ از جمله «یحیی بن العلاء»، «ابوالحسن مدائنی»، «شبلنجی» و «ابو طالب مکی». در این میان، مدائنی مبلغ رسمی بنی امیه بوده و اشعاری هم در مدح معاویه بن ابی سفیان سروده است.
کثرت ازدواجها و طلاقها به گونه ای مبهم مطرح شده و اسامی زنان امام(ع) را ذکر نکرده اند. اگر مسأله واقعیت داشت چرا این گونه به ابهام برگزار کرده اند؟ اگر واقعا مساله حقیقت داشت اسامی زنان حتی مطلقات را می توانستند ذکر کنند
تعداد فرزندان آن حضرت را غالباً در حدود پانزده تن اعم از پسر و دختر نگاشتهاند. این تعداد در آن ایام یک رقم معمولی و متعارف بود. در صورتی که صحت ادعای کثرت ازدواج و طلاق اگر مورد تردید نبود بدون تردید فرزندانش باید بیش از تعدادی باشند که مورخان نوشته اند.
تمامی روایاتی که در مورد کثرت ازدواج و طلاق امام حسن(ع) وارد شده به راویانی بر میگردد که متخصصین علم رجال انان را مردود شمرده اند تازه اگر مورد اطمینان و موثق هم باشند این روایات از روایات احاد است و خبر واحد در موضوعات حجت نبوده واز نظر علماءهم معتبر نمی باشد.ودر اخر اینکه زهد و پارسایی امام حسن(ع) به قدری بود که برای او مجال چنین خوشگذرانیها را و لو از راه مشروع باقی نگذاشته و «ابن بابویه» کتابی بنام زهد الحسن درباره ی زهد و پارسایی آن بزرگوار نوشته است.
مرحوم شیخ عباس قمی رحمة الله علیه در کتاب «فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام» آورده است که : روز هفتم ماه صفر به قول شهید و کفعمی و دیگران ، شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام می باشد. (1)
خوارزمی در کتاب «مقتل الحسین علیه السلام» از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است که: «ولَو كانَ العَقلُ رَجُلًا لَكانَ حَسَنا؛ اگر عقل در مردی مجسم می شد همانا حسن علیه السلام بود.»(2)
امام حسن مجتبی علیه السلام طبق آنچه در تاریخ نقل شده ، از سوی مغرضین و دشمنان اهل بیت علیهم السلام مورد ترور شخصیت واقع شده است. به عنوان نمونه کوشش می شد تا با جعل وترویج اخبار پوچ، امام را شخصیتی معرفی کنند که دائما در حال تزویج و طلاق بوده است. (3)
یا به عنوان مثال از امام حسین علیه السلام نقل شده که به برادرش درباره صلح با معاویه گفت: أعيذك بالله أن تكذب عليا في قبره و تصدق معاوية؛ به خدا پناه می برم از اینکه علی علیه السلام را در قبر تکذیب کرده و معاویه را تصدیق کنی.(4)
نقل شده که امام حسین علیه السلام از پذیرفتن صلح امتناع می کرد، تا آن که برادرش با وی سخن گفت. ابن ابی الحدید آورده است «فأبى الحسين عليه السلام، وامتنع، فكلمه الحسن حتى رضي ..»(5) اینها مجموعه ای از دروغ ها و اتهاماتی است که از سوی دشمنان متوجه امام مجتبی علیه السلام بوده است.
اما دوستان بیگانه صفتی نیز در اطراف امام بودند که ایشان را رنج می دادند. یکی از شیعیان افراطی که ازصلح امام ناراحت بود می گوید: وقتی به مدینه رفتم و بر امام وارد شدم به ایشان گفتم: السَّلامُ عَلَيكَ يا مُذِلَ المُؤمِنينَ! قالَ: وعَلَيكَ السَّلامُ، اجلِس، لَستُ مُذِلَ المُؤمِنينَ، ولكِنّي مُعِزُّهُم، ما أرَدتُ بِمُصالَحَتي مُعاوِيَةَ إلّا أن أدفَعَ عَنكُمُ القَتلَ؛ عِندَما رَأَيتُ مِن تَباطُؤِ أصحابي عَنِ الحَربِ ونُكولِهِم عَنِ القِتالِ، ووَاللّهِ لَئِن سِرنا إلَيهِ بِالجِبالِ وَالشّجرِ ما كانَ بُدٌّ مِن إفضاءِ هذَا الأَمرِ إلَيه قالَ: ثُمَّ خَرَجنا مِن عِندِهِ، ودَخَلنا عَلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَأَخبَرناهُ بِما رَدَّ عَلَينا، فَقالَ: صَدَقَ أبو مُحَمَّدٍ، فَليَكُن كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم حِلسا مِن أحلاسِ بَيتِهِ ما دامَ هذَا الإِنسانُ [أي مُعاوِيَهُ] حَيّا (6)
سلام بر تو، اى خوار كننده مؤمنان! فرمود: «سلام بر تو! بنشين. من خوار كننده مؤمنان نيستم؛ بلكه عزّت دهنده آنان هستم. من با صلح با معاويه، جز اين نخواستم كه كشتار را از شما دور كنم؛ زيرا ديدم كه يارانم در جنگ كردن، سست اند و از جهاد، شانه خالى مىكنند. به خدا سوگند، [با اين وضعيت] اگر با كوهها و درختان هم به سوى معاويه مىرفتيم، جز واگذارى خلافت به او، چاره اى نبود. سپس، از نزد حسن عليه السلام بيرون آمديم و نزد حسين عليه السلام رفتيم و پاسخ حسن عليه السلام را به او باز گفتيم. فرمود: « [برادرم] حسن، درست مىگويد. بايد همه شما تا زمانى كه اين انسان (معاويه) زنده است، در خانهتان بمانيد.
امام حسن مجتبی علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله از جایگاه والایی برخوردار بود تا جایی که درباره او فرمود: «اللهم إني قد أحببته فأحبه وأحب من أحبه ؛ پروردگارا من حسن را دوست دارم تو نیز او را دوست بدار و دوست داران او را نیز دوست بدار.» (7)
و فرمود: «مَن أحَبَ الحَسَنَ وَالحُسَينَ فَقَد أحَبَّني، ومَن أبغَضَهُما فَقَد أبغَضَني؛ هر كس حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر كس آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»(8)
شخصی به نام ابو هارون می گوید : فدخلنا المدينة و دخلنا على ابن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم الحسن، فسلمنا عليه فدخلنا عليه فحدثناه بمسيرنا وحالنا فلما خرجنا من عنده بعث إلى كل رجل منا بأربع مائة أربع مائة فقلنا للرسول أنا أغنياء وليس بنا حاجة فقال لا تردوا عليه معروفه فرجعنا إليه فأخبرناه بيسارنا وحالنا فقال لا تردوا علي معروفي؛ به مدینه رفتیم و به خدمت امام مجتبی علیه السلام وارد شدیم و از سفر خود گفتیم. وقتی بازگشتیم برای هرکدام ما چهارصد سکه فرستاد. به آن شخص گفتیم ما نیازمند نیستیم او گفت: احسان و لطف او را برنگردانید اما ما پول ها را خدمت ایشان بردیم و گفتیم ما نیازمند نیستیم ایشان فرمود : هدیه مرا برنگردانید.(9)
روزی به امام مجتبی علیه السلام گفتند: فيكَ عَظَمَةٌ؛ شما عظمت خاصی دارید! امام علیه السلام در پاسخ فرمود: لا بَل فِيَّ عِزَّةٌ، قالَ اللَّهُ تَعالى:« وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ؛ این عظمت نیست بلکه عزت است خداوند فرموده است عزت برای خدا و پیامبر و مومنان است.»(10)
مشهور است که امام مجتبی در طول عمر شریف خود چند مرتبه همه دارایی خود را در راه خدا انفاق فرموده است اما طبق نقل منابع روایی ، امام علیه السلام در طول زندگی خود ، سه بار و هر بار نیمی از دارایی خود را در راه خدا بخشید. (11)
پی نوشت ها:
1. فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام : ص 184.
2. مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج 1 ص 60، فرائد السمطين: ج 2 ص 68 ح 392.
3. الاتحاف :ص 34.
4. تاریخ دمشق : ج 13 ص 267.
5. شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید : ج 16 ص 23.
6. الأخبار الطوال: ص 220 وراجع: الإمامة والسياسة: ج 1 ص 187.
7. المناقب للکوفی : ج 2 ص237.
8. سنن ابن ماجة: ج 1 ص 51 ح 143، مسند ابن حنبل: ج 3 ص 137 ح 7881.
9. تاریخ دمشق : ج 13 ص 248.
10. بحار الأنوار: ج44ص 106ح 15.
11. ترجمه الامام حسن علیه السلام لابن سعد : ص 159.
نظر شما